بنده

زندگی با تغییر یک «حرف» می‌شود بندگی؛ اینجا هم، محل همان «حرف» ...

بنده

زندگی با تغییر یک «حرف» می‌شود بندگی؛ اینجا هم، محل همان «حرف» ...

دنبال کنندگان: ‎+۱۰۰ نفر
بنده را دنبال کنید

۱۰ مطلب در شهریور ۱۳۹۱ ثبت شده است

این آدرس را ببینید:http://picuu.com/creator.

طراحی تی شرت یکی از چیزهایی است که خیلی به آن علاقه مندم ولی فرصت و امکانش نبوده. جدیداْ با سایتی به نام پیک یو یو آشنا شده ام که این کار را به راحتی انجام میدهد و میتوانید یک عکس را آپلود کنید و روی تی شرت بگذارید و همانجا بخرید که این کار کمتر از نیم ساعت انجام میشود. ولی هزینه اش زیاد است. مثلاْ یک تی شرت را ۱۷هزار تومان میفروشد. در آنجا یک فروشگاه هم میتوان زد. وارد سایت که بشوید راحت همه چیز را یاد میگیرید.

یک فروشگاه زده ام ولی زیاد نمیتوانم رویش کار کنم. اگر هنرمندی پیدا شود و طرحهای دینی و عقیدتی مناسب تولید کند خیلی خوب است. طراحی تی شرت بکند ولی چون قیمتها در این سایت کمی گران است جای دیگری چاپ کند یا هر کار دیگری. حتی طراحی خالی در این سایت هم به نظر خوب است. با جملات ساده میتوان طراحی های زیبا انجام داد. مثل جملات قصار. چند روز پیش مسافرت رفته بودیم چالوس و نمک آبرود. در جنگل تابلوی زیبایی دیدم با این عنوان : طبیعت را دوست دارم و خالقش را بیشتر. دیدم این جمله چقدر زیباست و توانایی این را دارد که روی تی شرت برود. همین شد که در سایت پیک یو یو فروشگاهی باز کردم با نام خالق و تی شرتی با همین یک جمله در آن گذاشتم: I Love Nature but more its Creator. یک جمله خیلی ساده و زیبا.

از این جملات و کارهای گرافیکی ساده و زیبا و در عین حال معنوی، زیاد میشود کرد. متاسفانه در این طیف کارها بچه های مذهبی فقط بلدند عکس ایت الله خامنه ای و یا شهدا را زودی بچسبانند روی تی شرت و تی شرت مثلاً مذهبی تولید کنند! اینجوری که نمیشود فرهنگ دینی تولید کرد.

سایت این است: www.picuu.com و فروشگاه من نیز : http://picuu.com/creator

اگر هنرمند خوش ذوقی فروشگاهی در این سایت زد من را نیز خبر کند. اگر بتوانم کمک نیز میکنم.

<

بعضی وقتها ایده هایی به قلبم میرسد که یا اجرایش میکنم یا نه. در هر دو حالت ناراحت و ناراضی هستم. اگر اجرایش نکنم از این ناراحتم که این ایده به من رسید ولی من در قبالش کاری نکردم. فردا پیش الله چه جوابی بدهم؟ و اگر اجرایش کنم از این ناراحتم که من میتوانستم از این وقتم بهتر استفاده کنم. حال آنکه من در اجرایی کردن این ایده بسیار وقتم تلف شد چرا که من متخصص در آن رشته نبوده ام و هرچقدر هم ایده و فکر من خوب بوده باشد، در زمینه اجرا کاستی هایی دارم که طبیعی هم هست و این کاستی ها وقت آدم را زیاد میگیرد. نگاه کنید، من با فتوشاپ زیاد کار کرده ام. و یک پوستر معمولی را اگر طرحش در ذهنم باشد میتوانم در یک ساعت طراحی کنم. بیشتر وقت هم صرف پیدا کردن عکسهای مورد نیازش در اینترنت و جاهای دیگر میشود وگرنه اگر همه عکسها و لوازمش را در اختیارداشته باشم خیلی سریع میتوانم درستش کنم. ولی یک نفر که تازه کار است شاید یک روز کامل باید وقت بگذارد تا بتواند یک پوستر طراحی کند آخرش هم مثل پوستر من نمیشود! ولی این احتمال وجود دارد که به فکر این فرد تازه کار ایده ای برسد که بسیار بسیار بسیار از ایده من بهتر باشد. ایده چیزی نیست که به تبهر دست کار داشته باشد. بلکه به مهارت فکر و تفکر عمیق وابسته است. کسی که کارش فکر کردن است چه بسا بهتر از یک سینماگر میتواند یک داستان ببافد. آنهم یک داستان عمیق و نه سطحی.

در برخی زمینه ها که اکثراً هم هنری هستند فکرهایی به من میرسد که یا نمیتوانم اجرایش کنم یا اگر هم اجراییش کنم احتمال خوب از آب در آمدنش کم هست؛ مثل فیلم "میدان انقلاب اسلامی" که ساختم ولی هم از نساختنش ناراحت بودم و هم حالا از ساختنش خیلی احساس رضایت ندارم. همچنین کارهای هنری معمولاً ریزه کاری هایی دارد که یک متفکر هرچقدر هم متبهر باشد احتمال دارد آنها را نداند. ایده هایم را در این دفتر مینویسم و میدانم که نیاز به چکش کاری زیادی هم دارد. ممکن است یک نفر پیدا شود از ایده ای خوشش بیاید و آنرا عملی کند و ایده را هم چکش کاری کند. اینها را مینویسم تا خودم به کارهای اصلی زندگی ام برسم و بتوانم آنها را مدیریت کنم و در کنارش از کنار این ایده هایی که به فکرم میرسد نیز راحت نگذشته باشم و این ایده ها را در خود زندانی نکرده باشم. حداقل اینجا باشد نکند یکی از آن استفاده ای ببرد.

اگر کسی ایده ای را عملی کرد خوشحال میشوم به من هم اطلاعی بدهد تا بدانم به یک دردی خورده است. استفاده از ایده ها حتی در سطح تجاری هم اگر باشد، مجانی است. البته چون ایده ها برای مصرف تجاری نیست و بیشتر فرهنگی است، احتمال تجاری شدنش کم هست ولی به هر حال هرکه بتواند تجاری نیز بکند، چه بهتر! برای خدا مینویسم تا پس فردا جوابی داشته باشم به الله بدهم.

<

به مزامیر[1] توجّه کنید چرا که کشورهایی را با قاطعیّت نام می­برد که با پادشاه جنوب متّحد خواهند شد. در این پیشگویی بسیاری از کشورهایِ میانه­رویِ اسلامی حضور دارند که با آشور[2]، یا آلمان امروزی متّحد خواهند شد. از آنجایی که این اتّفاق پس از پیروزی آلمان و اتّحادیّه اروپا در نبرد با شاهِ جنوب روی خواهد داد؛ می­توانیم نتیجه بگیریم که این کشورها در گردبادی که در دانیالِ 11:40 توصیف شد، از بین نخواهند رفت.

