دو دسته برایم ارزش زیادی ندارند. یک آن دسته که از باختها بیش از حد ناراحت میشوند و دوم آن دسته که از بردها بیش از حد خوشحال. بازی دموکراسی متناوباً در حال تکرار است و به وضوح چرخش قدرت خود را نشان میدهد. در دموکراسی هیچ گروهی به مدت طولانی بر مسند قدرت نبوده است. نمیفهمم چرا آنهایی که زیاد ناراحت یا زیاد خوشحال میشوند این را درک نمیکنند. بیشتر احساس میکنم این دو قشر هر دو انحصار طلب و تمامیتخواه باشند. اینها میخواهد «همیشه» در قدرت باشند و اگر این نشود، خوب معلوم است که آشوب میکنند.
گفته میشود تحلیلهای منفی برد-برد است! اگر تحلیلت درست باشد که هیچ امّا اگر تحلیلت غلط باشد آنقدر خوشحال هستی و دیگران هم هستند که تحلیل منفی تو اهمیت خود را از دست میدهد. میخواهم تحلیل منفیبافانه کنم! حداقل خودم راحتتر هستم! البته پیشبینی امسال خیلی دشوار است. سال 92 هم که ریاست روحانی غیر منتظره مینمود، باز امکان پیشبینی وجود داشت. امّا امسال متفاوت است. همهچیز لب به لب پیش میرود! رئیسی خوب سخنرانی نمیکند و فضا را نمیتواند شفاف کند، از آن طرف روحانی در سخنرانیهایش روی میرحسین را هم سفید کرده است. از طرف دیگر امّا پوئن منفی روحانی عملکرد ضعیفش است.
من تازه بعد از 12 سال از قالیباف خوشم آمده بود! البته باز هم شاید در نهایت به رئیسی رأی میدادم. و اصلاً چه فرقی میکرد؟ مهم این بود که روحانی نباشد. البته حتی در این هم مطمئن نیستم! با این وضعیت نقدینگی و نظام پولی و بانکی، بدون شک مشکلات عجیبی در آینده خواهیم داشت و بعید میدانم کسی بتواند جلوی شکستن این سد نقدینگی و فروپاشی بانکها را بگیرد. چه بهتر که خود روحانی طعم آشی که پخته است را بچشد.
روحانی مدام احمدینژاد را به رئیسی و قالیباف میچسباند و تورم دوران وی را سرکوفت میزد. اما خوب است بدانیم که هیئت دولت روحانی همان هیئت دولت رفسنجانی است! او که شعار میدهد به عقب باز نمیگردیم ، خودش 20 سال به عقب بازگشته است! اگر دولت احمدینژاد تورم 35% داشت، زمان هاشمی و با همین تیم اقتصادی ایران تورم 45% را تجربه کرد که بیشترین تورم تاریخ ایران است. با این تیم فشل و با این وضعیت، دولت دوم روحانی چیزی مشابه و بلکه بدتر از دولت دوم هاشمی رفسنجانی خواهد بود.
پدرم همیشه به من میگفت با این آدمهای بدذات دهاندریده بحث نکن. داستانی واقعی هم تعریف میکرد از یک زن بدکارهای که در کوچهای بوده است. یک انسان خیرخواهی آمده به او نصیحتی کرده است. آن فاحشه لجش میگیرد و شروع میکند بلند بلند داد زدن و فحش ناموس به او و مادر آن یارو دادن. آن بندهخدا هم از خجالت از محل میگریزد.
این فاحشهها آب از سرشان گذشته. دیگر در بند آبرو و اینها نیستند. اما شما که آبرویتان برایتان مهم است! با آنها وارد بحث نشوید. سونزو هم میگوید در حمله به دشمن، او را در زمین مرگ قرار ندهید. زمین مرگ جایی است که دشمن هیچ راه فراری نداشته باشد. در این صورت آب از سرش گذشته است. هرکاری میکند و به هرچیزی متوسل میشود تا پیروز شود.
۱- چند ساعت پیش کانالهای تلگرامی فتن، احمدینژادیسم، حزب اللهی و پشیمونم از دسترس خارج شدند.
