این مطلب خلاصهای است از سخنرانی دکتر علی شریعتی با موضوع «علی، بنیانگذار وحدت اسلامی»
شعارِ امروز این است: آنهایی که طرفدارِ وحدت اسلامی هستند، معتقدند که مواردِ اختلاف فقهی و تاریخی را بیاییم بنشینیم، بحث علمی کنیم و حلش کنیم و به یک مذهب مشترک برسیم، بعد اتحادِ اسلامی تحقق پیدا کند ـ این یکی مال روشنفکران است که گفتم. آن علماء و تحصیل کردههای حوزههای قدیمه در این مذاهب مختلف که مقامات رسمی علومِ فرقهای خودشان هستند در مذاهب مختلف اسلامی ـ از شیعه اسماعیلی یا امامی یا زیدی، یا مذاهب مختلف اهل تسنن ـ معتقدند که نه تنها وحدت میان گروههای مذهبی اسلامی ـ درست دقت بکنید، این شعارِ اینهاست ـ امکان ندارد، بلکه اگر هم امکان داشته باشد باید با آن مبارزه کرد، زیرا میان این فرقهها فاصله و دشمنی و اختلاف اصولی و خصومت، بیش از فاصله یکی از این فرقههای اسلامی است با یکی از مذاهب غیرِ اسلام. ...
مدتی است به این فکر میکنم که چرا باید به سعید جلیلی رأی دهم؟ حقیقتاً یک معیار و میزان خوب و قانع کننده برای خودم پیدا نکردم همین شد که یک مقدار به برانداز کردن کارنامه و برنامه ها پرداختم، مقداری سخنان این و آن و بزرگان را شنیدم و البته سخنان مخالفان و حتّی دشمنان را و البته قلبم را هم به کار گرفتم تا او مرا هدایت کند. شاید امتحان سختی بود. اینکه آدم با کمترین اطلاعات بتواند بهترین نتیجه گیریها را داشته باشد از هنرهاست. همین ارزش دارد. مثالش در انتخاب راه سقاوت و شقاوت هم روشن است. یعنی خدا میتوانست مثلاً اطلاعاتی یقینی به ما دهد تا ما با اطلاعات کامل بتوانیم راه درست را تشخیص دهیم و بهشت رویم امّا خدا همهی این اطلاعات را در اختیار قرار نداد. یعنی برای مثال میتوانست یکبار بهشت و جهنم را به ما نشان دهد و سپس نتیجه گیری را به خودمان وانهد. خوب اگر اینطور بود همه افراد اطلاعات کافی برای هدایت داشتند امّا خدا اینطور نکرد. اطلاعات را ناقص به ما داد و خواست هدایت شویم. البته نه اینکه آنقدر اطلاعات کم داده است که هدایت سخت باشد بلکه طبق یک حدّ وسط، اطلاعات داده است و ابزار شناختش را هم داده است. به قول برادرم متألهی، طبق منحنی نرمال(زنگولهای) است. ولی باز هم راه را برای اشتباه کردن باز گذاشته است. در حدیث هم هست. رسول الله میفرمایند: «بزرگترین مردمان در ایمان و یقین کسانی هستند که در روزگاران آینده زندگی می کنند، پیامبرشان را ندیده اند، امام آن ها در غیبت است و فقط به سبب خواندن خطی روی کاغذ (قرآن کریم و احادیث معصومین(ع)) ایمان می آورند.» یعنی دیگر ایمان آوردن با شقّ القمر هنر و ارزش نیست بلکه ما باید آنقدر خوب استدلال کنیم که از روی همین کلام به جای مانده (یعنی از کمترین اطلاعات) بهترین نتیجه گیریها را داشته باشیم. یا در حدیث دیگر رسول الله(ص) میفرمایند: «خوشا به حال کسی که به حضور قائم(عج) برسد، در حالی که پیش از قیام او پیرو او باشد.» این انتخاب ارزش دارد. این وسط کسی علی میشود که میگوید اگر پرده ها کنار رود