آشتی واژهای مثبت است؟
آشتی فریبنده نیست؟ فریب مثبت است؟
آیا حاضری با شیطان آشتی کنی؟
بدان آن کس که دم از آشتی با شیطان بزرگ میزند، خود شیطان کوچک و حقیری است. حاشا که مؤمن با شیطان آشتی کند...
وَمَن یَتَّخِذِ الشَّیْطَانَ وَلِیًّا مِّن دُونِ اللَّهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْرَانًا مُّبِینًا (نساء/119)
برای مشاهده در ابعاد و کیفیت اصلی روی تصویر کلیک رنجه فرمایید.
دوست دارم خوانندگان آنچه از این نقاشی میفهمند را در نظرات بنویسند. خوشبختانه یکی از داراییهای ارزشمندم خوانندگان فهیم و اهل تعمق وبلاگم است. شاید به نکاتی از نقاشی اشاره داشته باشید و چیزهایی از این نقاشی بفهمید که برای خودم هم جدید باشد.
یک اصلاح هم در کاریکاتور اعمال کردم که فکر کنم مفهوم کافر را زیباتر بیان کرده باشد. ممنون از نظرات دوستان. همانطور که فکر میکردم چیزهای جدیدی از نوع نگاه دوستان به کاریکاتور دریافتم.
چندی است که پدیدهی تبلیغات تلویزیونی رنگ و بوی جدیدی به خود گرفته و به بطن برنامهها راه یافته است. در این بین آنچه بیش از همه موجب نارضایتی خانوادهها میشود تبلیغات موجود در برنامههای مخصوص کودک و نوجوان است. تبلیغاتی که قسمت حساسی از جامعه را نشانه رفته است. ضرر اینگونه تبلیغات تنها استفادهی ابزاری از کودکان و یا ایجاد نیاز کاذب در آنها نیست، مسئلهی اهم تغییر نوعِ نگاه کودکان به مادیات و مصرفگرایی است. عاقبت نسل عموپورنگی چه خواهد شد وقتی عمو پورنگ و امیرمحمد که باید الگو باشند برای درآمدزایی به هر کاری تن در میدهند؟ آواز خواندن و خود را ملعبه قرار دادن موجب حقارت نفس نمیشود؟
نکتهی جالبتری که به تازگی متوجه شدهام این است که: پخش آگهیهای تجاری، قبل، بعد و حین برنامه های کودک طبق نص صریح بند 2570 سیاست های تولید، تامین و پخش سازمان صدا و سیما، مصوب سال 1383ممنوع میباشد!! یعنی این حرکت نه تنها از منظر عمومی قبیح است، بلکه از نظر قانونی نیز نامشروع میباشد.
حجت الاسلام و المسلمین ماندگاری در راستای مقابله با این قانونشکنی صدا و سیما و همچنین توقف پخش مسابقاتی که در آنها جوایز چند میلیونی و غیر معمول به شرکت کنندگان داده میشود (خلاف نظر صریح مقام معظم رهبری) نامهای به ریاست سازمان صدا و سیمای جمهوری اسلامی، آقای مهندس ضرغامی، نوشتهاند. با مراجعه به این لینک میتوانید از متن این نامه آگاهی یافته و آن را امضا نمایید.
خدا مسئولین سازمان صدا و سیما به راه راست هدایت فرماید، انشاءالله...
بخشی از نظرات حضرت آقا (سال 1383 در دیدار مدیران رسانه ملی(از جمله آقایان لاریجانی و ضرغامی)):
«از جملهى سرگرمىها، مسابقات است. مسابقات، خوب است؛ منتها باید مراقب بدآموزىهاى قولى و عملى در آنها بود. گاهى در زبان، گاهى اصلاً در کیفیت رفتار، گاهى هم در خندههاى بیخودى، سبکى دیده مىشود؛ و البته گاهى اوقات هم این چیزها نیست.
