دو دسته برایم ارزش زیادی ندارند. یک آن دسته که از باختها بیش از حد ناراحت میشوند و دوم آن دسته که از بردها بیش از حد خوشحال. بازی دموکراسی متناوباً در حال تکرار است و به وضوح چرخش قدرت خود را نشان میدهد. در دموکراسی هیچ گروهی به مدت طولانی بر مسند قدرت نبوده است. نمیفهمم چرا آنهایی که زیاد ناراحت یا زیاد خوشحال میشوند این را درک نمیکنند. بیشتر احساس میکنم این دو قشر هر دو انحصار طلب و تمامیتخواه باشند. اینها میخواهد «همیشه» در قدرت باشند و اگر این نشود، خوب معلوم است که آشوب میکنند.
گفته میشود تحلیلهای منفی برد-برد است! اگر تحلیلت درست باشد که هیچ امّا اگر تحلیلت غلط باشد آنقدر خوشحال هستی و دیگران هم هستند که تحلیل منفی تو اهمیت خود را از دست میدهد. میخواهم تحلیل منفیبافانه کنم! حداقل خودم راحتتر هستم! البته پیشبینی امسال خیلی دشوار است. سال 92 هم که ریاست روحانی غیر منتظره مینمود، باز امکان پیشبینی وجود داشت. امّا امسال متفاوت است. همهچیز لب به لب پیش میرود! رئیسی خوب سخنرانی نمیکند و فضا را نمیتواند شفاف کند، از آن طرف روحانی در سخنرانیهایش روی میرحسین را هم سفید کرده است. از طرف دیگر امّا پوئن منفی روحانی عملکرد ضعیفش است.
من تازه بعد از 12 سال از قالیباف خوشم آمده بود! البته باز هم شاید در نهایت به رئیسی رأی میدادم. و اصلاً چه فرقی میکرد؟ مهم این بود که روحانی نباشد. البته حتی در این هم مطمئن نیستم! با این وضعیت نقدینگی و نظام پولی و بانکی، بدون شک مشکلات عجیبی در آینده خواهیم داشت و بعید میدانم کسی بتواند جلوی شکستن این سد نقدینگی و فروپاشی بانکها را بگیرد. چه بهتر که خود روحانی طعم آشی که پخته است را بچشد.
روحانی مدام احمدینژاد را به رئیسی و قالیباف میچسباند و تورم دوران وی را سرکوفت میزد. اما خوب است بدانیم که هیئت دولت روحانی همان هیئت دولت رفسنجانی است! او که شعار میدهد به عقب باز نمیگردیم ، خودش 20 سال به عقب بازگشته است! اگر دولت احمدینژاد تورم 35% داشت، زمان هاشمی و با همین تیم اقتصادی ایران تورم 45% را تجربه کرد که بیشترین تورم تاریخ ایران است. با این تیم فشل و با این وضعیت، دولت دوم روحانی چیزی مشابه و بلکه بدتر از دولت دوم هاشمی رفسنجانی خواهد بود.
پدرم همیشه به من میگفت با این آدمهای بدذات دهاندریده بحث نکن. داستانی واقعی هم تعریف میکرد از یک زن بدکارهای که در کوچهای بوده است. یک انسان خیرخواهی آمده به او نصیحتی کرده است. آن فاحشه لجش میگیرد و شروع میکند بلند بلند داد زدن و فحش ناموس به او و مادر آن یارو دادن. آن بندهخدا هم از خجالت از محل میگریزد.
این فاحشهها آب از سرشان گذشته. دیگر در بند آبرو و اینها نیستند. اما شما که آبرویتان برایتان مهم است! با آنها وارد بحث نشوید. سونزو هم میگوید در حمله به دشمن، او را در زمین مرگ قرار ندهید. زمین مرگ جایی است که دشمن هیچ راه فراری نداشته باشد. در این صورت آب از سرش گذشته است. هرکاری میکند و به هرچیزی متوسل میشود تا پیروز شود.
۱- چند ساعت پیش کانالهای تلگرامی فتن، احمدینژادیسم، حزب اللهی و پشیمونم از دسترس خارج شدند.
۲- یک کانال تلگرامی تقریبا محال است هک شود مگر اینکه زمان ارسال پیامک کد ورود از تلگرام به شمارهی همراه، یک نفر بتواند پیامک را بدزدد و ببیند!
۳- امکان دزدیدن این پیامک از طریق اپراتورهای تلفن همراه میسر است.
۴- دولت میتواند به راحتی این کار را بکند!