به یقینم چیزی افزوده نمیشود یعنی او با همین ابزار شناخت توانسته از همین اطلاعات موجود، بیشترین نتیجه گیریهای درست را حاصل کند و کسی هم در آنطرف قضیه میشود برتراند راسل(اگر حافظه یاری کند) که دم مرگ میگوید اگر آن دنیا رفتم و خدایی بود، به خدا میگویم آنقدر اطلاعات درست و یقینی در اختیارم نگذاشتی که بتوانم به تو ایمان بیاورم. یعنی راسل هم از همان ابزار شناخت و از همان اطلاعاتی که در دست علی بوده استفاده کرده ولی حدّاقل نتیجه گیریهای درست را داشته است. اینجاست که اوّل به ذات هنر، ذکاوت و حکمت خداوند متعال در رقم زدن چنین آفرینش عظیمی پی میبرم و دوم مشخّص میشود که آدم باید مهارت حاصل کردنِ بهترین نتیجه گیریها را از کمترین اطلاعات به دست آورد. حتّی گاهی به این فکر میکنم که خداوند به عمد قبل از انتخابم همه اطلاعات را در اختیارم نمیگذارد تا امتحانم کند. یک بارش همین انتخاباتی است که امروز رأی گیری اش انجام شد. یازدهمین انتخابات ریاست جمهوری.
در سال 1992، «نیویورک تایمز» نوشت: «بعد از تبدیل شدن به مهمترین قدرتِ نفتی بعد از عربستان، ایران انتظار دارد تا آرزوی بزرگترش را، که همان تبدیل شدن به مهمترین قدرتِ منطقهی خلیج فارس است، پیش بَرَد. یک هدفِ بلند مدّت در سیاستِ خارجی ایران.»(7 نوامبر 1992) این مقاله چگونگیِ دستیابی ایران به چنین قدرتی را اینطور توضیح داد: «آن چیزی که برای غرب و کشورهایِ منطقه مشکلسازتر است، آن رویِ نقشهی ایران برای رسیدن به این هدف است. یک برنامهی تجدیدتسلیحاتِ عظیم که سرمایهاش از پول حاصل از فروشِ نفت حاصل میشود.»
مجلهی «کارشناس مسائل اسلامی»[1] در منطقهی گلاسترِ[2] انگلیس، مقالهای را در ماه آگوست سال 1994 چاپ کرد که میگفت: «همزمان ایران در حال دنبال کردنِ سیاستی است که اسرائیل را توسط دشمنانی خشن محاصره کند.» ترکیه در حال نزدیک شدن به ایران است. برای شمالِ اسرائیل، ایران حزبالله را با پول و اسلحه در لبنال تأسیس کرده است. با ایجادِ حماس که غزّه را کنترل میکند، تهران میتواند درگیریِ دیگری را هر زمان که بخواهد در غرب و شمالِ اسرائیل آغاز کند. همچنین ایران درحالِ ایجاد جبههی دیگری در کرانهی باختریِ رود اردن میباشد؛ که توسط مجاهدانی به جلو میرود که اگر نگوییم جیرهخوارِ ایراناند، حتماً از طرفدارانِ ایران هستند. و مصر از زمانِ خلعِ یدِ رئیسجمهور مبارک همچنان که وارد اردوگاهِ ایران میشود به سرعت در جهتِ لغو آشتینامهی خود با اسرائیل پیش میرود.
قطعاً شیعیان، ایران را هدایت میکنند و در عراق در اکثریتِ 60 درصدی هستند. حذفِ صدّام حسین در سالِ 2003 توسط امریکا، راه را برایِ ایران گشود تا بطورِ گسترده در عراق نفوذ کند؛ یعنی ایران برای ارتش شیعیان، سلاح، سرمایه و آموزش تدارک دید و هزاران نفر از عواملش را به عراق فرستاد و روابط اقتصادی با آنجا برقرار کرد. علاوه بر آن قدرتمندترین حذبِ سیاسی در عراق با تهران همپیمان است که این مهم میتواند عاملی تعیینکننده برایِ سلطهی ایران بر عراق باشد.
