مدتی است کاری را به اسم همخواهی شروع کردهام. یک کار کاملا ذوقی است. با افراد مختلفی هم دربارهاش صحبت کردم. حدوداً بالای 95% افراد با کار حال کردهاند و موافقش بودهاند. البته راهنماییهایی هم داشتهاند. اما افراد بسیار کمی بودهاند که علاوه بر حال کردن، کمک هم کردهاند! با خودم فکر میکنم:
تو چته که دنبال این کاری؟ آبت کمه؟ نونت کمه؟ اینهمه کار داری حالا یهو این کاری که هیچیش معلوم نیست؟ برات چی از توش در میاد؟ این مردم که کمک نمیکنن. کمک پیشکش، انقدر یُبس هستن که حال ندارن یه مطالبه بنویسن. اصلا اینا مطالبه ندارن. حکومت هم که قربونش برم. مدام هم که باید جلوی این و اون موس موس کنی یکی کمک کنه. سنگ کی رو به سینه میزنی؟ برو دنبال کار خودت بابا. برو اون پایاننامه گندهی نیمهکارهت رو تموم کن. برو سر کارت ساعت بزن دوزار کاسب باشی، یه کار مفیدی هم کرده باشی. وقت داری به خونوادت برس. به اونا کمک کن. وقت اضافه آوردی یه کم برو خوش بگذرون. استراحت کن. اینهمه در اسلام و روایات هم سفارش شده! برو با زن و بچهات گردش، پارک. اصلاً وقت اضافه داری برو کتاب بخون. فیلم ببین. اینهمه فیلم و کتابی که چند وقته نخوندی و ندیدی. برو تو وبلاگت مطلب بنویس. مرادی روی مطلب قبلیت کامنت گذاشته، کی میخوای جوابشو بدی؟
از جلوی کتابخانهام که رد میشوم غصهام میگیرد! دو سه ماهی است کتابی نخواندهام. دلم لک زده یک گوشهی دنج و کتاب. علاوه بر اینکه چهار کلام چیز یاد میگیری، پُز کتاب را هم به این و آن میدهی و چهارتا مطلب هم برای وبلاگ در میاوری؛ خوبتر کار کنی مقالهای چیزی هم ازش در میآید. ولی یاد این جمله افتادم که: «به آنچه میدانید عمل کنید تا خدا آنچه را نمیدانید به شما بیاموزد». دیدم همین است!
سال 92 مطلبی درباره نخبهیابی نوشته بودم امّا چند روزی است دوباره به ویژگی نخبه میاندیشم. اینکه نخبه کیست؟ و ویژگی جدیدی برای یک نخبه در ذهنم نقش بسته است. برخی از اینهایی را که مردم فکر میکنند نخبه هستند نگاه میکنم در نخبه بودنشان شک میکنم. خیلی از افرادی که مثلا پزشکی خواندهاند و رتبهی کنکوری آوردهاند و این داستانها. این بندگان خدا مثلاً الان پنجاه سال سن دارند امّا خودشان هنوز نمیفهمند برای چه زنده بودهاند؟ و برای چه زندگی کردهاند؟ هنوز نمیدانند مسئلهی زندگیشان چیست؟
آنهایی که امروز نخبه خوانده میشوند چطور شناخته شدهاند؟ آنها نشستهاند سؤالات کنکور و دیگر آزمونها را حل کردهاند و نخبه شدهاند. عمدهی اینها انقدر عقل و شعور و شناخت و درک و فهم نداشتهاند که یک بار از خود بپرسند چرا باید سؤالاتی که به آنها داده میشود را حل کنند؟ صرفاً چون یک توانایی و نعمت خدادادی داشتهاند و وقتی سؤالی را حل میکردند مورد تشویق اطرافیان قرار میگرفتهاند و بعدتر هم فهمیدند که توی جواب دادن سؤالات سرکاری دیگران نون و آب هست؛ نشستهاند و مسائل دیگران را پاسخ دادهاند. امّا نخبه از نظر من کسی است که کارش جواب دادن به سؤالات و مسئلههای دیگران نیست؛ بلکه کارش طراحی سؤال است. نخبه کسی است که مسائل جامعه را درست کند و همین دریوزهها را به بند بندگی بکشاند تا مسائل او را پاسخ دهند و حل کنند. نخبه کسی نیست که غرق در عرفهای جامعه در به درِ جواب دادن و حل کردنِ مسائل دیگران است بلکه نخبه کسی است که برای جهان مسئله طراحی میکند و دیگران را وادار میکند مسائل او را جواب دهند. نخبه کسی است که جهان را مدیریت میکند. قبلا هم در مطلبی با عنوان هنر غرب به این مسئه اشاره کردم. حتماً بخوانید.
شورای نگهبان شده است مدافع درامد بالای مدیران و مجددا مصوبه سقف حقوق مدیران را رد کرده است (بخوانید). دلیلش چیست؟ برای جلوگیری از خروج نخبگان. یعنی وقتی سقف میگذارید نخبگان خارج میشوند! به این نخبگان هرچه میخواهند بدهید تا مبادا بهشان بر بخورد.
1- طبق کدام معیار اینها نخبهاند؟ کیلویی است؟ چون چهارتا رانت و پارتی داشتهاند و توانستهاند فساد کنند نخبهاند؟