چند سال قبل از سقوط شاه، انورالسادات، رهبر مبارز مصر و خاورمیانه بود. برای مثال او در جنگ «یوم کیپور[1]» علیه اسرائیل، رهبرِ اصلیِ جهانِ عرب بود. مدتی بعد دنیا شکّه شد! علی الخصوص جهانِ عرب. تقریباً در زمانِ سقوط شاهِ ایران بود که در کمالِ حیرت، آقای سادات به منادی آشتیِ کشورهایِ خاورمیانه[2] تبدیل شد. او با سخنرانی در کنیسهی یهودی(پارلمانِ اسرائیل) اعرابِ افراطی را سخت خشمگین کرد. در واقع در آن زمان تنها یک نفر در حالِ آشتی دادنِ خاورمیانه با غرب بود ولی او با این کار داشت برخلافِ جریانِ اسلامگراییِ افراطی قدم بر میداشت. آقای آرمسترانگ در اواخر عمرش با دو رئیسجمهور وقتِ مصر، یعنی سادات و حسنی مبارک، ملاقات کرد. این نکته بسیار قابل توجه است که او این جمله را به هردویِ آنها گفت: « ما[3] به آشتی دست پیدا نکردیم مگر اینکه خدا یا الله آنرا به ما هدیه کرد.»
در سال 1981، مایک والاس[4] از برنامهی تلویزیونی «60 دقیقه» با آیت الله خمینی، کسی که تنها 2سال پیش به قدرت رسیده بود، مصاحبهای کرد و در آن مصاحبه به خمینی گفت که سادات وی را «دیوانه» خوانده است. تقریباً چند روز بعد، رئیسجمهور سادات به قتل رسید! این همان مدل قدرتی است که رهبرِ اسلامگرایانِ افراطی در اختیار دارد. امریکا و جهان اجازه دادند که این قدرتِ شیطانی مسیرِ تاریخ را تغییر دهد. الآن تروریسم در سرتاسر جهان حاکم است. امریکا میل و رغبتی ندارد تا این کشورِ حامیِ دیوانگی را توقیف کند و این در حالی است که متوقف کردنِ ایران میتوانست آسان باشد. زمانیکه ترورِ سادات اتفاق افتاد، آقای آرمسترانگ گفت: «این نقطهی عطف در مسیرِ تاریخ خاورمیانه است.» امّا ظاهراً کسی در رسانهها ندید، یا اینکه نخواست ببیند، که این اتفاق چقدر برای جهان تکان دهنده است و تقریباً همه آنرا دستِ کم گرفته بودند. شبکهی تروریستی ایران بهطرز وحشتناکی خوب کار میکند.
آقای سادات بخشی از فرایند تغییر خاورمیانه به نفع جهان بود. او در برابر بسیاری از مردمِ خود و جهانِ عرب مقاومت کرد تا بتواند با اسرائیل آشتی کند. او با ترجیح دادن منافع جهان و مصر بر امنیت شخصیاش ثابت کرد که مردِ واقعاً بزرگی است. اگر رهبران امریکا و انگلیس شهامتی همچون شهامتِ او را از خود نشان میدادند، آنها الآن میبایست با ایران روبرو میشدند. به دلیل ضعف امریکا و انگلیس و اسرائیل بود که خاورمیانه، به پیروی از پادشاهِ ترور، بعنوان رهبر، پرداخت.
اسلامگرایانِ افراطی، در زمینهی ترورِ رهبران بسیار توانمند هستند. احتمالاً سخنگویِ پارلمانِ مصر، نفرِ دوم کشور در آن زمان، رفعت المحجوب، را نیز آنها ترور کردند. افرادِ مسلّح سوار بر موتور سیکلت به سمت صندلی راننده اسپری پاشیدند و وی را با اسلحهی رگبار، ترور کردند. در پشت ترور احمد بودیوف، رئیس جمهور الجزایر، در سال 1992 نیز احتمالاً این افراطیون حضور داشتند. نیروهای افراطی در صدد زمین زدن دولت معتدل و غربگرای لبنان برآمدند و در همین راستا، ترورِ رفیق حریری، نخست وزیر لبنان، در سال 2005 بوسیلهی یک ماشین بمبگذاری شده، سرآغازی بود بر ترورهای زنجیرهای چهرههایِ شاخصِ ضد سوریهای در لبنان. در سال 2008 ائتلافِ دولت تسلیم شد و دولت جدیدِ طرفدارِ حزبالله شکل گرفت. در ژوئن 2011، حزبالله در یک کودتایِ نرم، سعد حریری، نخست وزیر مورد حمایت امریکا در لبنان، را برکنار کرد، و کاندیدای مورد نظر خود را جانشین وی کرد. اینها نمونهی کوچکی بودند از تاثیراتی که اسلامگراییِ افراطی میتواند در خاورمیانه داشته باشد.