۲- یک کانال تلگرامی تقریبا محال است هک شود مگر اینکه زمان ارسال پیامک کد ورود از تلگرام به شمارهی همراه، یک نفر بتواند پیامک را بدزدد و ببیند!
۳- امکان دزدیدن این پیامک از طریق اپراتورهای تلفن همراه میسر است.
۴- دولت میتواند به راحتی این کار را بکند!
امشب یاد مناظرهی احمدینژاد و موسوی افتادم. سال 88 امتحانات نهایی دیپلم را داشتم. توی آن انتخاباتِ داغ اصلاً یادم نیست چطور درس خواندم. اصلاً یادم نمیاید درس میخواندم؟ نمیخواندم؟ نمراتش برایم مهم نبود. نمیدانم این خاطره را پیش از این نوشتهام یا نه. در دیپلم فقط یک درس را بیست شدم، آن هم فیزیک بود. آن سال هم برای احمدینژاد کم و بیش فعالیتهای انتخاباتیِ دلی کردم. یکی از کارهایی که میکردم این بود که مسیر مدرسه تا خانه یا دیگر مسیرها را که با دوچرخه میرفتم، به خودم پوسترهای احمدینژاد را آویزان میکردم! بعضاً در مسیر با طرفداران موسوی که روبرو میشدم، مذاکراتی از طریق اشارات انگشتان (!) نیز داشتم! بعدها دیدم خبرگزاریهای سبزی یک خبری گذاشتهاند از اینکه در برخی شهرستانها ستادهای احمدینژاد دوچرخهسواران را برای تبلیغات استخدام کردهاند! یزد هم که شهر اصلاحات است! نمیدانم اینها خبر من را رفته بودند یا موارد مشابه دیگری هم داشته؟ داشتم از فیزیک دیپلم میگفتم! برگهی امتحان را کامل نوشته بودم. آخر برگه یک ریسکی کردم و آن اینکه نوشتم: «احمدینژاد تنهاست! تنهایش نگذاریم!» تا موقع اعلام نتایج دل توی دلم نبود که آن مصحح نکند سبزی باشد و پدرم را در آورد؟! ولی خوب خدا را شکر بیستم را گرفتم! و شاید اگر از نمرهام مطمئن نبودم آنرا نمینوشتم! همانطور که در امتحان زمینشناسی که ناپلئونی پاس کردم جرئت چنین کاری نداشتم! (باید بشینم خاطرات سال 88م را بنویسم. اصلاً شاید بد نباشد چند نفری جمع شویم و یک مجموعه خاطرات کوچولو و باحال از اینها بنویسیم. چطور است خاطرات هشت سال دفاع مقدس آنقدر حیاتی و ارزشمند است ولی این خاطرات هشت ماه نبرد هشتاد و هشت آن اهمیت را پیدا نکرده؟ اصلا شاید شما که میخوانید پایه بودید و گفتید چند نفری جمع شویم یک مجموعه خاطرات از آن چیزهایی که به چشم خودمان دیدیم چاپ کردیم!)
نمیتوانم کتمان کنم که از رئیسجمهور شدن ترامپ خوشحال شدم! دشمن خوبی است! دشمن خوب هم نعمت است! یک دشمن خوب میتواند ما را متحد کند. معاویه دشمن خوبی بود تا اینکه حیلههای عمروعاص وارد شد. دشمنیهای معاویه یاران علی را متحد کرد اما حیلههای عمروعاص این اتحاد را شکست و پیروز شد. ترامپ هم در دشمنیاش صادق است و این چیز خوبی است.
