بنده

زندگی با تغییر یک «حرف» می‌شود بندگی؛ اینجا هم، محل همان «حرف» ...

بنده

زندگی با تغییر یک «حرف» می‌شود بندگی؛ اینجا هم، محل همان «حرف» ...

دنبال کنندگان: ‎+۱۰۰ نفر
بنده را دنبال کنید

۵۵ مطلب با موضوع «نظام سلامت» ثبت شده است

در مطلب پیشین این بی ربط را نوشتم که ترجیح دادم به مطلبی مستقل تبدیلش کنم:

ما از دکتر روحانی بابت مواضع اصولی خود در سخنرانی در مجمع عمومی سازمان ملل صمیمانه کمال تشکر را داریم و بر مواضع اصولی، خداپسندانه، منطقی، مقتدرانه و در حقیقت مواضعی که رضایت خدا و ولی او را در بر دارند پافشاری میکنیم و این مواضع از طرف هر کسی باشد برای او احترام قائل هستیم. باید اعتراف کرد که عزت روز افزون اسلام در ایران مرهون خدمات مثبت تمامی مسئولین 34 سال گذشته است که وارث چنین عزتی در حال حاضر دکتر روحانی است. همانطور که رؤسای جمهور پیشین در حد وسعشان بر این عزت افزودند و آنرا پاس داشتند، امیدواریم دکتر روحانی نیز ابتدا به امر آنرا پاس داشته و در نهایت بر آن بیافزاید. فلله عزة جمعیا. تنها اتفاق ناخوشایند این سفر به نظر حقیر تماس تلفنی‌ای بود که در انتهای سفر رخ داد. اما نه خود تماس بلکه اینکه چه کسی تماس گرفت. دکتر روحانی گفتند که از سوی امریکا بوده و امریکا میگوید از طرف ایران. ما از روحانی میپذیریم که امریکا تماس گرفته و حرفش را صدق میپنداریم چرا که حرف یک مسلمان (آنهم مجتهد شیعه) را با حرف کافر فرق میگذاریم. اما نکته دردآور این است که امریکا طوری رسانه های جهان را پر کرد که انگار ایران دست نیاز به امریکا آورده. این نکته عزت کسب شده در این سفر را متاسفانه شکست. اگر نگوییم همه آنرا به نفع امریکا مصادره کرد قطعا باید بگوییم که بخشی از آن را مصادره کرد. امریکا که اینهمه تریبون به ایران داد و گفت ایران بزرگ است در نهایت با یک تماس تلفنی و یک دروغ به همه جهان نشان داد که این ایران هرچقدر هم بزرگ باشد باز باید آخرش در 15 دقیقه جلوی امریکا دریوزگی کند. من معتقد نیستم که دکتر روحانی به عمد وسایل چنین دریوزگی را فراهم کرده است بلکه معتقدم این فقط یک غفلت بود و روحانی که به امریکا خوشبین بود فکر نمیکرد آنها به او زنگ بزنند و بعد در رسانه ها بروند بگویند ایران زنگ زده است. اولاً خدا کند این اتفاق که ما انشالله چشممان را برویش میبندیم، موجب آگاهی دکتر روحانی و تلنگری به او باشد که طرف مقابلش هیچگاه صادق نبوده و نیست و ثانیا موجب شود که دکتر روحانی بفهمد که رابطه با امریکا چقدر ظریف و پیچیده و چقدر سخت است. فکر میکنم در این چند روز که امریکا خوب ایران را به دیپلماسی اش مغرور کرد، آمد با یک تماس تلفنیِ بد موقع از این هیئت مغرور شده به زیرکی استفاده کردند و آنچه میخواستند (حداقل بخش کوچکی اش را) کسب کردند. این زیرکی دیپلماسی است که متاسفانه هیئت ایرانی کمی در این امتحان مردود شد و البته ما چشممان را میبندیم چون میدانیم کشور ولی امر دارد و او مراقب است و همیشه امیدواریم و انشالله این اتفاق ناخوشایند موجب هوشیار تر شدن هیئت دولت یازدهم شده باشد.