در سال 2011، تغییرات اساسی و عظیمی در مصر رخ داد؛ همانند آنچه که در انقلاب اسلامی ایران در سال 1979 گذشت. به مدت 30 سال، رئیسجمهور مبارک، در برابر افراطیون مقاومت کرد و با امریکا و اسرائیل دوست ماند. او در مقابل مسلمانانِ افراطی و در برابر خشونتشان علیه اسرائیل و دیگر ملّتها ایستادگی کرد. او در جنگِ امریکا، انگلیس و اسرائیل علیه تروریسم، متّحدی قدرتمند برایشان بود. او بر سرِ نرسیدنِ ایران به بمب هستهای جنگید و رئیس جمهور مبارک، قدرت لازم را برای کنترلِ مخالفِ اصلی خود، یعنی اخوانالمسلمینِ تندرو، اعمال کرد. گویا رهبرانِ ما هنوز متوجه نشدهاند که مبارک هر روز میبایست چه سر و کلّهای با اخوانالمسلمین میزد! زمانیکه تظاهرات در ژوئنِ 2011 در قاهره به اوج خود رسید و خشم مردم منفجر شد؛ رئیسجمهور اوباما موضع خود را روشن کرد و در کنارِ معترضانِ ضدّ مبارک قرار گرفت. با وجود نتایجِ مثبتِ مبارک، حکومتِ امریکا، از ابتدای تظاهراتِ انبوهِ مردمِ مصر شروع به تحقیرِ وی در ملاء عام کرد. امریکا به دوستِ سی سالهی خود به کلّی خیانت کرد. اما حاصلش چه شد؟ نتیجه این شد که نفوذ امریکا در خاورمیانه به حد صفر رسید! ظرف مدّتِ تنها چند هفته، مبارک اخراج شد، دولت بیثبات شد و ایران شروع به نفوذ در مصر کرد.
آیه 11:42 از کتاب دانیال اشاره میکند که مصر با شاه جنوب، یا همان ایران متحد خواهد شد. این پیشگویی اشاره کرده است که تغییرات گستردهای در سیاستهای مصری رخ خواهد داد! ما وقوعِ این اتفاق را از سال 1994 هشدار میدادیم، و حالا مصر را ببینید. سیاست خارجی و گرایش سیاسی مصر به روشنی در حال تغییر است بهطوریکه تهدیدی در راستایِ تغییر منطقه است. حتّی در سال 2007، ایران و مصر شروع به رونق بخشیدنِ روابط خود در جهت ایجاد روابط کامل دیپلماتیک کردند. در ژانویه 2007 مبارک با سخنگوی مجلس ایران دیدار کرد که در حدود 30 سال گذشته این اولین ملاقات در این سطح بود. این واقعیت که مبارک خودش این ملاقات را تدارک دیده بود نشان میدهد که وی در کشورش تا چه حد تحت فشار نیروهای طرفدارِ ایران بوده است. بعد از برکناری او، نیروهای طرفدارِ ایران کاملاً بر اوضاع مسلّط شدهاند.
قبل از اینکه مبارک مقامش را ترک بگوید، هشدار داد که: «آنها ممکن است راجع به دموکراسی نطق کنند امّا نتیجه افراطگرایی و اسلامِ افراطی خواهد بود.» بله، در واقع، این همان چیزی است که میبینیم! اخوانالمسلمینِ افراطگرا، بزرگترین و شناختهشدهترین گروهِ سیاسیِ مصر، کنترل کشور را در دست گرفته است. چندی بعد نیویورک تایمز نوشت: «اخوانالمسلمین ،گروهی اسلامگرا که یکبار توسط حکومت توقیف شده بود، در خطّ مقدّم کسانی است که همدستِ پنهانِ دولتِ نظامی گشتهاند و بسیاری میترسند که آنها تغییرات بنیادین را بینتیجه بگذارند.» همچنین واضح است که فعّالان جوان و تحصیل کردهی سکولار،که در ابتدا، انقلابِ بدون ایدئولوژی را حرکت دادند، دیگر نیروی سیاسیِ هدایت کنندهی جریان نیستند... آنچه که بسیاری را شگفتزده میکند، ارتباط خوانالمسلمین با ارتش است که وی را بدنام میکند...»
عالیجاه زاروین[5]، تحلیلگرِ ارشد گروهِ بینالمللی بحران[6] گفت: «مدرکی است که نشان میدهد اخوان چندی بعد با ارتش نوعی معامله داشته است. این برای ارتش منطقی است. ارتش خواهانِ ثبات و خروجِ مردم از خیابانها است. اخوان همان گزینهای است که ارتش با آن میتواند صدهزار نفر جمعیت را از خیابانها بیرون کند...»