به نظر میرسد تقدم اندیشیدن بر عمل کردن و تقدم تولید مفاهیم نظری بر اجرایی کردن آنها امری بدیهی باشد امّا در مقام عمل میبینیم اینگونه نیست و برای بسیاری از افراد این امر نه تنها بدیهی نیست بلکه اساساً انگارهای غلط است. در واقع بسیاری بر این باورند که ایدهها باید در سطح خام باقی بمانند و با اجرایی کردن آنهاست که پخته میشوند. یا در مرحلهای بالاتر عدهای معتقد میشوند حتی اجراها و عملهاست که ایدهها را شکل میدهند و اساساً اوّل باید اجرا کرد بعد برای آن تئوریپردازی کرد! بصورت طبیعی ممکن است همهی این حالات و دیگر حالات متصور رخ دهند امّا بحث جدی بر سر آن است که در شرایط عادی برای انجام یک کار، کدام شیوه صحیحتر است؟ آیا اینکه بصورت طبیعی ممکن است اوّل عملی واقع شود و بعد برای آن تئوری پردازی شود، دلیلی بر آن است که برای انجام هر کاری ابتدا باید آنرا اجرا کرد سپس همزمان یا بعد از آن برای آن تئوریپردازی نمود؟
چندوقتی است اسم حسین دهباشی زیاد شنیده میشود و تحلیلها و مطالبش در شبکههای اجتماعی زیاد دست به دست میچرخند. من هم با وجودی که از آنها استفاده کردهام و مثلا از خاطرهی او از طالبزاده لذت بردهام امّا به برجسته شدن یکبارهی برخی چهرهها با شک و تردید مینگرم. به هر حال برخی از دوستان ما شب گذشته قرار ملاقاتی با وی تنظیم کردند تا ساعتی را به تبادل نظر و معرفی کار و مجموعهی «شفافیت برای ایران» بپردازند.
امروز برخی از مکالمات را نقل قول میکردند که در بین همهی حرفها و تحلیلهای گنده از زمان جنگ و زمان حال و وضعیت دولت و مشاوران نام آشنای آن و دیگر تحلیلهای کلان؛ یک نکته از حرفهای دهباشی نظرم را خیلی جلب کرد. دوستان گزارش مفصلی از فعالیتهای گروه را پرینت رنگی کرده بودند (حدود 50 برگ) و در کاوری زیبا به وی تقدیم نمودند. او که گزارش را نگاهی انداخته درآمده که: «حالا شما اگر اینها را پرینت رنگی نمیگرفتید، من نمیخواندم؟ اگر آدم، آدم باشد پرینت سیاه و سفیدش را هم میخواند و اگر اهلش نباشد این را هم نمیخواند. خوی قدرتطلبی از همینجاها شروع میشود.» و من به مضمون تکمیل میکنم که منظورش این بود که در حد و اندازهی خودتان کار کنید نه اینکه همیشه بخواهید خود را بزرگتر (و البته به دروغ بزرگتر) جلوه دهید. یا برای بزرگ جلوه دادن خود، از این ابزارها و رنگ و لعابهای کم اهمیت بهره جویید یا اینکه اصلاً هزینهی الکی بکنید؛ هزینهای که نیازی بهش نبوده است. همین خوی است که وقتی به مقامات بالاتر هم میرسد تجملطلبی را پیش میگیرد. این مسئولین تجملگرا از همین جاها شروع کردهاند.
واقعیت امر هم همین است. وقتی کسی که در سنین دانشجویی و جوانی و آن جایی که باید تمرین قناعت کند، نمیکند و هرچه میخواهد بخرد، از کفش و جوراب گرفته تا گوشی و لپتاپ و خانه و ماشین و حتّی همسر، میرود گرانترین و بهترین و فلانترینش را انتخاب میکند، چه تضمینی است این فرد پس فردا که مسئول شد قناعت کند؟ اصلا ممکن است؟ آنها که جوانیشان را در فقر و مبارزه و زندان و جنگ گذراندند الان که مسئول شدهاند وضعیتشان این است، نسل جدید که از همه چیز، بهترینش را میخواهد، چه خواهد شد؟
با ماجرای فیشهای حقوقی، عدهای درصدد توجیه برآمدند تا آنجا که دیرین دیرین هم در یک انیمیشن ضعیف، دوگانهای را به نمایش گذاشت که در آن مدیران دولتی استدلالهای قابل دفاعی داشتند. برای مثال این برداشتها «قانونی» بوده است یا اینکه «حق» آنهاست چرا که آنها توانمندند (ادعایی بس پوشالی! دلیل توانمندی آنها چیست؟ آیا جز رانت است؟). اما امروز در خطبههای عید فطر، حضرت آقا قضیه را یکسره کرد. رهبری دو راه گذاشت:
با یک جستجوی سادهی عبارت «us president annual salary» میتوانید در همان صفحهی اول گوگل میزان درآمد سالیانه او را که 400 هزار دلار است ببینید. البته مبالغ دیگری به رئیسجمهور امریکا پرداخت میشوند که از آنها صرف نظر میکنیم. اگر قیمت دلار را 3500 تومان در نظر بگیریم، درآمد سالیانه رئیسجمهور امریکا (بعنوان یک شخص حقوقی) سالانه 1/4 میلیارد تومان خواهد بود که با تقسیم بر 12، حدوداً ماهانه 117 میلیون تومان، درآمد رئیسجمهور امریکاست.