«ای خدا، ساکت منشین! هنگامی که دعا می­کنیم، خموش و آرام مباش! برخیز و ما را نجات ده! ببین چگونه دشمنانت شورش می کنند و آنانی که از تو نفرت دارند به مخالفت و دشمنی برخاسته­اند. آنها بر ضدّ قوم خاصّ تو نقشه­های پلید می­کشند و برای کسانی که به تو پناه آورده­اند، توطئه می­چینند.» (کتابِ مزامیر، 3-83:1) «نیروهایِ ناپیدایِ»[3] خدا، اعضایِ بسیار برگزیده­ی او در کلیسا هستند. در میانِ این مللِ جنگجو، خداوند از مردم خود محافظت می­کند. (کتابِ مکاشفه، 12:14) همچنان که در بسیاری از پیشگویی­های دیگر کتاب مقدس، برگزیدگان خداوند را در صحنه می­بینیم.

«دشمنان»، کشورهایِ متّحد اسلامی هستند همراه با شاهِ شمال که بر نوادگانِ اسرائیل خواهند شورید. قربانیان در ابتدا امریکا و انگلیس و یهودیه (منطقه کوچکی که امروزه اسرائیل نام دارد) خواهند بود. پیشگویی­هایِ کتابِ مقدّس به ما می­گویند که مردمِ اسرائیل در آخرالزّمان، به ندرت مانند جوجه­ی احمق، ترسو و ساده­لوح هستند. (کتابِ هوشع، 12-7:8) دشمنانشان از نقطه ضعف­هایِ آن­ها سوء استفاده می­کنند. (هوشع 5:5) خداوند تنها در صورتی از مردمِ اسرائیل محافظت خواهد کرد که تسلیم وی باشند ولی آنها در این آخرالزّمان مسلِم نیستند.

این اتّحادی شوم و پرنیرنگ خواهد بود: «می­گویند: بیایید قوم اسرائیل را نابود کنیم تا نامش برای همیشه محو شود.» (مزامیر 83:4) هدف آن­ها این است که اسرائیل را، که امریکا و انگلیس را نیز شامل می­شود، کاملاً نابود کنند. رهبرِ ایران، محمودِ احمدی­نژاد، قسم خورده است که نامِ اسرائیل را از روی نقشه پاک خواهد کرد. امّا دشمنانِ توصیف شده در آیه­ی 83 مزامیر، چیزی بیش از کینه و دشمنی دارند. آن­ها می­خواهند نامِ مقدّس اسرائیل را برای همیشه محو کنند.

این پیش­گویی درباره­ی آن­چه که قرار است در آینده­ی نزدیک اتّفاق بیافتد، به ما بینش می­دهد: آزمایش سخت و دورانِ قدرتِ کافران[4](متی 24:21 و لوقا 21:24)[5] خداوند ملّت اسرائیل را سخت­تر و شدیدتر از هر زمانی در تاریخ­شان مجازات خواهد کرد؛ و این­ها همه به دلیل زیادیِ اعمالِ شنیعِ آن­هاست.

«همه­ی دشمنان با نقشه­ی نابودی ما موافقت نموده­اند و بر ضد تو هم­دست شده­اند: ادومیان، اسماعیلیان، موآبیان، هاجریان، مردمان سرزمینهای جبال، عمون، امالیق، فلسطین و صور. آشور نیز با آنها متحد شده و از عمون و موآب که از نسل لوط هستند حمایت می­کند.»(آیاتِ 5 تا 8 از باب 83 مزامیر) اسامی­ای که در ادامه می­آید نام مدرنِ ملّت­هایی هستند که گفته شد؛ بر مبنایِ تدریسِ هربرت آرمسترانگ در دانشگاهِ سفیر[6]: Edom=ترکیه، Ishmaelites=عربستانِ سعودی،Maob=اردن،Hagarenes=سابقاً در منطقه­ای که اکنون سوریه نام دارد ساکن بودند،Gebal=لبنان،Ammon=باز هم اردن. (ما درباره­ی تطابق این کشورها نمی­توانیم با قاطعیت صحبت کنیم امّا این تطابقِ نسبی، شکلِ تقریبی و خوبی به ذهنیّت ما می­دهد.)

نوشته­ی زیر با عنوانِ «واقعیتِ مسئله­ی نژادی» در مجله­ی «واقعّیتِ آشکار» چاپ شده است: «به برخی از پسرانِ عیسو[7] توجه کنید: تِمان[8]، عُمر[9]، امالیق[10] (سِفرِ پیدایش، 25:11) این اسامی یهودی نیستند! البته برخی ادّعا می­کنند که یهودیان، فرزندانِ عیسو هستند. چنان­که ما در حالِ حاضر می­بینیم، دروغی بزرگ­تر از این وجود ندارد. عیسو که ادوم[11] نیز گفته می­شود، در جنوبِ شرقی فلسطین در نزدیکی پترا زندگی می­کرد که در حالِ حاضر عرب­های بادیه نشین در آن­جا زندگی می­کنند. پس فرزندانِ عیسو کجا رفته­اند؟ از زمانِ بخت­النّصر که آن­ها را به اسارت گرفت این مردمان برایِ هزار سال از تاریخ محو می­شوند و بعد ناگهان در ترکستان که در آسیای مرکزی واقع است، شهری به نام امالیق می­یابیم.(از صفحه­ی 451 کتابِ پاول هرمان[12] با نامِ Sieben vorbei undAchtVerweht) مصریان، امالیقان را آمو می­نامیدند. امروزه در ترکستان رودی به نام آمو وجود دارد! در زمان کتاب مقدس، ادومیان در کوهِ سیر[13]ساکن شدند. (سِفر پیدایش 32:4) در ترکستان، «سیر دریا» یا رود سیر نیز وجود دارد. قبیله­ی حاکمِ ترک، عثمانی[14] است. پیشگویی­هایی که به عیسو یا ادوم اشاره می­کنند قبیله­ی تِمان را بعنوانِ قبیله­ی حاکم در آخرالزّمان نام می­برند. (آیه­ی 9 کتاب عوبدیا)[15] نتیجه­ واضح است. ترک­های عثمانی پسران تمان هستند. در طول هزاره­هایِ گذشته حروف صدادار در املایِ این کلمات به ندرت تغییر کرده­اند. ترک­ها یا ادومیان از آسیایِ مرکزی به آسیای صغیر نقلِ مکان کردند. این مکان همان جایی است که امروزه فرزندانِ عیسو در آن زندگی می­کنند. ترکیه، تنگه­ی داردانل یا چهارراهِ کشورها را کنترل می­کند.(عوبدیا 14) امروزه بسیار واضح است که عیسو یا ادوم ترکیه است... فلسطینیانِ باستان، که از مصرایم[16] آمده بودند از  زمانِ ابراهیم تا به حال در جنوبِ فلسطین ساکن هستند. (سِفر پیدایش، 21:34) آن­ها هنوز هم در نوارِ غزّه­ی فلسطین حضور دارند؛ که به مزاحمت خود پایان نمی­دهند.(سِفر زکریا، 7-9:6) ... فلسطینیانِ باستان و کفتوریان[17] هر دو کنعانیان[18] را در جنوبِ فلسطین از بین بردند و در سرزمینِ آن­ها زندگی کردند. (سِفر تثنیه، 2:23) تعجّبی ندارد که از کنعانیان تنها تعداد محدودی باقی مانده­اند.» (ژولیه 1957)