یکى از مسابقهها، مسابقهى تلفنى است. شخصى تماس مىگیرد و بهخاطر هیچى، به او جایزه مىدهند! یک روز من دیدم در یک برنامهى تلویزیونى پنج میلیون تومان به یک نفر جایزه دادند؛ براى اینکه به چند سؤال جواب داد! این سرگرمىِ خیلى جالبى نیست. پنج میلیون تومان، تقریباً حقوق دو سه سال یک کارمند متوسط است. ممکن است بگویند اینکار ترویج علم است. ترویج علم را از یک راهِ بهتر بکنید؛ این راه ضرر دارد. عدهیى که اینگونه مسابقات را نگاه مىکنند، بىمنطقى به ذهنشان مىآید و از این بىمنطقى سوءاستفاده مىکنند. این کار منطقى ندارد که مثلاً بنده بدانم انجیل عربى است یا یونانى است یا لاتینى است؛ بعد بگویند حالا که شما دانستید، این پانصدهزار تومان یا فلان مبلغ مال شما! این کار معنى ندارد. بنابراین، مقولهى سرگرمى و تفریح، لزومش یک مسأله است؛ با برنامهریزى بودن آن یک مسأله است؛ بامحتوا بودنش یک مسأله است؛ پرهیز از جهات منفى هم در آن یک مسأله است.
«بشدت توجه کنید که چهرهپردازىهاى منفى و ناصالح در صدا و سیما انجام نگیرد. من گاهى دیدهام انسانهایى که هیچ ارزش علمى و هنرى ندارند، در صدا و سیما با پول مردم چهرهپردازى مىشوند؛ چرا؟ البته من نمىخواهم خیلى مطلب را باز کنم؛ اما مىبینم کسىکه در رشتهى خودش اینقدر ارزشمند نیست و انسان متوسطى است، او را مىآورند و یکى دو ساعت از وقت تلویزیون را به زندگى او، به خانوادهى او و به گذشتهى سرتاپا کمارزش او مصروف مىکنند؛ چرا؟ بهنظر من علاوه بر اینکه این «چرا» وجود دارد، «منفى» هم هست. این کار، الگوسازى است؛ ما چه کسى را مىخواهیم الگوى جوانها قرار دهیم؟ اینطور آدمهایى را؟!»
10 سال از این حرفها میگذرد و هیچ اتفاقی نیفتاده است. چه کسی در این نظام مظلومتر از حضرت آقاست؟
برای مشاهده در ابعاد و کیفیت اصلی روی تصویر کلیک رنجه فرمایید.
بیربط: من از گوشی glx استفاده میکنم و ترجیح میدهم به جای اینکه با خرید موبایل نان شب قاچاقچی و یا حتی وارد کننده را تأمین کنم، در ثواب تأمین رزق حلال و طیب 1300 مسلمانی که در خوزستان مردانه با امکانات کم و زیر اینهمه هجمه و تحقیر کالای داخلی در حال تولید هستند سهیم باشم. برای آشنایی با مؤسس شرکت glx مصاحبه وی را با برنامه پایش که از سیمای جمهوری اسلامی پخش شد از طریق این لینک ببنید. مدیر این شرکت در چین کارخانه داشته است ولی برای کمک به کشورش کارخانهی چین را فروخته و در ایران و آن هم در منطقه محروم خوزستان برای کمک به مردم آن خطّه کارخانه احداث کرده است. از سایت تولید میهن نیز زیاد استفاده کنید. وقتی سامسونگ با قباحت برای مشتریان ایرانی ایمیل فرستاد که آپدیت نرمافزاری را برای ایران تحریم میکند خوار و ذلیل کسی است که باز اگر موبایل و یا هرچیزی میخواهد بخرد برود دست گدایی جلوی سامسونگ دراز کند. ذلیل کسی است که برای خرید موبایلی که حتی نبودش هم هیچ مشکلی برای آدم ایجاد نمیکند برود دستش را جلوی دشمن دراز کند. سامسونگ که هنوز در مقابل اپل دشمنی نیست. یارو آیفون 5s خریده عکس حضرت آقا را پشت صفحه گوشیاش انداخته. خوب تو اگر مرد بودی پولت را حواله جیب امریکای جهانخوار نمیکردی. چقدر عکس نورانی حضرت آقا پشت صفحه این آیفونها آدم را سیلی میزند.