درآمد سالیانهی مقامات عالی قوای سه گانهی امریکا (منبع)
وزیر بهداشت در بخشی از واکنش تلگرامی خود (این مطلب) به موضوع افشای فیشهای حقوقی چندصد میلیونی در وزارت بهداشت آوردهاند:
اولین باری که فیش در کشور افشا شد مربوط به همین سفر بود که هزینه سه روز اقامت هیئت همراه وزیر ۱۷ هزار تومان شده بود؛ هواداران حزب توده کپی فیش مربوطه را بر در و دیوار خیابانها و دانشگاهها چسبانده بودند و بلوایی در کشور بپا کردند.
جناب وزیرِ سرمایهدار در اشارهای دیگر افشای فیشهای حقوقی را «افشاگریهای تودهوار» خواندهاند. آقای وزیر، خوب است بدانید که این افشاگران تودهای نیستند، اینها همان جوانان انقلاب و انقلابیاند، بلکه این شمایید که لیبرال شدهاید.
بخش اول این مطلب را از طریق این پیوند مطالعه کنید.
این روزها با افشا شدن فیشهای حقوق و کارانهی پزشکان فضای آیندهی نظام سلامت روشنتر شده است. هرچند پیش از این نیز مردم از کارانههای چندده میلیونی پزشکان بیخبر نبودند اما این دست پرداختها همواره از طرف مسئولین تکذیب میشد. ایرج حریرچی در نشست خبری سخنگوی وزارت بهداشت در اینباره گفت: «حتی یک نفر در وزارت بهداشت دریافتی چند صدمیلیونی نداریم و شوخی 13 مخصوص 13 فروردین است!»[1] امّا با افشای فیشهای حقوقی، مسئولین وزارتخانه بصورت رسمی میگویند در مواردی پرداختهای بالای صد میلیون تومان نیز وجود دارد.[2]
یامینپور در کانال تلگرامش نوشت:
آلبر کامو گفته بود کلمات، فاحشه شدهاند؛ برای هر معنایی حامله میشوند. دیگر نمیتوان به اصالت و هویت کلمات و معانی آنها اعتماد کرد...
گاهی به کلمات تجاوز میشود؛ به معنای «دفاع» ، «مقدس»، «غرور و تعصب دینی»، «افتخار» و...
افزون بر همهی دلواپسىها، اکنون دلواپس زبان و ادبیات فارسی هم باید باشیم.
و من به این اندیشیدم که ذهن بشر هم روسپی شده است. پای حرف همه مینشیند. از هر کسی حامله میشود. پای صحبت حضرت آقا مینشیند و
با مشاورهی محمدعلی نجفی، سیاستمدار اصلاحطلب، کروبی در انتخابات سال 84 وعده داد که ماهانه 40 هزار تومن به هر ایرانی میدهد. که البته منبع آن، حذف یارانههاست. با رأی نیاوردن کروبی در دور اول انتخابات، هاشمی رفسنجانی در دور دوم انتخابات وعده داد ماهانه 120 هزارتومان به هر ایرانی میدهد!
درست یا غلط؛ احمدینژاد نشان داد که علاقه دارد شعارهای رقیبان خود را عملی کند!