جایِ عراق، ایران، مصر، لیبی و اتیوپی در پیشگوییِ آیه­ی 83 از کتابِ مزامیر خالی است. آیا دلیلش این است که این کشورها تا قبل از این مرحله توسط شاهِ شمال شکست خورده یا کنترل شده­اند؟ آیه­ی 83 از کتابِ مزامیر کشورهایی را برایِ ما نام می­برد که وقتی آلمان و اروپا، ایران و اسلامِ رادیکال را شکست دادند؛ با ایران متّحد نخواهند شد.

هیچ­گاه در تاریخ چنین اتّحادی برای حمله و نابودیِ کامل اسرائیل وجود نداشته است. با توجّه به مزامیر، کتابِ مقدّس این­گونه بیان می­کند: «در تاریخ  هیچ شاهدی از بحرانِ کشور اسرائیل بر اثر اتّحاد کشورهایِ نام­برده در مزامیر وجود ندارد...» تفسیرِ لانگ[19] این نکته را برجسته می­کند: «هرگز از این10 ملّتی که با عنوانِ متّحدینِ علیه اسرائیل از آن­ها یاد شده است، در جایی دیگر و در یک زمان، با این عنوان به آن­ها اشاره نشده است.» تفاسیرِ دیگر نیز همین نکات را خاطرنشان می­کنند. پس این پیشگویی باید در مورد آخرالزّمان باشد!

اکثرِ مسلمانان در جنگِ جهانی دوم با آلمان متّحد بودند. آن­ها از آن­چه که هیتلر با یهودیان می­کرد آگاه بودند و ما از احساسِ بسیاری از مسلمانان در مورد یهودیان آگاهیم. عرب­هایِ میانه­رو امروز به نیروهایِ آلمانی خواهند پیوست. این اتّفاق در حال وقوع است. کویت مثالی از این کشورهاست. در سال 2010 امیر کویت، شیخ صباح الاحمد الصباح، به اروپا رفت تا برایِ برقراری ارتباط نزدیک­تر با برلین و کلیسای کاتولیکِ روم تلاش کند. گزارش­های به­دست آمده از ملاقات وی در 28 آوریل با صدرِ اعظمِ آلمان، آنجلا مرکل[20] و تجّار آلمانی، نشان می­دهد که او پیشنهاد میزبانیِ روابط دو جانبه­ای را به آلمان داده است که اتّحاد کویت و برلین را محکم­تر می­کند. (کویت تایمز[21]، 28 آوریل 2010) یک مقامِ کاتولیک گفت: سفرِ او به واتیکان این امکان را به امیر و پاپ می­دهد که «احترام و دوستی­شان را بروز دهند» و «روابط خوبی که بین مقرّ اسقفِ مقدّس[22] و کویت وجود دارد» را تقویت کنند.

این یک نمونه­ی خوب از چگونگی به واقعیّت پیوستنِ آیه­ی 83 مزامیر است. این ملاقات­ها طرفین را برای اتّحادِ آیه­ی 83 آماده می­کند. مثال دیگر، اماراتِ متّحده­ی عربی است. برایِ مدّتی، فرانسه نیرویِ آلمان را به ساختِ کشتی­هایِ جنگی و برنامه­ریزی برایِ فعالیّت­هایِ مشترکِ بین فرانسه و آلمان محدود کرد تا یک شرکتِ کشتی­سازی مشترکِ اروپایی بوجود آید. تمرّد و لجاجت خاصّ (و بدون شکّ، استراتژیک) فرانسه در این معامله، به بحران منجر شد. این مسئله یکی از کارخانه­هایِ درگیرِ آلمان، ThyssenKrupp، را ترغیب کرد «تا تولید کشتی­هایِ غیرِنظامی را کنار بگذارد و کارخانه­هایش را به تولیداتِ نظامی اختصاص دهد. این کارخانه در حالِ ورود به یک «شراکتِ استراتژیک» با شرکت ابوذبی مار [23] در اماراتِ متّحده عربی است. قراردادِ آن­ها بر اتّحاد نظامی بینِ آلمان و امارات صحّه می­گذارد و احتمالاً باعث می­شود تا امارات، صادراتِ نظامیِ آلمان را در دست گیرد و به کارشکنی­های نابودکننده­ی صنعتِ کشتی­سازیِ آلمان-فرانسه، پایان دهد...» (سایت German-Foreign-Policy.com، 26 اکتبر 2009)

همچنین آلمان در زمانی­که خاورمیانه به علّت عزلِ شاهِ ایران بی­ثبات شده بود، قایق­هایِ پاسبانِ نیرویِ­دریاییِ بحرین را تأمین می­کرد. در سال­هایِ اخیر صادراتِ نظامیِ آلمان به بحرین افزایش یافته است. مخصوصاً آن نوع تسلیحاتی که برایِ سرکوب شورش­ها استفاده می­شوند. این کشورهایِ کوچکِ غنی از نفت که درباره­ی آن­ها بحث شد، به قسمتِ جنوب شرقیِ زمین­هایِ وسیع عربستانِ سعودی متّصل هستند. ما بر این باوریم که آن­ها هم اسماعیلی­اند و از منظرِ کتابِ مقدّس، صرفِ نظر از مرزهایِ جدیدشان، قسمتی از عربستانِ سعودی به حساب می­آیند. مسئله­ی اصلی این است که هم­اکنون آلمان در حالِ بنا کردن اتّحادی با عرب­هایِ میانه­رو می­باشد که این موضوع راه را برای وقوعِ آیه­ی 83 مزامیر هموار می­کند. عربستانِ سعودی نیز بیشتر به آلمان نزدیک می­شود تا منافع امنیتی خود را دربرابر ایران تأمین کند چرا که امریکا هر روز ضعیف­تر می­شود و بیشتر از خاورمیانه عقب­نشینی می­کند.