مقالهی سال 1994 این مجلّه میگوید: «ایران فعّالیت خود را در حاشیهی جنوبی دریایِ سرخ آغاز کرده است و مصمّم است که تأثیر خود را بطور قابل توجهی در سومالی و یمن افزایش دهد. کمی بالاتر از ساحل دریای سرخ، سودان هماکنون کاملاً در دستانِ طرفدارانِ ایران است، همچنین رژیمِ نظامیِ عُمر حسن البشیر چیزی بیش از یک سنگر برایِ اسلامگرایانِ حسن الترابی نیست. به دلیل زیرساختهای سودان، مسلمانانِ بنیادگرا شروع به تضعیف کردن ثُبات اریتره، که به تازگی استقلال یافته است، کردهاند. شایانِ ذکر است که اریتره هماکنون همهی آنچه که قبلاً خطّ ساحلی دریایِ سرخِ اتیوپی بود را کنترل میکند.»
این گرایشها تا به امروز ادامه پیدا کرده است. ایران به فرستادنِ سلاح از طریق کشتی برای اسلامگرایانِ سومالی ادامه میدهد. در مارسِ 2008، ایران یک توافقنامهی نظامی با سودان امضا کرد. در مه 2008، ایران با انعقاد قرار دادهایِ تجاری و توافقهای سرمایهگذاری، روابطش را با اریتره گسترش داد. مجدداً در سال بعد، در آوریل 2009، ایران و اریتره هر دو با الجزایر، توافق همکاریهای دوجانبه منعقد کردند. ایران تاثیر و کنترل زیادی بر شمالِ افریقا دارد که این قدرت نفوذ با وقوعِ ناآرامیهایِ کشورهای عربی در اوایل سال 2011، بیشتر هم شده است. دولت تونس در ماه ژانویه سقوط کرد و احتمالاً به دست مسلمانانِ رادیکال افتاد. حزبِ Ennahda، که توسط دیکتاتوری زینالدّینِ بن علی توقیف شده بود، به سرعت به قویترین نیرویِ سیاسی کشور تبدیل شد. ایران نیز بصورت گسترده در یمن و بحرین نفوذ کرده است و عمیقاً در امور افغانستان مداخله میکند. بسیاری از ملّتهای میانهرویِ عربی از ایران و از مقابله با آن میترسند.
یکی نگرانکنندهترین جنبههایِ رشدِ قدرتِ ایران، دستیابی زودهنگامِ آنها به سلاحِ هستهای است. قبلاً در سال 1992، روزنامهای اروپایی تیتری در صفحه نخست خود قرار داد با عنوانِ «ایران بمب اتمی دارد»[3] که بیان میداشت: «از آنجایی که 2 کلاهک هستهای بصورتِ رسمی در لیست گمشدههای کشور تازه استقلالیافتهی قزاقستان، که در گذشته بخشی از شوروی بود، قرار گرفته است؛ ایران حداقل 2 کلاهک هستهای به دست آوردهاست»(7 مه 1992) با توجه به تهاجمی بودنِ سیاست خارجهی ایران، قطعاً این گزارش درست است.
علاوه بر این، ایران از سالها قبل یک برنامهی هستهای برای خود داشته است. اطلاعاتی فاش شده است که نشان میدهد ایران، هنگامیکه در منظرِ عموم میگوید که این برنامه فقط برای مصارفِ انرژی آن است، در واقع قصد دارد که کشورها بدانند که این کشور میتواند یک تهدید هستهای باشد. در مه 2011، آژانس بینالمللی انرژی اتمی گزارش داد که ایران، رویِ ساختنِ ماشهی بمبِ اتم کار کردهاست.