جهت مشاهدهی تصویر با کیفیت مناسب، روی عکس کلیک کنید.
این مطلب و مطالبی دیگر را در کانال تلگرام بنده دنبال کنید.
هنوز هم هر از چندی درباره انتخابات ریاست جمهوری سال 1392 بحث میشود و بحث میکنیم و فکر میکنم. دوستانی هستند که هنوز هم هرچه میشود دق دلی خود را سر آیت الله مصباح خالی میکنند. ظریف که با اوباما دست میدهد به جبهه پایداری فحش میدهند و زمانی که مجلس نمیتواند سد راه برجام شود یاد جفای سعید جلیلی میافتند!
دوستان توقع دارند سعید جلیلی هم از صحنه کنار میرفت مثل حداد عادل. باری در مقابل این حرف کمی تأمل کردم و دیدم کنار رفتن این دو مثل هم نیست. قطعا کسانی که به سعید جلیلی رأی میدادند به روحانی رأی نمیدادند. بنابراین اگر او کنار میرفت باز هم روحانی با همین رأی خودش یکسره رئیس جمهور میشد فقط با این تفاوت که مقداری آراء دیگر کاندیداهای اصولگرا بیشتر میشد. امّا بعید نبود که حداد عادل بتواند آراء حسن روحانی را کم کند و همان اختلاف کوچک را از بین ببرد و کار را به مرحله دوم انتخابات بکشاند!
بنابراین هرچند رفتن سعید جلیلی دردی را دوا نمیکرد امّا شاید ماندن حداد عادل موجب خیر میگشت. امّا صد حیف که برخی عمل حداد عادل را شجاعانه و کمک کننده توصیف میکنند و عمل سعید جلیلی را غیر منطقی!
عنوان به مطلب دیگری به نام «چند پند» اشاره دارد.
نامه دوازده
سفارشى از آن حضرت ( ع ) به معقل بن قیس الریاحى، آنگاه که او را با سه هزار سپاهى بر مقدمه به شام مىفرستاد:
از خدایى که بناچار، روزى با او دیدار خواهى کرد و جز درگاه او پایانى ندارى، بترس. جنگ مکن مگر با آنکه با تو بجنگد. و لشکرت را در ابتدا یا انتهاى روز به حرکت درآور و به هنگام گرماى نیمروز فرود آر. و مرکبها را خسته مدار، و در آغاز شب، لشکر را به حرکت در میاور که خداوند شب را براى آسودن قرار داده. و آن را براى درنگ کردن مقرر کرده نه سیر و سفر. به هنگام شب خود و مرکبت را از خستگى برآور. و چون برآسودى، یا هنگام سحر و یا زمان دمیدن سپیده به برکت خداوندى حرکت کن هرگاه با دشمن رویاروى شدى، خود در میانه لشکرت قرار گیر و به دشمن چنان نزدیک مشو که پندارد قصد حمله دارى و چندان دور مایست که چون کسى باشى که از جنگ بیمناک است تا فرمان من به تو رسد. کینه آنان تو را وادار نکند که پیش از آنکه به اطاعتشان فراخوانى و حجّت را بر آنان تمام کنى، جنگ را بیاغازى.