همچنین پیشگوییِ آیه­ی 83 از کتابِ مزامیر ارتباط بسیار زیادی با پیشگویی­هایِ دیگرِ آخرالزّمانی در کتابِ مقدّس دارد. به هر حال خدا به ما می­گوید که آیاتِ مختلف کتاب مقدّس را کنار یکدیگر بگذاریم تا پیشگویی­ها را متوجّه شویم.(کتابِ اشعیا، 28:13)[24]

آیا این آیه با آن­چه دانیال در یک الهام دید، ارتباطِ نزدیکی دارد؟ «و در آخرالزمان، پادشاه جنوب بر او یورش خواهد برد. و پادشاه شمال با ارّابه ها و سواران و کشتی­های بسیار همچون گردباد به مقابله با او خواهد آمد و سیل آسا به سرزمین­های زیادی یورش خواهد برد و آنها را تسخیر خواهد کرد و سرزمین مقدّس را نیز مورد تاخت و تاز قرار خواهد داد. ولی از بین این قومها، ادومی­ها و موآبی ها و اکثر عمونی­ها جان سالم به­در خواهند برد.»(دانیال 41-11:40) ناحیه­ی اردن (که در این­جا با عنوانِ ادوم و مُوآب از آن یاد شده) باقی خواهد ماند.

«اما مصر و سرزمین­های بسیار دیگر به اشغال او درخواهند آمد.»(آیه­ی 42) احتمالاً به دلیل اتّحاد مصر با پادشاهِ جنوب، توسط شاهِ شمال شکست خورده یا کنترل خواهد شد. در حالِ حاضر جریانِ اسلامِ رادیکالی که توسط ایران رهبری می­شود، در مصر، الجزایر و لیبی و اتیوپی بسیار قوی است. احتمالاً اسلام به زودی کنترلِ این کشورها را به­دست می­گیرد. به نظر می­رسد ایران در شرفِ تبدیل شدن به یک ابرقدرتِ جهانی است. مطمئناً پیشگویی­هایِ دانیال در مورد ایران، عراق، مصر، لیبی و اتیوپی صادق هستند چرا که این کشورها در اتّحادِ گفته شده در مزامیرحضور ندارند.


[1] Psalm: زبور داوود

[2] Assyria

[3] God's hidden ones

[4] Gentile: کسی که کلیمی و در برخی ترجمه­ها مسیحی، نباشد. از دیدِ یهودیان معادلِ Pagan و به معنایِ کافر است.

[5] Matthew 24:21 ; Luke 21:24

[6] Ambassador College

[7] Esau

[8] Teman

[9] Omar

[10] Amalek

[11] Edom

[12] Paul Herrmann

[13] Seir

[14] Ottoman

[15] Obadiah 9

[16] Mizraim

[17] Caphtorim

[18] Canaanites

[19] Lange Commentary

[20] Angela Merkel

[21] Kuwait Times

[22] Holy See

[23] Abu Dhabi Mar Co. (ADM)

[24] Isaiah, 28:13

شما میتوانید PDF انگلیسی این کتاب را با عضویت رایگان در سایت ترومپت یا از طریق این لینک دانلود کنید. و همچنین میتوانید فایل PDF ترجمه دو فصل اول این کتاب را از این لینک دانلود کنید.

<

چند روزه که سرما خوردم وسط این گرما! که البته از الطاف "کولر"ه. هروقت مریض میشم میفهمم که چه اشتباه بزرگی کردم به خاطر دانشگاه از خونوادم دور شدم و نمیفهمم چرا موقع انتخاب رشته این چیزا رو نمیفهمیدم!

بازم خدا رو شکر الآن حسین هست که مراقبم باشه... اما مشکل اینه که به حسین هم سرایت کرد و مریض شد! پا شدیم اومدیم ولایت (به قول حسین!) به امید پرستاری و دلگرمی... واقعا هم کنار خانواده بودن تاثیر داشت. حسین که مریض نشده خوب شد! من هم خیلی بهترم بحمدالله.

ولی اون چیزی که باعث شد بیام این چیزا رو بنویسم...

مریض که میشیم، دارو ، دکتر ، استراحت .... ولی چقدر دعا برای شِفا میکنیم؟ بله اگه مریضی خیلی سخت و طولانی شد و لاعلاج بود یادمون می‌افته که هوالشافی و حالا ، دعا ، دخیل ، نذر ... 

انقدر که تو دینی دبیرستان بهمون گفتن اینکه فکر کنیم دارو مستقل از خدا شفابخشه و فلان و فلان میشه یه نوع شرک (عین مثال کتاب درمورد دارو بود منتها جمله بندیش خاطرم نیست.) مثقالی در ما اثر نکرد! دین و زندگی رو با کنکور سپردیم به خاطرات. حالا اگر احیانا یادمون باشه هم این جملات وتعابیر اصلا برامون کاربردی نشده ، وارد زندگیمون نشده. لقلقه ی (نظری راجع به املاش ندارم!) زبان شده برامون. حالا بگذریم از نظام غلط درمانی و دارویی که باهاش سر و کار داریم و معلوم نیست شِفا میده یا شَفا! اون قسمت شخصی و مربوط به خودمون هم هنوز میلنگه...

چند روز پیش روز داروساز بود دوست عزیزم ساره برام دعای خیلی قشنگی کرد ، که ان شا الله در حال کار کردن روی رساله طب الرضا ببینیمت. (شرمنده ام که عین جمله رو به خاطر ندارم.) واقعا ان شا الله توفیق داشته باشم قدمی برای جایگزینی طب اسلامی (البته نه از نوع التقاطی با طب سنتی و سوزنی و ...) با طب شیمیایی ،که فعلا خودم هم دست نیازم رو به سمتش دراز کردم، بردارم.

<

بی بی سی فارسی هم از دست رفت!

روزی بود میامدند میگفتند، چرا صدا و سیما بی طرف نیست؟ چرا طرفداری میکند؟ اصلاً چه معنی میدهد رسانه جانب کسی را بگیرد؟ نگاه کن بی بی سی را. چقدر زلال است! چقدر بی طرف! چقدر خوب است! چقدر ناز است!  چقدر فلان است! آخ که چقدر از این حرفها مور مورم میشُد!  آخر آن روز که این گنده گوزی ها را میکردند، بی بی سی فارسی هنوز چند ماهه بود. تازه متولد بود. حالا که دو سالش شده بیا ببین چقدر زلال است! طرفداری و جبهه گیری اش، کوس بی آبرویی اش را در جهان نواخته. آنکه منکرش شود فقط خودش را ضایع کرده است. صدای امریکا همان وقتها هم تابلوی دو عالم بود. بی بی سی هم بود منتها ورژن فارسی اش نوزاد نوپایی بود که لیبرالهای وطنی فکر میکردند هنوز چهره اش موجه است. حالا که یک لحظه هم نمیشود تحملش کرد. از بس یک جانبه گراست. یک موقعی زیرکانه جوری حرف میزد که نمیشد فهمید طرفدار کیست و به قولی مردم را هم خر میکرد و هم خرشان میکرد تا نفهمند خر شده اند! ولی حالا اگر هم خر کند نمیتواند آدم را خر کند که خرش نکرده است!!!(پیچیده شد!) مشخص است که به دنبال مناقع خودش است. 