بعدا نوشت (در جواب به یکی از نظرات): به نظرم توی این وضع اقتصادی کشور بهتره به جای منافع شخصی، منافع جمعی رو در نظر بگیریم. منفعت جمعی حکم میکنه تا جایی که میشه پول رو از کشور خارج نکنیم. البته خود glx هم مواد خامی داره که از کشورهای دیگه میخره مثل پردازنده ولی بصورت حداقلی پول دستمزد و ارزش افزوده به حساب خودش میره. خلاصه بعنوان یک کشوری که در محاصره اقتصادی هست باید به جزئیات خریدهامون توجه کنیم و منافع جمع رو در نظر بگیریم. منم از گوشی سونی خوشم میومد ولی فکرش که میکنم میبینم اون رو هم میگرفتم فوقش 3سال باهاش کار میکردم و ازش خسته میشدم. بالاخره کهنه میشه. ولی هیچوقت قرار نیست اون کمکی که به صنعت کشورم کردم کهنه بشه و تا آخر عمر ته دلم خوشحالم که در حد خودم به کشورم کمک کردم. متاسفانه انقدر که به وظیفه دولت و مسئولین در حل این محاصره اقتصادی پرداخته میشه به وظیفه ما بعنوان مردم معمولی پرداخته نمیشه. ما هم وظیفه داریم تا با قناعت و صرفه جویی و دوری از اسراف به دولت اسلامیمون کمک کنیم تا بتونه روی سیاستهای اسلامیش پافشاری کنه و خدای ناکرده به خاطر متاع اندک دنیا از این سیاستها دست بر نداره. در واقع با خرید گوشیهای اپل ما روی دولت خودمون فشار میاریم که ما اپل میخوایم پس تو باید رابطت رو با امریکا درست کنی. هر وقت ما تونستیم از اپل و کالای خارجی بگذریم میتونیم حرف از سیاستهای انقلابی و اسلامی بزنیم. و گرنه حب دنیا با اسلام جمع نمیشود. حب دنیا راس کل خطیئه. باید دل بکنیم و راه را برای حکومت اسلامیمون باز کنیم.
برای مشاهده در ابعاد و کیفیت اصلی روی تصویر کلیک رنجه فرمایید.
پی نوشت: 1- نمیدانم این پوستر در تعریف و تمجید از فیلم است یا انتقاد. 2- فیلم چ بر اساس کتاب کردستان، نوشتهی شهید چمران، تهیه شده است. بنابراین به علاقمندان توصیه میشود همراه با تماشای این فیلم بسیار ارزشمند، کتاب ارزشمندتر کردستان را نیز مطالعه کنند. حدود 30 صفحه از این کتابِ کم حجم مربوط به قضایای پاوه است. کتابهای دکتر چمران را میتوانید از این لینک دریافت کنید. با مطالعه کتاب نقاط قوت و ضعف فیلم را متوجه میشوید. اما در مجموع فیلم بسیار ارزشمند است و قطعاً از بهترین فیلمهای سینمای ایران میتواند باشد. انشالله در ادامه همین مطلب یا در مطلب جداگانهای به نقد فیلم خواهم نشست. 3- من از همه عزیزانی که نظر میگذارند بسیار عذر خواهی میکنم. متاسفانه به دلیل مشغله تا دو ماه دیگر واقعاً توانایی رسیدگی به وبلاگم را همچون گذشته ندارم. تا تاریخ 22 خرداد دوستان من را ببخشند اگر نمیتوانم در شأن عزیزان پاسخ نظرات را بدهم. 4- خوشحال میشوم دوستان نظرشان را در مورد فیلم بنویسند. قطعاً استفاده خواهم کرد. البته من نظرات خوشبینانه را ترجیح میدهم. متاسفانه بعد از 30 سال یک فیلم با کیفیت برای یکی از بزرگترین مردان معاصر کشورمان ساخته شده ولی منتقدان بعضاً از کام شیطان سخن میرانند. مرد بودند خودشان میساختند نه مدام تا یک نفر کار مثبت انجام میدهد نق بزنند.