«در آن زمان سوال این بود که آیا اخوان با ساختاری ابرتشکیلاتی قدرت را تصرّف میکند یا خیر؟ به نظر میرسد که این کار را کرده است.» (24 مارس 2011) به دلیل اینکه اخوانالمسلمین بسیار تشکیلاتی و موردِ حمایت ایران است، توانست قدرت را به دست گیرد. آیا ما چشممان را به روی قدرت ایران بعنوانِ عروسک گردانِ این گروهها در پسِ پرده بستهایم؟ این دقیقاً همان اتفاقی است که به تدریج در ایرانِ سال 1979رخ داد.
بسیاری از مردمِ غربی امیدوارند که بازتابِ دموکراسی و آشتی را در مصر ببینند. ولی مردمِ مصر چه میخواهند؟ یک بررسی عمده توسط «مرکز تحقیقات پو»[7] در سال 2010 نشان داد که مردمِ مصر هیچ علاقهای به مدلِ غربیِ دموکراسی ندارند! در واقع آنها قانون اسلامیِ محض میخواهند. به نتایج به دست آمده از آمارگیری پو توجه کنید:
· دقیقاً 85% مسلمانانِ مصر، خواستارِ تاثیرِ قوی اسلام در سیاستهای حکومت هستند.
· تقریباً همین تعداد، اعتقاد دارند که کسانی که از اسلام خارج میشوند باید کشته شوند.
· 82% ، از سنگسارِ زناکاران حمایت میکنند و 77% معتقدند دستِ دزدان باید قطع شود.
· بیش از نیمی از مردم از تفکیک جنسیتی در محل کار حمایت میکنند.
· 54% ، عملیات استشهادی را ،که باعث مرگِ غیر نظامیان میشود، قابل توجیه میدانند.
· تقریباً نیمی از مردم نظر مساعدی نسبت به گروه تروریستی حماس دارند و از هر ده نفر، سه نفر نظر مثبت نسبت به حزبالله دارند. حتّی یک پنجم از مصریها نظر مساعدی نسبت به القاعده و اوسامه بنلادن دارند.
· در بین 18 ملّت مسلمانی که سازمانِ پو آمارگیری کرده است، مصر بالاترین میزانِ نارضایتی نسبت به امریکا را داشت: 82% از مصریها، امریکا را دوست ندارند.
مبارکِ قدرتمند قادر بود نظرات افراطیِ مردمش را کنترل یا محدود کند. امّا این سدّ با کنارهگیریاش شکسته شد. بسیاری در اسرائیل و غرب، تاثیر اخوانالمسلمین و حمایتهایش از سیاستهای مردمیِ ضدّ اسرائیلی را دستِ کم گرفته بودند. جنبش مسلمانان که توسط اخوانالمسلمین شکل گرفت، در حال حاضر در حال دریافت سیلی از حمایتها از داخل و خارج مصر است. دیگر هیچ رهبری قادر نخواهد بود تا در مقابل این سیلِ اعتقاداتِ راسخِ مردمِ مصر مقاومت کند. اینها همه به دست ایران و رابطه محکمش با اخوانالمسلمین محقق شده است.
در نتیجهی این احساساتِ مردمیِ طرفدارِ ایران که در خیابانها سرازیر شد، دولت موقتِ مصر تلاش کرد تا سریعاً روابط دیپلماتیکش را با ایران از سرگیرد. در مارس 2011 مصر اعلام کرد که میخواهد فصل جدیدی از روابط با ایران را آغاز کند. پاسخ تهران در قبال این اظهارات، فرستادن سفیری به مصر برای اولین بار بعد از قطع روابط دو دولت در سال 1978 بود. همچنین دولت مصر تلاش کرد با حماس ارتباط برقرار کرد. حماس تشکیلاتی اسلامی در فلسطین است که توسط ایران حمایت میشود و در گذشته قاهره از آن دوری کرده بود.
در این آخرالزمان، پیشگوییِ کتابِ دانیال در مقابل چشمانمان در حالِ پیوستن به واقعیّت است؛ و دلیلِ آن، اصرار ایران در حمایت از اسلامِ افراطی است. امّا این سیاست خارجهی تهاجمی به گونهای ایران را نابود خواهد کرد که هیچکس نمیتواند تصوّر کند.
[1] Yom Kippur war
[2] مترجم: منظور آشتیِ کشورهای عربی با اسرائیل است
[3] مترجم: امریکا و مصر
[4] Mike Wallace
[5] Elijah Zarwin
[6] International Crisis Group
[7] Pew Research Center
شما میتوانید PDF انگلیسی این کتاب را با عضویت رایگان در سایت ترومپت یا از طریق این لینک دانلود کنید. و همچنین میتوانید فایل PDF ترجمه دو فصل اول این کتاب را از این لینک دانلود کنید.