البته ما عقیده نداریم که رسانه بی طرف است. اصلاً عقیده نداریم هیچ آدمی بی طرف است. انسان همیشه ولایتی را پذیرفته. حالا یا ولایت الله است یا ولایت شیطان و خارج از این دو نیست. فرض کنید کسی را که میگوید من طرفدار هیچ کس و هیچ چیزی نیستم، من به هیچ چیزی گرایش ندارم، ولایت هیچ چیز را نپذیرفته ام. وقتی از او بپرسیم آیا طرفدار این حرف هستی که بی طرف هستی و به هیچ چیز گرایش نداری؟ حتماً میگوید بله! پس او حداقل طرفدار یک چیز هست و یعنی ولایت این سخن خود را که سخن شیطان است پذیرفته، و این ناقض حرف اوست. اصلاً نمیشود کسی به چیزی گرایش نداشته باشد. اگر یک انسان بنشیند یک جایی و هیچ چیزی نگوید و هیچ کاری نکند و هیچ فکری هم نکند، او میشود کسی که به هیچ چیزی گرایش ندارد! مثل دیوار! مثل صندلی! البته ما حتی برای اینها هم قائل هستیم که شکر خدا را میگویند ولی مساحمتاً میگوییم بی جهت هستند. اگر آدم برود آب بخورد یعنی به زنده بودن خود گرایش دارد. و این از حداقل هاست. اصلاً آدم بی گرایش و بی جهت وجود ندارد.

رسانه ملی با وجود انتقادهای بسیار بسیار بسیار زیادی که به آن داریم، حداقل این دروغ بزرگ را نمیگوید که بی طرف است، میدانیم که اگر اشتباه هم میکند، ولی حداقل تلاشش این است که طرف حق را بگیرد. ولی بی بی سی فارسی این دروغ بزرگ را در پاچه لیبرالهای وطنی چپانده که بی طرف است! ارواح عمه ات! تو هم جیره خوار ملکه انگلیس هستی. (چشم ملکه کور نمیگوییم بریتانیا! همان انگل و ساکسون بودن برایتان زیادی است)

<

کتاب الکترونیک غربزدگی را روی گوشی ریخته ام و وقت بشود میخوانم. مخصوصاً قبل از خواب. داشتم میخواندم، مثل باقی نوشته های جلال، سریع و با خشم. خصوصیت نوشته های جلال این است، خشن و بریده و کوتاه. خسته که شدم رفتم به آخر کتاب که زندگینامه جلال را آورده بود. با زندگی اش کم و بیش آشنا هستم اما خواستم این یکی را بخوانم تا مگر چیز جدیدی عایدم شود. دیدم کسی که این زندگینامه را نوشته تا آنجا که توانسته به قسمتهایی از زندگی جلال پرداخته که از دین برگشته است و سخنی از اعتقاد دوباره اش به اسلام نیاورده. در لیست آثارش آنهایی که بحث برانگیز تر است، مثل "سفر به ولایت عزرائیل" را نیاورده. دیدم یک غرب زده آمده جلال را و غربزدگی اش را از خود کرده!

میدانید چه میشود یکهو میبینیم در فتنه میایند میگویند امام خمینی هم سبز بود؟ چطور میشود که موسویِ لیبرال، میاید از امام خمینی میگوید؟ از آرمانهای انقلاب؟ چه میشود شهید همت یکهو میشود اصلاح طلب؟ چه میشود اینهمه شهدای ما را جبهه لیبرال مصادره میکند؟ چه میشود انقلابمان را اصلاح طلبان از خود میکنند؟ مشکل از آنجاست که ما جلالهایی داشتیم و از خود راندیم، دشمن آنها را قاپید! از خود کرد! خنده دار است، غربزدگی جلال را غرب از خود میکند. شریعتی خود را از خود دور میکنیم. طالقانی را از خود میرانیم. دشمن اینها را میقاپد. پس فردایش میاید میگوید اینها مال من هستند، پس انقلابتان و خمینی تان و شهید همتتان هم مال من است! ببینید امام خمینی فلان جا از روحانیت بد گفته است!!!

امروز هم همین است. ما وقتی احمدی نژاد را از خود برانیم دشمن آنرا میقاپد همانطور که گذشتگانمان را قاپید. خنده دار نیست؟ وقتی حسن عباسی را مدام تکفیر کنیم، پس فردا که سرش را زمین گذاشت، دشمن او را میقاپد! زبانم لال پس فردا که حضرت ماه، آیت الله خامنه ای سرش را زمین گذاشت؛ همین اصلاح طلبان و غرب زده ها و لیبرال ها، میایند او را هم میقاپند! ما وقتی قدر سرمایه های خود را ندانیم اینگونه میشود. مگر نشد؟ مگر خنده دار نبود که غرب زده ها جلال را از خود کنند؟ مگر خنده دار نیست که غرب زده ها شریعتی را از خود میکنند؟

میدانید رازش چیست؟ رازش در این مثال است: اگر به شما انتقاد کنند که شما انتقاد پذیر نیستید، تنها راهی که میتوانید این انتقاد را منکر شوید؛ این است که این انتقاد را بپذیرید! وقتی یک نفر میگوید غرب بد است؛ تنها راهی که غرب میتواند با آن مبارزه کند این است که صدای او را مصادره کند. نتیجه چه میشود؟ این میشود که صدایی از خود غرب میاید که میگوید غرب بد است! آنوقت اگر این حرف را بپذیریم، نتیجه این میشود که این صدا هم که از غرب میاید بد است. پس منفی در منفی مثبت میشود و در نتیجه غرب خوب است! یا به طور ساده تر اینکه اگر غرب واقعاً بد است پس چرا این صدا را خودش پخش میکند؟(سوالی که خیلیها میپرسند وقتی با چنین مسائلی روبرو میشوند) و اگر نپذیریم این میشود که غرب خوب است!!! البته غرب صدای این کسانی را که قاپیده است فقط برای کسانی مثل ما پخش میکند تا اعتقاداتمان سست شود. هرگز نمیرود صدایشان را در خود امریکا پخش کند.

تا جان بر تن دارم از این اشخاص دفاع میکنم؛ از همین کسانی که خیلی ها به خاطر اشتباهات جزئی یا حتی کلی شان، تکفیرشان میکنند. چون میدانم اینها خط مقدم جنگ هستند و اگر اینها را از دست بدهیم، پس فردا دشمن تا یک قدمی دروازه های شهر اعتقاداتمان پیش میاید و مدعی میشود که اسلام شما و رهبر و پیغمبر شما نیز، از ما بوده اند!