انسانها از موعظه کردن و موعظه شنیدن گریزان شدهاند. حتی، بیش از آن که راجع به بیزاری افراد از گوش فرا دادن به پند و اندرز بشنویم، با اکراه افراد نسبت به نصیحت کردن روبهرو شدهایم. مدتهاست که بزرگ و کوچک، دانا و نادان، پیش از شروع سخن تأکید میکنند قصد نصیحت ندارند. اگر قصدشان موعظه هم باشد به نحوی خود را از آن مبری میکنند؛ گویی عمل شنیعی مرتکب میشوند!
مگر موعظه، امر به معروف نیست؟ امر به معروف عمل زیبایی است و البته واجب! پس چه بر سرمان آمده که واجب خدا خلاف پسندمان گشته؟ چگونه در انواع رسانههای جمعی مرسوم شده قبل از کلام تأکید گردد نصیحتی در کار نیست؟ شاید موعظه با «آزادی» توصیف شده توسط نظام لیبرالی در تضاد است. به هر حال برخی عادت دارند میانهروی کنند و به راحتی به هر اندیشهای خرده نگیرند؛ اما مسلمانانی که میانهی راه حرکت میکنند باید بدانند امیرمومنان به فرزند خود اینگونه سفارش کردهاند:
«قلبت را با موعظه و اندرز زنده کن [ و هوای نفست را ] با زهد و بی اعتنائی بمیران دل را با یقین نیرومند ساز و با حکمت و دانش نورانی نما»1
1 از نامهی 31 نهجالبلاغه، که سفارشات حضرت علی (ع) به فرزند گرامیشان حضرت مجتبی (ع) است.
«أَحْیِ قَلْبَکَ بِالْمَوْعِظَةِ وَ أَمِتْهُ بِالزَّهَادَةِ وَ قَوِّهِ بِالْیَقِینِ (وَ نَوِّرْهُ بِالْحِکْمَةِ)»
بی ربط: تیتراژ طنز کرکره را بشنوید. طنز قابل تحسینی است، الگوی مسخره کردن را کنار گذاشته. این مطلب را نیز میتوانید دربارهاش بخوانید: «کرکره» به هر قیمتی مخاطب را نمیخنداند» (مسخره کردن حرام است، گناه است. چرا یادمان رفته؟)
برای مشاهده در ابعاد و کیفیت اصلی روی تصویر کلیک رنجه فرمایید.
آیینه چون نقش تو بنمود راست // خود شکن، آیینه شکستن خطاست
قربان چهرهی معصوم تو، علی جان... سلام ما را به مادر برسان
یکی از دوستان از بنده خواستند طرحهایی که برای علی عزیز کار شدهاند را در بلاگم نشر دهم. گفتم خودم هم طرحی بزنم. دیگر طرحها را در ادامه مطلب دنبال کنید.
متن نامه شهید خلیلی، 15 روز پیش از شهادتش، به امام خامنهای:
برای مشاهده در ابعاد و کیفیت اصلی روی تصویر کلیک رنجه فرمایید.
خرید کالای خارجی، راه خودکشی اقتصادی
... تا شصت سال قبل پول اگر چه کاغذی بود پشتوانه کالایی داشت. آلمانها به دلیل اینکه پشتوانه پولشان طلا بود متعهد بودند پول کاغذی خود را بگیرند و پول طلایی بدهند پول طلایی از آلمان خارج میشد و ذخیره ارزی پایان می یافت. آمریکا هم بعد از اینکه ژنرال دوگل به فرانسویان گفت دلارهای خود را به معادل طلایی تبدیل کنید و به فرانسه بیاورید، آمریکا را مجبور کرد پشتوانه کالایی را به پشتوانه اعتباری تبدیل کند و مثل آلمان تولید ناخالص ملی را پشتوانه مجموع پول قرار دهد. بقیه کشورها هم به تدریج چنین کردند همه پول جهان اعتباری است.