زندگی دوم از منظر یک مردم نگار، موضوع کتابی است که ان شاء الله ترجمه‌اش تا یکی دو ماه دیگر کامل میشود. از آنجایی که در ایران با زندگی دوم آشنایی عمومی وجود ندارد باید ابتدا آنرا توضیح داد. برای فهمِ بهتر میتوان زندگی دوم را به یک شبکه اجتماعی گرافیکی تعبیر کرد. زندگی دوم همچون بازیهای رایانه‌ای محیطی سه بعدی دارد که مبتنی بر شبکه اینترنت است و هرکسی میتواند با هر هویتی در آنجا زندگی جدید یا دومی را آغاز کند. شاید تعبیر مناسب، «توهم همگانی» باشد. خوابی است که همه‌ی اعضایش در آن شریکند. با تحلیلی که این محقق(تام بل‌استورف) داشته فواید بسیاری برای دنیاهای مجازی و زندگی دوم برشمرده است مانند این مورد:

زندگی دوم می­توانست در موارد ناتوانی شدید روانی، به شکل قابل­ توجهی اشکال جدیدی از شخصیّت را فراهم آورد. یوسف (جوزف)، برادر سوزی، از شیزوفرنیِ تضعیف­ کننده‌­ای رنج می­بُرد. سوزی توضیح داد که یوسف در دنیای واقعی (در سی و چند سالگی، تقریباً هم سن با سوزی) «منزوی است و به ندرت [با کسی] ارتباط برقرار می­کند.» امّا در زندگی دوم:

من و یوسف ساعت­ها اماکن مختلف را سیاحت می­کنیم، زمانی را برای حرف ­زدن صرف می­کنیم، چیزهایی درست می­کنیم. دیدنِ کارهایی که او این­جا انجام می­دهد امّا در زندگی واقعی هرگز قادر به انجام آن نیست، شگفت­ انگیز است. برای مثال، او در زندگی واقعی به دلایلی که واضح است با مادرم زندگی می­کند. کمی بعد از این­که یوسف به زندگی دوم آمد، اتاق کوچکی روی قطعه زمینی درست کرد و آن را با تعداد کمی از اقلام کوچک تزئین کرد. وقتی به او سر زدم، گفت: «این­ باید همان حسّی باشد که پس از نقل مکان به خوابگاه دانشگاه برای اولین بار ایجاد می­شود.» این جمله قلب مرا شکست، اما هم­زمان مرا خوشحال هم کرد چون در زندگی واقعی او هرگز نمی­تواند این را تجربه کند، اما این­جا می­تواند. اگر به خاطر زندگی دوم نبود به علت ناتوانی برادرم هرگز نمی­توانستم چنین تجربه­‌ای را با او داشته باشم. (از فصل پنجم (شخصیت) قسمتِ «نماینده»)

چندی پیش سری به مطالب قدیمی تر زدم. به مطلب بی‌خوابی رفتم و آنرا که در تابستان سال 88 یعنی آخرین تابستان قبل از کنکور کارشناسی نوشته ام، خواندم. با خواندنش سختیِ آن لحظه ها کاملاً برایم تداعی شد. امّا آن چیزی که مرا درگیر کرد این بود که این بی‌خوابی بعد از گذشتِ 4 سال، هنوز هم گریبان گیر من است. همانطور که آنجا نوشته ام «تابستونا کلا جغد می‌شوم. شب ها بیدار، خواب مشغله‌ی روز!» البته متأسفانه این عیب گریبانِ نسلِ مدرن را بطور عام و جوانانش را بطور خاصّ گرفته است. چه جوانان ایرانی چه غیر. برآوردی آماری در این زمینه ندارم ولی به نظر میرسد در جوامع مدرن‌تر این مسئله بیشتر است چون مشکل اصلی، میزان استفاده از رسانه‌های جمعی است؛ پس منطقی است که در جوامعی که دسترسی بیشتری به فضای رسانه‌ای (از تلویزیون گرفته تا اینترنت و موبایل) دارند، این بی خوابی شبانگاهی نیز بیشتر باشد. در قدیم (و نیز جوامع قدیمی)، بدون حضور این رسانه‌ها که بی شرمانه به حریم خانه تجاوز کرده اند، شب مایه‌ی آرامش بود.