<

حدوداً دو سالی میشود که هروقت بتوانم کلاسهای حسن عباسی را میروم. اگر این کلاسها هیچ چیزی برایم نداشته باشد، این را برایم داشته که بتوانم به یک مسئله از جهات مختلف بنگرم. البته در حدی که میتوانم. به قول مطهری، معلمی را دوست میدارم که اندیشیدن را به من آموزد نه اندیشه را. من اصلاً کاری به سواد حسن عباسی ندارم. چیزی که محل منازعه بسیاری است با وی. میگویند دکتر نیست! میگویند درس آکادمیک نخوانده! من جور دیگری به اینها مینگرم. میبینم کسی که درس آکادمیک نخوانده دکتر نیست، چطور میتواند اینهمه معلومات داشته باشد؟ اشان واقعاً نابقه است. اصلاً مدرک برایم محل اعرابی ندارد. اتفاقاً چه خوب است که استاد عباسی دکترا نگرفته است. چرا که او از پیش قراولان مخالفان نظام مدرک گرایی است و چه بد میبود اگر خودش مدرکی میداشت. مانند حضرت آقا، آیت الله خامنه ای. به ایشان خواستند مدرک دکترای افتخاری بدهند، قبول نکرد. اگر قبول میکرد جای سوال داشت. ایشان که از مدرک گرایی انتقاد میکند اگر دکترا را قبول میکرد برایم جای سوال ایجاد میکرد. آنچه در مورد حسن عباسی مرا مجذوب خود میکند، حتی معلومات بالایش نیست، چرا که آنهایی که میشناسندش میدانند کسی که در دهه چهارم زندگی تمام موهایش را سفید کرده، چه رنجهایی که کشیده و چه تلاشها و جهادهایی کرده است. آنچه حسن عباسی را در چشمم عزیز کرده، نبوغ بالایش است. هوش سرشارش است. حقیقتاً باهوش است. تیز بین است. کتاب طرحی از یک زندگی را که میخواندم، دانشجوهای شریعتی وقتی میخواستند از او تعریف کنند میگفتند: وقتی از مرحوم شریعتی سوالی میپرسیدیم و به زعم خودمان سوال سختی بود که استاد را به دام میانداخت، او از دیدی دیگر و از بالاتر از آنچه ما میدیدم، چنان به سوال جواب میداد که با خود میگفتیم چه سوال احمقانه ای پرسیدیم! چقدر نگاه ما خرد و ریز و کوته بینانه بود! عباسی هم همینگونه است، وقتی به یک معضل اجتماعی پاسخ میدهد، میبینیم که چقدر ما بد نگاه میکنیم! خودش اعتقاد دارد برای حل یک معضل اجتماعی نباید فقط آنرا در نظر گرفت، بلکه باید از بالا به تمام جوانبی که با آن معضل در ارتباط هستند زیر نظر گرفت.

چند روز پیش مستند شوک که در مورد رانندگی در تلویزیون پخش میشد از دوربینهایی گفت که در تهران نسب کرده اند تا ماشینها وارد منطقه طرح ترافیک نشوند. و از مشکلاتش میگفت، مثلاً خیلی ها با چسباندن کاغذی روی پلاکشان از دوربینها میگریزند و البته در این زمینه شغلی هم ایجاد شده است! بعضی جاها کنار دوربینها کسانی هستند که بهشان پول میدهی تا پشت ماشین شما راه بروند تا از دید دوربین خارج شوی و پلاک خوانده نشود! این هم شغلی است! بعد آمد با پلیس صحبت کرد و پلیس هم قول داد که متخلفین را مجازات میکند! وقتی دقیق نگاه میکنید میبینید طرح ترافیک برای دو هدف اساسی ایجاد شده است. یکی کنترل آلودگی هوای تهران و دیگری کنترل ترافیک مناطق پر رفت و آمد تهران. ما باید این ضرب المثل انگلیسی را آوریزه گوشمان کنیم: آنقدر پول نداریم که جنس ارزان بخریم! ما انقدر پول نداریم که طرح ترافیک ایجاد کنیم! به مغز ناقص بنده که معلومات خاصی در این زمینه ندارم و اصلاً به من مربوط نیست میرسد که راه حل این مسئله در جلوگیری از مهاجرت مردم به تهران است. راه حل این مسئله در خروج مردم و بسیاری از نهادهای غیرضروری از تهران است آنوقت مسئولین بلند مرتبه نشسته اند چه میکنند؟ سخت افزاری ترین راه حل را بر میگزینند و حاضر نمیشوند یک مقدار نرم افزاری راه حل ارائه بدهند! با دوربین میخواهند حلش کنند! نه با فکر و برنامه ریزی. اینکه بیاییم طرح ترافیک بزنیم و متخلفین را مجازات کنیم به نظر راحت ترین کار میاید، اما در عمل سخت ترین کار و پرهزینه ترین آنها و بی فایده ترینشان هست. این طرح  به کدام یک از اهدافش رسیده؟ جز اینکه مردم بدبخت را الکی الکی چون قانون را رعایت نمیکنند گناهکار کرده و ترافیک همان که بوده هست و دو ماه دیگر که هوا سر شد، دوباره یک هفته همه تهران را تعطیل میکنند که هوا تمیز شود!

<

۱- انسان نباید گناهان خودش را بازگو کند. کار گناه کبیره است. من به شخصه از این نتیجه میگیریم که انسان حتی نباید خطاهای خودش را زیاد بازگو کند حتی اگر گناه هم نباشند. البته انسان باید خودش بپذیرد که اشتباه کرده لکن نباید بازگو کند مگر در موارد ضروری.

۲-دیگران هم نباید گناه و خطاهای کسی را بازگو کنند. غیبت است و گناه کبیره. مگر در مواردی که غیبت نباشد یا موردی خاص باشد.

صدا و سیما میاید میگوید 3هزار میلیارد تومان اختلاس شده است. وقتی خبر را شنیدم، اولین چیزی که به فکرم رسید این بود که، پس میشود 3هزار میلیارد اختلاس کرد!!! یا برنامه شوک چندروز پیش میامد درباره رانندگی و تخلفات آن بحث میکرد. آن چیزی که در آن برنامه یاد گرفتم این بود که، هنوز جای برای تخلف کردن زیاد است و من خیلی خوب رانندگی میکنم! اینهمه مردم را نگاه میکردم که چجور تخلف میکنند و به خود مطمئن میشدم! با گفتن و تکرار گناهان و خطاهای دیگران و خود، باعث جلوگیری از آن نمیشویم، برعکس باعث شیوع آن میشویم. نتیجه این میشود که تا به کسی میگوییم فلان گناه یا خطا را نکن میگوید: مردم اینهمه خطا و گناه میکنند که این توش گمه! مثلاً بنده خدایی خیلی دلش میخواست شراب را امتحان کند! به وی که گفتیم اینکار را نکن آخرش جواب کذایی را داد.