تا قبل از سقوط شاه هم که محاصره اقتصادی آغاز نشده بود پول کشور، با پول های جهانی در یک قانون ظروف مرتبط به حیات خود ادامه می داد . وقتی پولی به یک پول اصلی در جهان وصل باشد مثل قانون ظروف مرتبط که آب در همه در یک سطح می ایستد از اعتبار مشابه برخوردار می شوند و تنزل و ترقی هماهنگ است وقتی استقلال خود را اعلام کردیم رابطه پول ما با سایر پول های جهان وضع دیگری پیدا کرد. تقاضای پول ما کم شد یعنی اعتبار پول کاهش یافت...
... دولت بر چه اساسی ضامن تنزل قدرت خرید پول نیست. امضاء مدیر کل بانک و وزیر اقتصاد و دارایی فقط برای شکل و اندازه و نقاشیهای پول است، یا ارزش و اعتبار پول. یقیناً امضاء به معنی تضمین اعتبار است. پس کاهش اعتبار تخلف از مورد ضمان است عیناً مثل پولیکه به عنوان سپرده در بانک گذاشته شده چطور بانک می گوید من ضامن قدرت خرید پول هستم حداقل به اندازه نرخ تورم باید تعهد بهره یا هر عنوان دیگری داشته باشیم.
چندی پیش به مراسم جایزهی علمی دکتر کاردان رفتم. دکتر کاردان پدر علوم تربیتی است و شاید بارزترین نمود حضور او در زندگی هر ایرانی، کنکور سراسری است که محصول زندگی علمی وی است. در این مراسم علاوه بر تجلیل و بزرگداشت دکتر کاردان، از فیلسوفِ معاصر دکتر داوری اردکانی نیز تجلیل به عمل آمد. به همین دلیل چهرههای عضو فرهنگستان علوم و شورای عالی انقلاب فرهنگی نیز حضور داشتند از جمله دکتر محمدرضا عاف، دکتر محقق داماد و ... . تعداد حاضرین اندک بود. به دلیل حضور چهرههای شاخص فضا کاملاً رسمی، سیاسی و امنیتی بود. داشتم به چهرههای برجسته علمی کشور مینگریستم. اکثراً کهنسالان بودند و در واقع در حال مشاهده مخزنی علمی بودم. امّا غصهام شد. یاد خاطرهای از استاد عباسی افتادم. در کلاس میگفت که به یکی از جلسات شورای عالی انقلاب فرهنگی رفته. آنجا در حال تشریح مباحث اقتصادیاش بوده که یکبارگی یکی از اعضای شورا عصبانی شده و در آمده است: «آقــــــــا. اینا چیه میگین؟ مگه میخواین انقلاب کنین؟» و استاد جواب داده است: «ببخشید! من درست آمدهام؟ مگر اینجا خیابان فلسطین نیست؟ مگر اینجا ساختمان شورای عالی «انقلاب» فرهنگی نیست؟» و به این نهادهای رسمی تشریفاتی و استحاله شده فکر میکردم و مطمئنتر میشدم که امیدی به نهادهای رسمی نیست. راهی نیست جز جنگ نامنظم علمی.
مقصود از جنگ نامنظم، اقداماتی است که توسط یک گروه داخلی، خارج از قواعد و قوانین نظام سیاسی، با هدف کسب قدرت صورت می گیرد. (کایراش، 1383: 291) معمولاً در این جنگ ها از قواعد جنگ های منظم پیروی به عمل نمیآید... موفقیت گروههای جنگ نامنظم، به میزان زیادی به پشتیبانی مردم محلی از قبیل کمکهای غذایی، دادن پناهگاه و کمک به حمل و نقل آماد مورد نیاز آنان و امتناع از دادن اطلاعات به نیروهای ضدجنگ نامنظم بستگی دارد. (چگینی، 1382: 151) این عملیات بدون رعایت قوانین کلاسیک جنگی و بدون خط نبرد مشخص اجرا می شود. قوانین کلاسیک جنگی عبارت است از؛ انجام دستوراتی که در کنوانسیون ژنو به تصویب رسیده اما نیروهای چریک بعلت شبهه نظامی بودن ملزم به رعایت هیچ یک از این مقررات نمیباشند.