هنوز هم هر از چندی درباره انتخابات ریاست جمهوری سال 1392 بحث میشود و بحث میکنیم و فکر میکنم. دوستانی هستند که هنوز هم هرچه میشود دق دلی خود را سر آیت الله مصباح خالی میکنند. ظریف که با اوباما دست میدهد به جبهه پایداری فحش میدهند و زمانی که مجلس نمیتواند سد راه برجام شود یاد جفای سعید جلیلی میافتند!
دوستان توقع دارند سعید جلیلی هم از صحنه کنار میرفت مثل حداد عادل. باری در مقابل این حرف کمی تأمل کردم و دیدم کنار رفتن این دو مثل هم نیست. قطعا کسانی که به سعید جلیلی رأی میدادند به روحانی رأی نمیدادند. بنابراین اگر او کنار میرفت باز هم روحانی با همین رأی خودش یکسره رئیس جمهور میشد فقط با این تفاوت که مقداری آراء دیگر کاندیداهای اصولگرا بیشتر میشد. امّا بعید نبود که حداد عادل بتواند آراء حسن روحانی را کم کند و همان اختلاف کوچک را از بین ببرد و کار را به مرحله دوم انتخابات بکشاند!
بنابراین هرچند رفتن سعید جلیلی دردی را دوا نمیکرد امّا شاید ماندن حداد عادل موجب خیر میگشت. امّا صد حیف که برخی عمل حداد عادل را شجاعانه و کمک کننده توصیف میکنند و عمل سعید جلیلی را غیر منطقی!
عنوان به مطلب دیگری به نام «چند پند» اشاره دارد.
حالا در بحبوحهی مذاکرات ایران و 1+5 و بعد از گذشت 5ماه از انتخابات 92 خیلی دوست دارم میزان علاقمندی مردم به سعید جلیلی را در یک نظر سنجی درست و حسابی بدانم. نتیجه هرچه باشد قطعاً آمار قابل تأملی خواهد بود. به نظرم سعید جلیلی الکی در این انتخابات سوخت. از اوّل هم حسابی روی رأی آوردن جلیلی باز نمیشد. ولی به هر حال با التماس عدّهای آمد و در نهایت سوخت. آمار دقیقی ندارم ولی تجربه شخصیام نشان میدهد کسی که یکبار در انتخابات شرکت کند و رئیس جمهور نشود حضور دوبارهاش ثمر زیادی ندارد. این قضیه برای چهرهی کاریزماتیکی مثل قالیباف هم صادق بود چه برسد به جلیلی که عمدتاً کاریزما ندارد. خوشا به حال کسانی که توفیق الهی نصیبشان شد و در این انتخابات نیامدند تا الکی بسوزند.
نمیدانم شما هم شنیدهاید یا نه، چند شب پیش اخبار 20:30 گزارشی از کارواشی در یزد پخش کرد که صاحاب کارواش نام دکّانش را 1+5 گذاشته بود! صاحاب مغازه میگفت کارواش دیگری هم دارد میزند تا اسمش را بگذارد 3+3! این مسئله را چطور میشود توجیه کرد؟ اوّل فکر کردم که به دلیل سیاسی بودنِ ما ایرانیهاست. بعد دیدم نه، به دلیل تحت تأثیر قرار گرفتن ما آدمها از رسانههاست. همان جو گیر شدن خودمان.
این صوتی را هم حتماً دریافت کنید. با اینکه هیچی ازش نمیفهمم ولی خیلی عالیه.
چند نکته کوتاه در باب یازدهمین انتخابات ریاست جمهوری در فکرم هست که در این پست مینویسم. اگر در آینده هم نکات کوتاهی داشتم در این پست اضافه خواهم کرد.