ولی بالاخره باید انسان را از گناه و اشتباه بر حذر داشت. بین حق و باطل در خیلی موارد فاصله تار مویی است. داریم که امام علی میگفتند که مثلاً دزدانِ بزرگ را انگشت نما کنید و آبرویشان را ببرید. بله این درست است. فرق در چیست؟ در این است که عدد و بزرگی کار گفته نشود. مثلاً نگوییم 3هزار میلیارد اختلاس شده است. بگوییم عدد بزرگی اختلاس شده است. فرق را خودتان میتوانید حس کنید. وقتی میگوییم 3هزار میلیارد اختلاس شده، دزدان خرده پا و یا حتی کله گنده میبینند که هنوز جا برای دزدی هست و هنوز بیشتر میشود دزدی کرد و به خود مطمئن میشوند. ولی وقتی میگوییم عددبزرگی اختلاس شده، هر دزد خرده پا و دزد کله گنده ای فکر میکند آن عدد، همان عددی است که خودش دزدی کرده و در نتیجه میترسد! فرق را حس کردید؟ وقتی عدد بزرگی گفته میشود، قبح آن نیز شکسته میشود. این چیزها را هر کسی در خودش میتواند حس کند. باز برمیگردم به مثال کتاب "چی شد چادری شدم؟". شما ببینید، در این کتاب چون افراد زیادی کار خیری کرده اند، اگر دختری آنرا بخواند، قلبش مطمئن میشود که آن کار خیر است و آن را انجام میدهد و یا حجابش کاملتر میشود یا چادری میشود. اما وقتی عدد زیادی از گناهان بصورت غیبت دهن به دهن میچرخد، حتی با این نیت که از آن کار اشتباه و گناه جلوگیری شود، نتیجه عکس میشود و این عدد زیاد از گناهان، باعث میشود که انسان گناهکار با خودش بگوید که من هم مثل دیگران این گناه را انجام میدهم!

مثال واضح و ملموسش را میتوانید در بازگو کردن گناهانی مثل قتل و خشونت و هم جنس بازی و اسمتناء ببینید. وقتی کسی بداند افراد زیادی هستند که استمناء میکنند، با خودش میگوید من هم یکی مثل آنها! فلان کس استمناء میکند، پس من هم میکنم! همینگونه است در موارد دیگر. مثلاً در مورد هم جنس بازی در خوابگاهها بعضاً خبرهایی شنیده میشود. همین امر باعث ترویج آن میشود. آخرش ممکن است انسان سالمی را هم در کام خود فرو برد تنها با این استدلال که، من هم مثل بقیه نیازم را اینگونه پاسخ میدهم. باید گناهان گفته شوند اما نباید از بزرگی آنها و شیوعشان در جامعه سخن گفت. سخن مفصل است لکن به خلاصه بسنده میکنم. (متاسفانه استفاده از مثالهایی که در این گفتار آمد، مانند اختلاس و استمناء، طبق استدلالی که در متن آمده، باعث شیوعش میشود، لکن به نظرم مرگ یک بار شیون یک بار! یک بار برای مثال گفتم تا انشالله دیگر گفته نشود!)

آن دو حکم گناه کبیره را نمیخواهم امپریستی توجیه کنم. این چیزهایی که گفتم تنها آن چیزی است که محصول تفکرات بنده است. رعایت آن دو حکم در درجه اول عبادت است و بندگی خداوند. چون حکم خداوند است باید آنها را رعایت کرد. در درجه دوم، یکی از محصولات عمل به آنها، همین چیزهایی است که ذکر کردم.

بی ربط: اساساً به این نتیجه رسیده ام که این حرفها باید همینطوری که گفتم گفته شوند. این چند سطری که نوشتم توانایی این را دارد که تبدیل به یک کتاب قطور شود. به کتابی با کلی منبع و رفرنس و کلی آیه قرآن و دلیل و برهان. اما حقیقتاً به این رسیده ام که سخن باید کوتاه شود. اینها حرفهایی است که با فطرت هرکس سخن میگوید، همین است که عاقل و پاک سیرتی به راحتی آنرا میفهمد. فطرت انسان نیازی به رفرنس ندارد، رفرنسش خودش است. تا میبیند کسی با فطرتش سخن میگوید میپذیرد. قرآن را ببینید چقدر راحت و زیبا و خلاصه سخن میگوید. سخنها را با فطرتتان مقایسه کنید. ببینید آیا با فطرت شما هماهنک است؟ ببینید با قرآن هماهنگ است؟ وقتی فروید میگوید انسان هرکاری میکند عمدتاً نتیجه سرکوب و عقده جنسی است، آدم میاید روی خودش امتحان میکند میبیند خیلی وقتها اینطور نیست. دیگر نیازی به منازعه نیست. همین چند سطر آخر را نیز خلاصه گفتم چرا که حس میکنم با فطرت پاک سخن خود را گفته است.
<
سال 90 فکری به مغزم رسید در مورد اینکه میدان انقلاب اسلامی، میدانی است که ظاهرش اسلامی و انقلابی است و به در و دیوارش عکس امام و اسم انقلاب است اما در باطنش چیز دیگری است و اتفاقات دیگری درحال رخ دادن است. نگران شدم از اینکه فساد از باطن و کوچه پس کوچه های انقلاب، باعث نشود از انقلاب چیزی نماند. فیلمی ساختم در 12دقیقه که چنین چیزی را به تصویر میکشد و نوعی نقد درون گفتمانی است. فیلم از ابتدای یک روز شروع میشود که نمادی از طلوع انقلاب است و با غروب تمام میشود که هشداری است از غروب انقلاب. و در این روز روایتی است از فراز و فرود انقلاب و یک نوع سیر تاریخی انقلاب در میدان انقلاب اسلامی... این فیلم را در جشنواره مردمی فیلم عمار شرکت دادم که البته رتبه ای کسب نکرد.