در مطلب پیشین این بی ربط را نوشتم که ترجیح دادم به مطلبی مستقل تبدیلش کنم:
ما از دکتر روحانی بابت مواضع اصولی خود در سخنرانی در مجمع عمومی سازمان ملل صمیمانه کمال تشکر را داریم و بر مواضع اصولی، خداپسندانه، منطقی، مقتدرانه و در حقیقت مواضعی که رضایت خدا و ولی او را در بر دارند پافشاری میکنیم و این مواضع از طرف هر کسی باشد برای او احترام قائل هستیم. باید اعتراف کرد که عزت روز افزون اسلام در ایران مرهون خدمات مثبت تمامی مسئولین 34 سال گذشته است که وارث چنین عزتی در حال حاضر دکتر روحانی است. همانطور که رؤسای جمهور پیشین در حد وسعشان بر این عزت افزودند و آنرا پاس داشتند، امیدواریم دکتر روحانی نیز ابتدا به امر آنرا پاس داشته و در نهایت بر آن بیافزاید. فلله عزة جمعیا. تنها اتفاق ناخوشایند این سفر به نظر حقیر تماس تلفنیای بود که در انتهای سفر رخ داد. اما نه خود تماس بلکه اینکه چه کسی تماس گرفت. دکتر روحانی گفتند که از سوی امریکا بوده و امریکا میگوید از طرف ایران. ما از روحانی میپذیریم که امریکا تماس گرفته و حرفش را صدق میپنداریم چرا که حرف یک مسلمان (آنهم مجتهد شیعه) را با حرف کافر فرق میگذاریم. اما نکته دردآور این است که امریکا طوری رسانه های جهان را پر کرد که انگار ایران دست نیاز به امریکا آورده. این نکته عزت کسب شده در این سفر را متاسفانه شکست. اگر نگوییم همه آنرا به نفع امریکا مصادره کرد قطعا باید بگوییم که بخشی از آن را مصادره کرد. امریکا که اینهمه تریبون به ایران داد و گفت ایران بزرگ است در نهایت با یک تماس تلفنی و یک دروغ به همه جهان نشان داد که این ایران هرچقدر هم بزرگ باشد باز باید آخرش در 15 دقیقه جلوی امریکا دریوزگی کند. من معتقد نیستم که دکتر روحانی به عمد وسایل چنین دریوزگی را فراهم کرده است بلکه معتقدم این فقط یک غفلت بود و روحانی که به امریکا خوشبین بود فکر نمیکرد آنها به او زنگ بزنند و بعد در رسانه ها بروند بگویند ایران زنگ زده است. اولاً خدا کند این اتفاق که ما انشالله چشممان را برویش میبندیم، موجب آگاهی دکتر روحانی و تلنگری به او باشد که طرف مقابلش هیچگاه صادق نبوده و نیست و ثانیا موجب شود که دکتر روحانی بفهمد که رابطه با امریکا چقدر ظریف و پیچیده و چقدر سخت است. فکر میکنم در این چند روز که امریکا خوب ایران را به دیپلماسی اش مغرور کرد، آمد با یک تماس تلفنیِ بد موقع از این هیئت مغرور شده به زیرکی استفاده کردند و آنچه میخواستند (حداقل بخش کوچکی اش را) کسب کردند. این زیرکی دیپلماسی است که متاسفانه هیئت ایرانی کمی در این امتحان مردود شد و البته ما چشممان را میبندیم چون میدانیم کشور ولی امر دارد و او مراقب است و همیشه امیدواریم و انشالله این اتفاق ناخوشایند موجب هوشیار تر شدن هیئت دولت یازدهم شده باشد.