1- اگر به انتخابات از منظر نوعی «تفتیش عقایدِ داوطلبانه» یا «آمارگیری دورهای» نگاه کنیم نتایج جالبی به دست میاوریم. مایکل مور در یک سخنرانی خود سیاست دو حزبی غرب را به شکلی مسخره میکند و میگوید اگر آیندگان برگردند و ما را نگاه کنند حتماً به ما میگویند جاهل. چطور میشود نظر 300میلیون انسان را در قالب تنها و تنها 2 حزب خلاصه کرد؟ و البته این کاری است که غرب با تمام جهان میکند. یعنی گرایشات سیاسی و عقیدتی، یا چپ و سوسیالیستی هستند یا راست و کاپیتالیستی. در این انتخابات یک نکته قوت متحد نشدن چند طیف اصولگرایی بود. (کما اینکه برای کسب پیروزی یک نقطه ضعف بود) امّا این متحد نشدن توانست اطلاعات نسبتاً خوبی از گرایشات مختلف اصولگرایان با عدد خاصّ خودش نشان دهد. مثلاً ما الآن خوب میدانیم که آرای کاملاً سفید، مختص آقای جلیلی است. با درصد بسیار پایینی از خطا، میتوان با اطمینان خاطر گفت که ما الآن حدّاقل 4میلیون رأی کاملاً سفید داریم. یعنی همین الآن بالقوه 4میلیون شهید داریم. یعنی طیف واقعاً مخلصِ اسلام و نظام. ما میتوانیم به حدس و گمان بگوییم دو سوم از آرای قالیباف هم آرای سفید هستند. اگر نگوییم دو سوم، حدّاقل نصف این آرا سفیدند. پس حدّاقل 7 الی 8 میلیون رأی سفید. حتّی آقای ولایتی و رضایی هم بخش کوچکی از آراء سفید را به خود اختصاص دادند که من نمیتوانم تفکیک کنم که چقدر از آراء این بزرگواران سفید است. آقای رضایی با تکیه بسیار زیاد بر اقتصاد توانست 4 میلیون رأی جمع کند. یعنی رأی این 4میلیون نفر بیش از همه چیز روی مسئله اقتصاد است. همانطور که 4میلیون رأی آقای جلیلی، بیش از همه چیز روی ارمانها و به قولی گفتمان انقلاب اسلامی است. البته این معنا حاصل نمیشود که گفتمان انقلاب اسلامی تنها 4میلیون رأی دارد؛ افرادی که این نتیجه گیری را میکنند مغلطه کرده اند. بلکه این نتیجه حاصل میشود که این 4میلیون نفر را اگر بُکشید هم، آخر پایبند به گفتمان انقلاب هستند. البته احتمالاً در میان آرای حتّی آقای روحانی هم ممکن است چنین کسانی وجود داشته باشند امّا غالب نیستند؛ همانطور که ممکن است در آراء آقای جلیلی کسانی باشند که شهید بالقوه و مخلص نباشند امّا احتمالاً غالب نیستند. این تفکیک عقاید و اولویتهای مردم اطلاعات خوبی میدهد که شاید بیش از این نیاز نباشد توضیح داد. امّا در مقابل آراء آقای روحانی چیز خاصی را نشان نمیدهد چون در آن طیف باز همه متحد شدند و فضای احساسی غالب شد. هر قدر در جبهه اصولگرایان این تفکیکها جالب و خوب بود، در آنطرف بسیاری از دوستان اصلاح طلب احتمالاً از روی اجبار به آقای روحانی رأی دادند (مخصوصاً با کناره گیری آقای عارف و دلخوریای که پیش آمد، این دوستان چارهای جز رأی دادن به روحانی نداشتند) میشود گفت 10 الی 14 میلیون از رأی آقای روحانی همان رأی آقای موسوی است. از 4 تا 8 میلیون نفر هم به خاطر مسائل دیگری رأی دادهاند؛ اعم از مسائل اقتصادی، احساسی، ارادت به روحانیت مخصوصاً اگر مجتهد باشد و عضو خبرگان رهبری و ... و مسائل دیگری که واقعاً تحلیل کردنش مانند تحلیل کردنِ آراء آقای جلیلی آسان نیست و من تنها میتوانم 10 الی 14 میلیون از آراء ایشان را بفهمم دقیقاً برای چیست. (بعداً نوشت: منظور از رأی سفید کسانی هستند که کاملاً موافق هستند. این در ادبیات سیاسی است و ربطی به اعتقادات مذهبی ندارد. یعنی طبق منحنی نرمال، اکثر مردم قشر خاکستری هستند، بخش کاملاً موافق سفید و بخش کاملاً مخالف سیاهاند.)
در نقد انتخابات ریاست جمهوری یازدهم، سال 1392
قبل از رأی گیری:
یک دو دو تا چهارتای غلط امّا نگران کننده: با توجه به مشارکت بیش از 80درصدی سال 88 و مشارکت بالای 60دصدی مجلس، بیاییم مشارکت اینبار را حدود 65درصد تخمین بزنیم. رأی آقای احمدی نژاد 24 میلیون بود که دو میلیونش را کسر کنیم بابت کاهش مشارکت. رأی آقای موسوی 14 میلیون بود که 3 میلیونش را کسر کنیم. خوب، رأی کل اصولگراها 22میلیون و رأی کل اصلاحطلبان 11 میلیون است. رأی آقایان رضایی و کروبی را نیز به دلیل ناچیز بودن در نظر نمیگیریم. حالا این تعداد رأی را به تعداد نامزدهایی که در حال حاضر هستند تقسیم کنیم. همه 11 میلیون احتمالاً پای حساب آقای روحانی میرود. امّا آن 22 میلیون بین 4 نفر تقسیم میشود (آقای غرضی را هم به حساب نمیاوریم). 22 تقسیم بر 4، میشود 5.5 . به نظر میرسد رأی آقایان رضایی و ولایتی کمتر باشد پس از رأی هرکدام از آنها 2 میلیون کسر و به دو نفر دیگر میدهیم. رأی آقایان رضایی و ولایتی میشود 3.5 میلیون و رأی آقایان جلیلی و قالیبات 7.5 میلیون.