فیلم از نماد پر است؛ شاید بیش از حد و آزار دهنده. مردمی که مدام از جلوی دوربین میگذرند، نماد بی توجهی مردم به هیچ است و به راحتی از کنار همه چیز گذشتن، و کار داشتن و سرگرمِ کار خود بودن؛ و حتی توانایی دیدن واقعیت را از تو نیز میگیرند. و صدای بی وقفه ماشین و بوق که آهنگ زندگی و آهنگ تاریخ شده است؛ نماد زندگی ماشینی و بی وقفه. تنها در دانشگاه تهران، آرامشی در نسل آینده پیداست. امیدی به آینده. اما در آخر، همان نسل آینده، در این زندگی ماشینی و فاسد، فاسد شده و خارج از دانشگاه، پی کار خودش میرود...
فیلم باید بصورت خودکار در پست نمایش داده شود، اگر اینطور نشد میتوانید از طریق این لینک مشاهده کنید

<

بعد از یورش، شاهِ شمال همچون گردبادی بر شاهِ جنوب خواهد تاخت. ما نحوه­ی یورشِ شاهِ جنوب به شاهِ شمال را مشاهده کردیم. فرهنگ­نامه­ی جسنیوس درباره­ی کلمه­ی گردباد این­گونه می­نویسد: «در مورد طغیانِ یک توفان یا تندباد به کار می­رود... جاروب شدن در یک توفان، مانند تندباد حمله کردن، مانند تندباد خشمگین بودن؛ همراه با معنیِ «در معرضِ ترور[1]» بودنِ مردم.» در فهرستِ الفبایی استرانگ[2] این­گونه معنا شده است: «باعثِ لرزشِ همراه با ترس شدن»

این توصیف، همان مدل جنگی است که شاهِ شمال اجرا می­کند. یک جنگاوریِ رعدآسا! دلیلِ رعدآسا بودنِ حمله، هدایتِ اتّحادیه­ی اروپا توسط آلمان است. این حمله می­تواند یک آفندِ هسته­ای باشد که توفانِ آتش ایجاد می­کند! شاهِ شمال، شاهِ جنوب را نابود خواهد کرد. فرهنگ­نامه­ی جسنیوس، معنای گردباد را این­گونه ادامه می­کند: « لرزشِ کسی که در معرضِ ترور است» ما در حالِ وارد شدن به چنین وضعیتِ وحشتناکی هستیم!

همه­ی ذخایرِ عظیمِ تسلیحاتی به کار گرفته خواهند شد. سلاح­هایی که انسان می­سازد همواره برای استفاده­شدن است! پیش­گوییِ کتابِ مقدّس چگونگیِ به­کارگیریِ آن­ها را برایِ ما بیان می­کند. هردو پادشاه، پرخاش­گرانه بر سرِ قدرت رقابت می­کنند و شکافِ بینِ آن دو مدام بیش­تر می­شود. برخوردِ این دو پادشاهِ یک واقعه­ی قابل توجه در صحنه­ی جهانی است. این تصادم دنیا را می­لرزاند.

در آیه­ی 11:40 از کتابِ دانیال به این نکته اشاره شده است که پاسخی سریع به یورشِ شاه جنوب داده خواهد شد. مانند مدلِ نازی­هایِ جنگِ جهانی دوم. شاهِ جنوب احتمالاً خیال می­کند که آلمان مانند امریکا، که در بهترین حالت مردّد است، عمل می­کند. که اگر این­گونه فکر کند، آماده­ی شکستی تلخ شده است. مدل جنگی که در این­ آیه توصیف شده­است تا حدودی کشوری که رهبریِ پادشاهِ شمال را دارد آشکار می­کند. آلمان­ها در جنگ چون نور حرکت می­کنند، برعکسِ روسیه­ی خرس[3] و کُند.

در جریانِ برخوردِ شاهِ شمال با شاهِ جنوب، شاهِ شمال پیروز خواهد بود. پس از آن، شاهِ شمال با بقیه­ی کشورهایِ عربی که با ایران هم­پیمان نشده­اند متّحد می­شود تا امریکا، انگلیس و یهودیه (که امروزه اسرائیل خوانده می­شود) را نابود کند. پس از آن­که آتش جنگ در خاورمیانه افروخته شود، نیازی مبرم به یک برقرارکننده­ی صلح در اورشلیم احساس خواهد شد. بدون شک شاه شمال این وظیفه را بر عهده می­گیرد اما پس از آن خود به سرعت جنگ­افروزی را ادامه می­دهد.

سپس روسیه و چین، شاهِ شمال را از حمله هراسان می­کنند. «ولی از مشرق و شمال اخباری به گوش او خواهد رسید و او را مضطرب خواهد ساخت، پس با خشم زیاد برگشته، در سر راه خود بسیاری را نابود خواهد کرد.» (دانیال 11:44) آن­گاه پادشاهِ شمال شکست خواهد خورد. «بین اورشلیم و دریا اردو زده، خیمه های شاهانه­ی خود را برپا خواهد کرد، ولی در همان­جا اجلش خواهد رسید و بدون آن­که کسی بتواند کمکش کند، خواهد مرد.» (آیه­ی 45) ما در این­جا یک رهبرِ کبیرِ مذهبی با خیمه­هایی شاهانه مشاهده می­کنیم که قرارگاهِ خودش را به اورشلیم انتقال می­دهد. امّا اجلِ او نیز به سر می­رسد. چرا؟

در سال 1994، قبل از برگزاریِ جشن­هایِ هزارساله­ی افراطیِ واتیکان، پاپ جان پاول دوم این بیانیه را خواند: «ما بر این باوریم که با نزدیک شدن به سالِ 2000، اورشلیم به شهرِ آشتی برای تمام جهان تبدیل خواهد شد و همه­ی مردم قادر سفر به آنجا خواهند بود، بخصوص معتقدانِ به ادیانِ ابراهیمی.»(کارناوالِ 3 آوریل 1994) پاپ این جمله را بسیار دقیق بیان کرد: «اورشلیم به شهرِ آشتی برایِ تمامِ جهان تبدیل خواهد شد.» امّا خودش این گفته را باور نداشت.

عیسی مسیح در آینده­ی بسیار نزدیک ظهور خواهد کرد و او آشتی را برایِ تمام جهان می­آورد! به­همین دلیل است که در این آخرالزّمان، این­قدر خشونت در اورشلیم وجود دارد. شیطان می­داند که قرار است خداوند از اورشلیم بر زمین و کائنات حکومت کند. کتابِ مقدّس می­گوید که ما شاهدِ جنگِ ادیان خواهیم بود که دنیا را به لرزه می­اندازد! هنوز زمان باقی است تا این پیش­گویی به واقعیّت بپیوندد. البته شیطان قطعاً از این پیش­گویی بیزار است زیرا در آن زمان به چاهی بی انتها انداخته خواهد شد.(مکاشفه[4] 3-20:1)  انسان چه آینده­ی باشکوهی دارد. و سرچشمه­ی همه­ی این شکوه اورشلیم خواهد بود!


[1]  ترور در لغت به معنایِ ترس زیاد، وحشت، بلا و بچه­ی شیطان است.

[2] Strong's Concordance

[3] Russian bear : یک سمبل جهانی درباره روسیه است(بیشتر برایِ تمسخر) که از قرنِ هفدهم تا به­حال به­کار می­رود. مانند گربه برایِ ایران.

[4] Revelation 20:1-3


شما میتوانید PDF انگلیسی این کتاب را با عضویت رایگان در سایت ترومپت یا از طریق این لینک دانلود کنید. و همچنین میتوانید فایل PDF ترجمه دو فصل اول این کتاب را از این لینک دانلود کنید.

<