در ادامه آنچه مجلهی «کارشناس مسائل اسلامی» در تاریخ 13 مه 1992 نوشته است را میخوانیم: «هدف اصلی استراتژیکِ ایران، احاطه و کنترلِ خلیج فارس و اطرافِ آن است. قدمِ اساسی برای رسیدن به این هدف، بهدست گرفتنِ رهبریِ بیچون و چرایِ پایگاهِ اسلامِ رادیکال است.» درستی بسیاری از گزارشهایِ جاسوسی در مورد ایران به اثبات رسیده است. آیا ما متوجه هستیم که ایران دارد به چه قدرتِ بزرگِ نظامیای تبدیل میشود؟
پروفسور بَری رابین[4] در ژولیه 2007 نوشت: «ایران در تلاش است تا تأثیر خود را از طریقِ این 3 مسیر گسترش دهد: پروپاگاندا و تحریک و تهییج؛ پیشرفتِ گروههای همپیمان، و برجستهکردنِ قدرتِ کشور. ایران امروزه از اسلامگرایانِ رادیکالِ افغانستان و عراق و لبنان و فلسطین و دیگر کشورها حمایت میکند. دو همپیمانِ اصلیِ ایران، حزبالله در لبنان و گروه حماس در فلسطین هستند.» (نشریه سیاست جهانی[5]، 25 ژولیه 2007)
و امریکایِ «ابرقدرت» به ایران اجازه میدهد تا به حمایت از تروریسمِ خشن ادامه دهد. <خلاصهی گزارشِ استراتفورد[1] در تاریخ 22 آگوست سال 2003 بیان میداشت که با پیروزیِ قطعیِ ارتشِ متّحد در عراق در ماهِ مه،در کشورهایِ منطقه شاملِ عربستانِ سعودی، سوریه و ایران، امریکا بعنوانِ «قدرتِ مسلّط در منطقه» قلمداد شد و تبعیت از خواستههای امریکا در دستورِ کارشان قرار گرفت. امّا، هنگامی که ثبات و پایداری در عراق از بین رفت و رویدادها به گونهای دیگر پیش رفت، این کشورها مواضع خود را به تدریج تغییر دادند. امریکا دیگر بعنوان قدرتِ مسلّط شناخته نمیشد بلکه ضعیف و محتاج به حساب میآمد. این تغییر بیشترین تأثیر را بر ایران گذاشت و متعاقباً شیعیانِ عراق را نیز تحتِ تأثیر خود قرار داد.
استراتفورد نوشت: «اگر ایرانیان احساس کنند که وضعیتِ منطقه، از کنترلِ امریکا خارج است، آنگاه درک میکنند که هزینهی کنترلِ شیعیانِ، برای آنها عددی نجومی خواهد بود؛ و بهتر بگویم، ایرانیها قرار نیست روی بازنده شرطبندی کنند.[2]» (من بر این باورم که ایران در این صحنه تهاجمیتر از آن چیزی است که در بیانیه استراتفورد آمده است)
«از نظر ما وضعیت منطقه برای امریکا در حال بحرانی شدن است. اوضاع برای دولت بوش بسیار بد پیش میرود. تهدیدِ قیامِ مسلمانان از دریای مدیترانه تا خلیج فارس دیگر یک مفهموم نظریِ بامزه نیست.[3](این تأثیر و کنترل تا فراتر از دریای مدیترانه و تا شمال افریقا،گسترده خواهد شد) به استثای اردن، در باقی مناطق این اتفاق در حال رویدادن است.»( تأکیدِ من بر رویِ تمامِ این گیومه است). احتمالِ وقوع قیامی اسلامی در منطقه به رهبری ایران، در سالهایِ پس از نوشته شدنِ این کلمات توسط استراتفورد، به سرعت رشد کرد و دلیلش این است که هنوز هیچکس مقابلهی موثری با ایران نکرده است.