مدتی است به این فکر میکنم که چرا باید به سعید جلیلی رأی دهم؟ حقیقتاً یک معیار و میزان خوب و قانع کننده برای خودم پیدا نکردم همین شد که یک مقدار به برانداز کردن کارنامه و برنامه ها پرداختم، مقداری سخنان این و آن و بزرگان را شنیدم و البته سخنان مخالفان و حتّی دشمنان را و البته قلبم را هم به کار گرفتم تا او مرا هدایت کند. شاید امتحان سختی بود. اینکه آدم با کمترین اطلاعات بتواند بهترین نتیجه گیریها را داشته باشد از هنرهاست. همین ارزش دارد. مثالش در انتخاب راه سقاوت و شقاوت هم روشن است. یعنی خدا میتوانست مثلاً اطلاعاتی یقینی به ما دهد تا ما با اطلاعات کامل بتوانیم راه درست را تشخیص دهیم و بهشت رویم امّا خدا همهی این اطلاعات را در اختیار قرار نداد. یعنی برای مثال میتوانست یکبار بهشت و جهنم را به ما نشان دهد و سپس نتیجه گیری را به خودمان وانهد. خوب اگر اینطور بود همه افراد اطلاعات کافی برای هدایت داشتند امّا خدا اینطور نکرد. اطلاعات را ناقص به ما داد و خواست هدایت شویم. البته نه اینکه آنقدر اطلاعات کم داده است که هدایت سخت باشد بلکه طبق یک حدّ وسط، اطلاعات داده است و ابزار شناختش را هم داده است. به قول برادرم متألهی، طبق منحنی نرمال(زنگولهای) است. ولی باز هم راه را برای اشتباه کردن باز گذاشته است. در حدیث هم هست. رسول الله میفرمایند: «بزرگترین مردمان در ایمان و یقین کسانی هستند که در روزگاران آینده زندگی می کنند، پیامبرشان را ندیده اند، امام آن ها در غیبت است و فقط به سبب خواندن خطی روی کاغذ (قرآن کریم و احادیث معصومین(ع)) ایمان می آورند.» یعنی دیگر ایمان آوردن با شقّ القمر هنر و ارزش نیست بلکه ما باید آنقدر خوب استدلال کنیم که از روی همین کلام به جای مانده (یعنی از کمترین اطلاعات) بهترین نتیجه گیریها را داشته باشیم. یا در حدیث دیگر رسول الله(ص) میفرمایند: «خوشا به حال کسی که به حضور قائم(عج) برسد، در حالی که پیش از قیام او پیرو او باشد.» این انتخاب ارزش دارد. این وسط کسی علی میشود که میگوید اگر پرده ها کنار رود به یقینم چیزی افزوده نمیشود یعنی او با همین ابزار شناخت توانسته از همین اطلاعات موجود، بیشترین نتیجه گیریهای درست را حاصل کند و کسی هم در آنطرف قضیه میشود برتراند راسل(اگر حافظه یاری کند) که دم مرگ میگوید اگر آن دنیا رفتم و خدایی بود، به خدا میگویم آنقدر اطلاعات درست و یقینی در اختیارم نگذاشتی که بتوانم به تو ایمان بیاورم. یعنی راسل هم از همان ابزار شناخت و از همان اطلاعاتی که در دست علی بوده استفاده کرده ولی حدّاقل نتیجه گیریهای درست را داشته است. اینجاست که اوّل به ذات هنر، ذکاوت و حکمت خداوند متعال در رقم زدن چنین آفرینش عظیمی پی میبرم و دوم مشخّص میشود که آدم باید مهارت حاصل کردنِ بهترین نتیجه گیریها را از کمترین اطلاعات به دست آورد. حتّی گاهی به این فکر میکنم که خداوند به عمد قبل از انتخابم همه اطلاعات را در اختیارم نمیگذارد تا امتحانم کند. یک بارش همین انتخاباتی است که امروز رأی گیری اش انجام شد. یازدهمین انتخابات ریاست جمهوری.