<اگر ما مشتاق باشیم، تاریخ عبرتهای مهم و زیادی برایِ آموختن دارد. برای مثال به ما میآموزد که امریکا و متّحدانش هیچگاه نمیتوانند در جنگ علیه تروریسم پیروز شوند. ما درسهایِ اساسی و مهمّی را میتوانیم از تاریخ بیاموزیم. تاریخ یک آموزگار بینظیر است. بنابراین ما از این معلّم شروع میکنیم تا بعد از آن به معلّمی بسیار بزرگتر برسیم که همان معلّمِ درسِ «چرا نمیتوانیم تروریسم را تسخیر کنیم؟» است!
لشکر کشی به عراق، آخرین دور از جنگهای امریکا علیه تروریسم است. امّا سوال این است که همهی این «تروریسم جهانی» از کجا منشاء میگیرد؟ عراق قسمت خطرناکی از بدنِ تروریسم است ولی مغز و سرِ آن نیست. ما باید در تاریخ به عقب برگردیم تا ریشههای تروریسم را ببینیم. قطع کردنِ شاخههایِ تروریسم کافی نیست. ما باید درخت تروریسم را از ریشه بیرون آوریم. این تنها راه برای پیروزی در این جنگ است.
محمّدرضا پهلوی در زمانیکه شاهِ ایران بود، متّحدی قوی و محکم برای امریکا به حساب میآمد. امّا خبرگزاریها و سیاستمدارانِ لیبرالِ وقت، فکر میکردند که وی بیش از حد غیرِ دموکرات است؛ پس کمک کردند تا او از قدرت پایین بیاید. هرچه او بیشتر از قدرت فاصله میگرفت، امریکا کمتر و کمتر وی را حمایت میکرد. به همین ترتیب، آیتالله خمینی، شاه را در سال 1979 سرنگون کرد. خمینی ایران را به کشورِ اوّلِ جهان در حمایت از تروریسم تبدیل کرد. پس از10سال، بعد از اینکه خمینی فوت کرد، هاشمی رفسنجانی رئیسجمهور شد و شبکهی تروریسمِ جهانی را بیشتر تقویت کرد. این همان زمانی بود که برخی تحلیلگران تازه داشتند میفهمیدند که لیبرالها چه اشتباه وحشتناکی را در زمینه حمایت از سقوط شاه مرتکب شدند.
در سال 1994، وزیرِ امور خارجه، وارِن کریستوفر[1]، ایران را «کشورِ اصلیِ حمایت کننده از تروریسم» معرفی کرد. چه رقّت انگیز و سوزناک است که چنین عباراتی را بشنویم امّا هیچ کاری نکنیم. واقعاً امریکا چقدر ابر قدرت است؟ امریکا برای سالها میدانست که چه کشوری «کشورِ اصلیِ حمایت کننده از تروریسم» است، امّا برای مواجهه با ایران رقبتی نشان نداد تا ایران را مجبور کند که در مقابل جنگهای تروریستیاش پاسخگو باشد.
در دههی 1990، حمایت دولتی از تروریسم در ایران کاملاً نهادینه شد و رهبرانِ امریکا تقریباً هیچ کاری برای مبارزه با آن نکردند و امریکایِ «ابر قدرت» به ایران اجازه داد تا حمایت از تروریسمِ خشن را تا به امروز ادامه دهد.
بیشتر از هر کشوری(به غیر از ایران)، امریکا در برابر سقوطِ شاه و گشوده شدن راه برای آیتالله خمینی مسئول است. ضعف ما میتواند علّتِ بزرگترین افتضاح سیاستِ خارجی ما در قرن 20 باشد. چگونه این همه اتفاق افتاد؟ ما باید چگونگی ارتباط این قضایا را با وضعیت فعلی در عراق درک کنیم. تاریخ نشان میدهد که چگونه اسلامگراییِ افراطی میتواند سیاست یک کشور را به سرعت تغییردهد. و همهی اینها نشانههایی هستند از نوعِ حکومتی که ایران در حالِ رسیدن به آن است.
بیایید به مصر نگاهی بیاندازیم. جایی که اسلاگراییِ افراطی، که بذرِ تروریسم را میکارد، به سرعت در حالِ به دست آوردنِ قدرت است. در آنجا یک ترور، جرقهی حرکت را در کلّ خاورمیانه روشن کرد.
[1] Warren Christopher
شما میتوانید PDF انگلیسی این کتاب را با عضویت رایگان در سایت ترومپت یا از طریق این لینک دانلود کنید. و همچنین میتوانید فایل PDF ترجمه دو فصل اول این کتاب را از این لینک دانلود کنید.
<