چند روز پیش بازی Hitman-Absolution را تمام کردم. ظرف مدت سه روز تلاش بی وفقه! سال گذشته هم بازی Max Payne3 را ظرف دو روز تمام کردم. و البته هنوز لذّت آن تقلّاها در وجودم محسوس است. و شبیه همان لذت را از این یکی هم بردم. هر چه می‌گذرد با پیشرفتِ بازی‌ها چه از لحاظ کیفیت بصری و چه از لحاظ کیفیتِ موضوع و داستان، این لذّت هم بیشتر میشود. در دنیایی که اصالت یا با لذّت است یا با پول، این بازی‌ها در کجای نقشه‌ی عجیب افعال بشر امروز قرار می‌گیرند؟ تأثیر این دست بازی‌ها کجای فعّالیت انسانی را در آینده خواهد گرفت؟ من بعنوانِ یک فرد از نسلی که از کودکی با بازی‌های گرافیکی کامپیوتری بزرگ شده است چقدر می‌توانم با فهمِ سرعتِ فاجعه‌بارِ پیشرفتِ این دست بازی‌ها، آینده‌ی آنها را تخمین بزنم؟ در بین کسانی که رویِ خوش به این بازیها نشان میدهند، من جزء کسانی هستم که احتمالاً میزان وابستگی کمی به بازی کامپیوتری دارم. کسی هستم که در یک سال، تنها یک بازی را تمام میکنم آنهم در سه روز. یعنی رویکرد من به بازیهای کامپیوتری مثل رویکرد کسانی است که سالی یک سریال را تماشا میکنند. با این وصف من چقدر میتوانم آینده‌ی این جهانِ دوم را ببینم؟ من کسانی را دیده ام که عاشق کامپیوتر هستند و عاشق بازی. انواع بازیهای کامپیوتری را تجربه میکنند. ولی دیده ام که اینها از بس دیوانه و عاشق هستند نمیتوانند دور دستِ اینکار را ببینند پس از این منظر شاید جایگاهِ من بعنوانِ کسی که هم سالی یکبار خود را غرق در این دنیا میکند و هم میاید از بیرون به قضیه نگاه میکند تا ببیند چه کرده است و این کار به چه دردی خورده است و چه چیزهایی به دست آورده و چه چیزهایی را فدا کرده است و میبیند که انسان دارد در این دنیا چه میکند، جایگاهِ مناسبی باشد برای قضاوت درباره‌ی آنچه بشر در حال ساختنش است.

هیچوقت فکر نمیکردم لیاقت پیدا کنم. اصلا نمیدانم دست سرنوشت چطور مرا به آنجا کشانده بود. هر چه فکر میکردم نمیفهمیدم چرا من آنجا هستم؟ چرا باید باشم؟ اصلا من چه کرده ام؟ آمده ام چه بگویم؟ این چیزها مدام در سرم میچرخید. از درون میجوشیدم. مضطرب بودم. هر چه فکر میکردم که چه باید بگویم چیزی به ذهنم نمیرسید. باز خدا را شکر از چند روز پیش که فهمیدم این دیدار قرار است رقم بخورد چیزهایی نوشته بودم. تک جملاتی بود بی سر و ته. فقط نوشته بودم که اینها را بگویم اما در مجلس که نشستم هر چه به آن کاغذ نگاه میکردم نمیفهمیدم چرا باید آن جملات را ادا میکردم و چرا باید آن سوالات را میپرسیدم؟ از دست پاچگی چرایش را خوردم و به خود اطمینان دادم که حتماً دلیلی برای پرسیدن و گفتن داشته‌ام که نوشته‌ام، مهم نیست که الان یادم نمیاید. باز دوباره برگه را خواندم و این بار دیدم حتی یک سیر منطقی برای ادا کردن این جملات پیدا نمیکنم. نمیتوانستم در قالب یک متن منسجم ادایش کنم. فکرم اصلاً کار نمیکرد. پس برگه را تا کردم و با این جمله خودم را متقاعد کردم که من نیامده ام حرف بزنم، آمده ام بشنوم و یاد بگیرم. خیالم راحت شد و آرام گرفتم.