قطعاً صدّام حسین یک تهدیدِ تروریستی به حساب میآمد، امّا ریشهی اصلی تروریسم ایران است. برخوردِ محکم با عراق، بدونِ برخورد با ایران، تروریسم را متوقف نخواهد کرد. ایران، قدرتِ اصلیِ حامیِ فلسطینیها است. هیچ کشور دیگری شهامت این را ندارد که روی چنین تروریسمی در اسرائیل سرمایهگذاری کند و آشکارا آن را تقویت کند. در منظرِ عموم هم آشکار شده است که ایران حجم عظیمی از تسلیحات به فلسطین میفرستند. در واقع همهی جهان میداند که ایران چهکار دارد میکند و مشکلِ تروریسم علیه اسرائیل به سرعت وخیمتر میشود. اسرائیل در جنگ با تروریسم دارد شکست میخورد، و به همین منوال امریکا و انگلیس. چنین تروریسمی هرگونه جامعهی آزادی را فرو خواهد پاشاند. اسرائیل بهترین نمونهی آن است.
راهِ اصلی پیروزی در این جنگ مقابله با ایران است یا همان ریشهکن کردنِ تروریسم. امّا نه امریکا و نه اسرائیل، هیچکدام علاقهای به برخورد با ایران ندارند؛ با این حال، ایران قسمتِ کلیدیِ «محورِ شرارت[4]» در خاورمیانه است. در سال 2002، رئیس جمهور بوش، انگِ «محورِ شرارت» را روی ایران، عراق و کرهی شمالی زد. دولتِ عراق واژگون شده است. با این حال ما در این جنگ پیروز نخواهیم شد مگر اینکه رهبری ایران را از بین ببریم. امّا رهبرانِ امریکا و انگلیس دانش و شهامتِ پیروزی را ندارند و مطبوعات به طرز خطرناکی آشتیطلب هستند و مردمِ ما اشتیاقِ پیروزی در جنگ علیه تروریسم را ندارند.
انگی که رئیسجمهور بوش به ایران زد قطعاً درست بود. با این وجود، او به خاطر این عبارت توسط سیاستمداران و مطبوعات لیبرال مورد حمله قرار گرفت. متأسفانه این نشاندهندهی فقدانِ اراده در امریکاست. تونی بلر به سختی سقوط کرد؛ تنها به خاطر حمایتش از جنگِ عراق! بعد از چنان خودنمایی عظیمی که ارتشِ انگلیس در عراق نشان داد، مردم باید آقای بلر را در آغوش میکشیدند؛ اما مردم انگلیس(و همچنین امریکا) بسیار ضعیفتر از آن هستند که در یک نبرد واقعی بجنگند. ما اشتیاقی نداریم تا در یک جنگِ طولانی و خونبار پیروز شویم.[5]
ثمرات و نتایج دو دههی گذشته قطعاً ثابت میکند که پادشاهِ حامیِ تروریسم کیست؟ همهی دنیا میتواند ببیند. به هر حال برای از بین بردنِ تروریسم، باید با آن برخورد کرد. ما باید با ریشهی آن مقابله کنیم. حرکات تروریستی از این ایران نشئت میگیرند.
آقای آرمسترانگ دو دهه پیش این عبارت را گفت که: «این آخرین جنگی است که امریکا پیروز شده است» او دید که غرور در ارتشمان شکسته شده است. تمامِ منطقهی جغرافیاییای که استراتفورد در مورد آن صحبت کرد، هم اکنون متأثر از ایران است. اگر عراق در زمرهی کشورهایِ تروریست قرار گیرد، سپس ایران بالقوّه میتواند کنترل تمامِ این منطقه را در دست گیرد؛ که این منطقه بیشترین سهم از ذخایر نفتی جهان را داراست.
امّا اوضاع همچنان مهیبتر میشود.
[1] Stratford
[2] They will decide not to bet on what they see as the losing horse
[3] The threat of AN ISLAMIST RISING FROM THE MEDITERRANEAN TO THE PERSIAN GULF NO LONGER IS AN INTERESTING THEORETICAL CONCEPT.
[4] Axis of evil
[5] But the British (and American) people are too weak to fight a real war. We lack the will to win a bloody, protracted war.
شما میتوانید PDF انگلیسی این کتاب را با عضویت رایگان در سایت ترومپت یا از طریق این لینک دانلود کنید. و همچنین میتوانید فایل PDF ترجمه دو فصل اول این کتاب را از این لینک دانلود کنید.