سجاده، رخت استراحت انسانهای خسته است
خستهام
خدایا! با تو، کم حرف زدهام. سجاده پهن است، اما من به دیگران پرداختهام. و از دیگران؟ عایدی بس اندک داشتهام.
سجادهی تنهاییهای من و تو، پر است از حرفهای تند و طولانی من، و از نظرات کوتاه، مودبانه و حکمتآمیز تو.
ای دیگران! مرا ببخشید...
مغرور است. زود نمیآید، زیاد نمیماند. این است که همه دوستش دارند...
تو چون برف... زلالی، سپیدی، انعکاس نور خورشیدی، چون خدا مغروری، زود نمیآیی امّا وقتی میآیی، عالمگیری.
ای امام، کاش دوست داشتن شرط کافی برای آمدنت بود...
بیربط: 1- اعیاد پیروزی انقلاب اسلامی مبارک. انشالله 22 بهمن گل بکاریم. 2- وبلاگ دکتر مهدی کوچکزاده نقل قول زیبایی از امام خمینی آورده است: الآن یک جریانى در کار است- من الآن نمى خواهم اشخاص هیچ صحبتش بشود- اما جریانى هست در کار که اگر کسى توجه بکند به مسائلى که در این اواخر هى پیش آوردند، در روزنامه هاى مختلف پیش آوردند، یک جریانى در کار است که آن جریان انسان را از این معنا مى ترساند که بخواهد به طور خزنده این کشور را باز هل بدهد طرف امریکا؛ بخواهند از این راه پیش بروند. و این یک مسئله اى است که به قدرى اهمیت دارد در نظر اسلام و باید آن قدر اهمیت داشته باشد در نظر شما فرماندهان و دیگران که اگر احتمال این را بدهید، باید مقابلش بایستید، نه اینکه اول یقین کنید به اینکه مسئله این طورى است. بعضى چیزهاست که اگر انسان احتمالش را بدهد، یک احتمال صحیحى بدهد، باید دنبال کند او را و به آن اعتراض کند. شما اگر احتمال بدهید- یک احتمال درستى- که یک مارى الآن توى این اتاق [هست] پا مى شوید مى روید بیرون؛ احتراز از آن مى کنید... 3- ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺑﺎﺯﯼﻫﺎﯼ ﮐﺎﻣﭙﯿﻮﺗﺮﯼ ﮐﻪ ﺑﻬﻤﻮﻥ ﯾﺎﺩ ﺩﺍﺩن ﻫﺮﺟﺎ ﺩﺷﻤن ﻫﺴﺖ ﯾﻌﻨﯽ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﺭﺍﻫﻤﻮﻧﻮ ﺩﺭﺳﺖ ﻣﯿﺮﯾﻢ...
مَنْ ذا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً؟
فکر میکنم هفته ی گذشته بود که در برنامه ی سمت خدا از حجت الاسلام و المسلمین ماندگاری درباره ی طرح سنت قرض الحسنه شنیدم. آن بزرگوار وامهای بانکی را شبهه ناک و بعضا حرام خواند. تعبیر ایشان از این منکر رواج بافته در جامعه، آتشی بود که بر حضرت ابراهیم عرضه شده بود و ما در این طرح چون پرنده ای که با منقار خود برای خاموش کردن آن آتش آب می آورده... به گفته ی ایشان ما با شرکت در این طرح مثل آن پرنده از همه ی توان خود استفاده نکرده ایم اما حداقل گامی در راستای فرونشاندن این آتشی که بر پیکره ی جامعه افتاده برداشته ایم. نکته ی تامل برانگیزتر اینکه آن پرنده نقشی در به پا کردن آتش ابراهیم نداشته اما همه ی ما به نحوی در همه گیری این منکر سهیم هستیم. طرح پیشنهادی این برنامه روی آوردن جامعه به قرض الحسنه به منظور رهایی نیازمندان از وامهای بانکی است. این طرح نیاز به کمک مادی و نیز معنوی دارد ، اگر مایل هستید در آن شرکت کنید برای اطلاعات بیشتر به لینک زیر مراجعه فرمایید. در نظر داشته باشید که این طرح مختص سرمایه داران نیست! هرکس به اندازه ی وسع خود مسئول است، مثال جناب ماندگاری این بود که اگر خانمی 3 النگو دارد یکی را به منظور مشارکت در این طرح بفروشد، نگران هم نباشد چون قرض الحسنه نه تنها موجب نقصان مال نمیشود بلکه باعث مضاعف شدن آن نیز میشود.