در ادامهی مطلب شماره 42ام و چون در پاراگراف آخر آن متن از افراط و تفریط تعریف مختصری داشتم و احساس کردم اصلاً واضح نیست؛ کمی بیشتر توضیح خواهم داد. آنجا نوشتم که «افراط و تفریط دو مفهوم نیستند بلکه یک مفهومند. یعنی افراط نوعی تفریط است و تفریط نوعی افراط! هر دو فرط هستند. هر دو هم باطل هستند. این نیست که اعتدال بین افراط و تفریط باشد. بلکه مثلاً اعتدال سمتِ راست است و افراط و تفریط هر دو در سمتِ چپ. یعنی افراط و تفریط هر دو در یک جناحند.» فرط در واژه نامهی معین اینطور تعبیر شده است: «(فَ رْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) از حد گذشتن.» در واژه نامهی عمید: «۳. تجاوز از حد و اندازه؛ زیادهروی؛ افراط و تجاوز از حد چیزی.» و در واژه نامه دهخدا آمده که: «ایاک والفرط فی الامر؛ بپرهیز از تجاوز از حد در کار خود.» شاید بتوان بهترین ترجمهی فارسیِ واژهی فرط را «زیاده» دانست که کوتاهشدهی عبارتِ «زیاده از حدّ» میباشد. در این صورت ابتدا باید «حدّ» را تعیین کرد چیست؟ در لغت نامهی دهخدا (که به نظر میرسد از لحاظ ریشه شناسی(etymology) در دسترس ترین لغت نامه موجود است) حدّ اینطور معنا شده است: «حد. [ ح َدد ] (ع مص ) دفع. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || منع. بازداشتن از کاری . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || تیز کردن ، چنانکه کارد را با سوهان و سنگ و جز آن . || اندازه کردن . || تمیز دادن چیزی از چیزی . جدا کردن چیزی را از چیزی ...» و در فرهنگِ فارسی معین: «(حَ دّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - حایل میان دو چیز. 2 - انتها، کرانه . 3 - تیزی . 4 - اندازه.» و در فرهنگِ عمید: «(اسم) [عربی: حدّ] 1. اندازه؛ مقدار.۲. کرانه؛ مرز.۳. (اسم) [جمع: حُدُود] حائل و حاجز میان دو چیز.۴. کناره و انتهای چیزی.۵. (فقه) عقوبت و مجازات شرعی برای گناهکار و مجرم، مانندِ تازیانه زدن شرابخوار.۶. [قدیمی] تمیز دادن چیزی از چیزی.۷. [قدیمی] پدید کردن کنارۀ چیزی.۸. [قدیمی] برای زمینی حد و مرز قرار دادن.۹. [قدیمی] تیزی؛ برندگی.۱۰. [قدیمی] تیزی شراب.» به نظر میرسد از بین معانی موجود، تعابیرِ «اندازه و مقدار» «حایل و تمایز میان دو چیز»، «انتها و کرانه و مرز» مقصود ما هستند. حال باید فهمید افراط که به معنای از حد گذراندن است دقیقاً در چه حوزه هایی وارد است و در چه حوزه هایی اصلاً امکانِ افراط وجود ندارد. واضح شده است که افراط به آن چیزی راه دارد که حدّ داشته باشد. میتوان مثال زد که اگر در یک لیوان یا هر ظرف دیگری بیش از مقدار گنجایشش، مظروف ریخته شود، افراط رخ داده است. این به آن دلیل است که ظرف حدّ دارد و اگر ظرفی داشتیم که حدّ نداشت یعنی گنجایشش بینهایت بود آنوقت میشد گفت که افراط به آن راه نداشت. مثال بسیار معروف در ادبیات روزمرّهی ما، از یک طرفِ بوم افتادن است. این نیز به آن دلیل است که بوم حد و مرز دارد و الّا از یک طرفِ کرهی زمین که حدّ و مرزی ندارد (در عین حال بینهایت نیز نیست) نمیتوان به بیرون افتاد. تفریط هم نوعی افراط است که به این ترتیب از طرفِ دیگرِ بوم افتادن را تفریط میخوانند و در اصل مشخّص است که افراط و تفریط حدّاقل از حیث نتیجه (نه روش) تفاوتی با هم ندارند. و همه اینها منوط به داشتنِ حدّ است. که اگر ظرفی حدّ کمینه داشت، گذر از حدّ کمینه تفریط میشود و اگر حدّ بیشینه داشت، گذر از حدّ بیشینه به معنایِ افراط است که البته اینها همه فرط هستند یعنی زیاده از حدّ هستند.
چند نکته کوتاه در باب یازدهمین انتخابات ریاست جمهوری در فکرم هست که در این پست مینویسم. اگر در آینده هم نکات کوتاهی داشتم در این پست اضافه خواهم کرد.
