بنده

زندگی با تغییر یک «حرف» می‌شود بندگی؛ اینجا هم، محل همان «حرف» ...

بنده

زندگی با تغییر یک «حرف» می‌شود بندگی؛ اینجا هم، محل همان «حرف» ...

دنبال کنندگان: ‎+۱۰۰ نفر
بنده را دنبال کنید

۶ مطلب در آبان ۱۳۹۲ ثبت شده است

فصل جدید 37 صفحه‌ای را شروع میکنیم به خواندن به این امید که 35 صفحه بیشتر نیست. وقتی فصل تمام شد خوشحال میشویم که 40 صفحه از کتاب را خوانده‌ایم!

بزرگ‏ترین گناهان این است که انسان بدعت‏ها را بجای امور مستحب گرفته و یا امور مستحبی را بدعت وانمود کند. از طرفی چون شیطان و یارانش همیشه در صدد ترویج امور منکر و زشت هستند و در هر مورد راه بخصوص آن را خوب می‏شناسند مردمان دیندار را نیز از راه دین گول زده و از راه در می‏برند و این خود بهترین راه گمراه کردن مردم است و کمتر عبادت و سنتی هست که شیطان با وساوس خود در آن دخالت نکرده آن را فاسد ننموده باشد.* از جمله این امور یکی موضوع عزاداری برای امام حسین‏ (علیه السلام) است. در این مورد چون شیطان و یارانش با همه کوشش و تلاش خود نمی‏توانستند کاملاً پیروز شوند، تصمیم گرفتند مردم را وادار کنند که در این موضوع بدعت‏ها و منهیات و اعمال شنیع بسیاری وارد نمایند. و به این طریق سود و ثواب‏های آن را از بین برده اموری را در آن وارد کردند که نه تنها تمام مسلمانان بلکه تمام ملل دیگر نیز آن اعمال را شنیع و زشت می‏دانند. علاوه بر زشتی، این امور اغلب از چیزهایی است که در قرآن و سایر اخبار رسماً از آنها نهی شده و به عمل‏‌کنندگان آنها وعده عذاب داده شده است. این امور منهیه که در این عزاداریها فراوان اتفاق میافتد از قرار زیر است:

بچه که بودم میدیدم پدرم دراز کشیده که بخوابد ولی خوابش نمیبرد. چشمانش بسته‌اند و پلکهایش کمی میجنبند. کمی هم که میگذرد آهسته نُچ نُچ میکند. یکبار که پیشش بودم دیدم نُچ نُچ که کرد یکی هم بر پیشانی‌اش زد. در همان کودکی‌ام پرسیدم: «چرا خودتونو میزنین بابا؟» کمی چشمانش را باز کرد و به من نگاه کرد. ماند چه بگوید. آخر دل به دریا زد و گفت: «یاد اشتباهاتم می‌افتم.» آن موقع نمیفهمیدم چه میگوید ولی حالا خودم هر وقت و بی وقت مثل دیوانه‌ها نُچ نُچ میکنم و خودم را میزنم و با یک «استغفرالله» و بعد هم «خدایا شکرت» خود را دلداری میدهم. او آن موقع 40 سال داشت که یاد اشتباهاتش خواب را از وی می‌ربود، ولی من در بیست سالگی روزی نیست که استغفار نگویم. چقدر زود و چقدر زیاد گناهکار شده‌ام...


در این شبهای اوّل محرّم که حال خوبی دارید در کنار همه‌ی مسلمین مرا هم دعا کنید

به فروشگاه خالق اضافه شد.


چند روزی پیش با چندی زندیق همکلام شدیم بسیار غصه‌ام شد. زندیق فحّاش بی‌چیز فرزند خانواده‌ای ارواح عمّه‌شان مذهبی بود. از آنهایی که صبح تا شب قرآن میخوانند. ولی آن خانواده که دو پسر داشته هر دو را کافر حربی تحویل جامعه داده. قرآن بعضیها را که میخوانندش نفرین میکند. من نیز!

جالب است که
مردم در جستجوی کار به دانشگاه میروند و
دانشگاه به مردم کار یاد نمیدهد


البته مردم هم فهمیده اند که دانشگاهها کار یاد نمیدهند پس وضعیت اینطور شده است: مردم در جستجوی مدرک به دانشگاه میروند و دانشگاه هم به مردم مدرک میدهد! 

خدایا، خیلی مردی...!