1- اگر به انتخابات از منظر نوعی «تفتیش عقایدِ داوطلبانه» یا «آمارگیری دورهای» نگاه کنیم نتایج جالبی به دست میاوریم. مایکل مور در یک سخنرانی خود سیاست دو حزبی غرب را به شکلی مسخره میکند و میگوید اگر آیندگان برگردند و ما را نگاه کنند حتماً به ما میگویند جاهل. چطور میشود نظر 300میلیون انسان را در قالب تنها و تنها 2 حزب خلاصه کرد؟ و البته این کاری است که غرب با تمام جهان میکند. یعنی گرایشات سیاسی و عقیدتی، یا چپ و سوسیالیستی هستند یا راست و کاپیتالیستی. در این انتخابات یک نکته قوت متحد نشدن چند طیف اصولگرایی بود. (کما اینکه برای کسب پیروزی یک نقطه ضعف بود) امّا این متحد نشدن توانست اطلاعات نسبتاً خوبی از گرایشات مختلف اصولگرایان با عدد خاصّ خودش نشان دهد. مثلاً ما الآن خوب میدانیم که آرای کاملاً سفید، مختص آقای جلیلی است. با درصد بسیار پایینی از خطا، میتوان با اطمینان خاطر گفت که ما الآن حدّاقل 4میلیون رأی کاملاً سفید داریم. یعنی همین الآن بالقوه 4میلیون شهید داریم. یعنی طیف واقعاً مخلصِ اسلام و نظام. ما میتوانیم به حدس و گمان بگوییم دو سوم از آرای قالیباف هم آرای سفید هستند. اگر نگوییم دو سوم، حدّاقل نصف این آرا سفیدند. پس حدّاقل 7 الی 8 میلیون رأی سفید. حتّی آقای ولایتی و رضایی هم بخش کوچکی از آراء سفید را به خود اختصاص دادند که من نمیتوانم تفکیک کنم که چقدر از آراء این بزرگواران سفید است. آقای رضایی با تکیه بسیار زیاد بر اقتصاد توانست 4 میلیون رأی جمع کند. یعنی رأی این 4میلیون نفر بیش از همه چیز روی مسئله اقتصاد است. همانطور که 4میلیون رأی آقای جلیلی، بیش از همه چیز روی ارمانها و به قولی گفتمان انقلاب اسلامی است. البته این معنا حاصل نمیشود که گفتمان انقلاب اسلامی تنها 4میلیون رأی دارد؛ افرادی که این نتیجه گیری را میکنند مغلطه کرده اند. بلکه این نتیجه حاصل میشود که این 4میلیون نفر را اگر بُکشید هم، آخر پایبند به گفتمان انقلاب هستند. البته احتمالاً در میان آرای حتّی آقای روحانی هم ممکن است چنین کسانی وجود داشته باشند امّا غالب نیستند؛ همانطور که ممکن است در آراء آقای جلیلی کسانی باشند که شهید بالقوه و مخلص نباشند امّا احتمالاً غالب نیستند. این تفکیک عقاید و اولویتهای مردم اطلاعات خوبی میدهد که شاید بیش از این نیاز نباشد توضیح داد. امّا در مقابل آراء آقای روحانی چیز خاصی را نشان نمیدهد چون در آن طیف باز همه متحد شدند و فضای احساسی غالب شد. هر قدر در جبهه اصولگرایان این تفکیکها جالب و خوب بود، در آنطرف بسیاری از دوستان اصلاح طلب احتمالاً از روی اجبار به آقای روحانی رأی دادند (مخصوصاً با کناره گیری آقای عارف و دلخوریای که پیش آمد، این دوستان چارهای جز رأی دادن به روحانی نداشتند) میشود گفت 10 الی 14 میلیون از رأی آقای روحانی همان رأی آقای موسوی است. از 4 تا 8 میلیون نفر هم به خاطر مسائل دیگری رأی دادهاند؛ اعم از مسائل اقتصادی، احساسی، ارادت به روحانیت مخصوصاً اگر مجتهد باشد و عضو خبرگان رهبری و ... و مسائل دیگری که واقعاً تحلیل کردنش مانند تحلیل کردنِ آراء آقای جلیلی آسان نیست و من تنها میتوانم 10 الی 14 میلیون از آراء ایشان را بفهمم دقیقاً برای چیست. (بعداً نوشت: منظور از رأی سفید کسانی هستند که کاملاً موافق هستند. این در ادبیات سیاسی است و ربطی به اعتقادات مذهبی ندارد. یعنی طبق منحنی نرمال، اکثر مردم قشر خاکستری هستند، بخش کاملاً موافق سفید و بخش کاملاً مخالف سیاهاند.)