طرح گسترش سنت قرض الحسنه برنامه سمت خدا
سوره بقره آیه 245 : مَنْ ذَالَّذی یُقرِضُ الله قَرْضاً حَسَناً فَیُضاعِفَهُ لَهُ اَضْعافاً کَثیرَةً
کیست که خدا را وام (قرض الحسنه) دهد و خدا بر او به چندین برابر بیفزاید
جالب است بدانید که بانکها در سال 90 تنها حدود 4.5درصد از پولی را که بعنوان قرض الحسنه دریافت کردهاند خرج قرض الحسنه به مستمندان کردهاند. خدا به مملکت ما رحم کند با اینهمه گناهی که به اسم اسلام میکنیم. حتما روی عکس کلیک کنید و بخوانید.
پ.ن. خدا ریشهی ربا را از بلاد اسلامی پاک سازد انشاءالله
به مناسبت میلاد حضرت رسول و امام صادق و ایّام وحدت اسلامی. صحبتهایی است از مالکوم ایکس و لوییس فراخان که هر دو از مسلمانان سنّی و سیاهپوستان امریکا و منتقد حکومت امریکا هستند. مالکوم ایکس در سال 1966 در راه اسلام ترور شد و به شهادت رسید. این قسمت کوتاه شده بخشی است از مستند «یأجوج و مأجوج» که به کمک همسرم ترجمه و زیرنویس کردهایم. با سرچ ساده درباره این دو مجاهد مسلمان اطلاعات خوبی پیدا میکنید امّا دو لینک از اخبار جدید را نیز در اینجا و اینجا میتوانید ببینید.
در باب وحدت بین سنّی و شیعه و موقعیت استراتژیک منطقه و اوضاع حساس زمان، به تازگی استاد رحیمپور ازغدی سخنرانی درخور توجهی در دانشگاه تقریب مذاهب اسلامی داشتند که با توجه به حجم مناسب فایل صوتی میتوانید آنرا از اینجا دانلود کرده و گوش کنید.
آیت الله جاودان به نقل از یکی از دستگیرشدگان توسط گروهک ریگی: «آنها یک مجموعه بزرگی از شیعیان را از هر طرف دزدیده بودند. در آنجا هم شکنجه و شلاق برقرار بود و با فاصلههایی، سر میبریدند. ایشان تعریف میکرد که یک نوار سخنرانی در اصفهان که خیلی هم سرو صدا داشت را ابتدا پخش میکردند. سخنرانی علنی که نوارهایش را همه جا برده اند. لعن و سبّ کرده بود. هروقت میخواستند سر یک نفر را ببُرند، این نوار را می گذاشتند، خونشان به جوش می آمد و بعد، سر می بریدند.» صد فغان از جهل
سینمایی «غیر قابل تصور=Unthinkable» که ترجمه های مختلفی مانند «باورنکردنی» نیز از نام آن موجود است محصول سال 2010 امریکاست که مستقیماً برای شبکه خانگی امریکا (و نه سینما) تولید شده است. برای مواجهه با هر فیلمی مانند هر کتاب یا حتی هر سخنی، پیش از دانستن خود موضوع، باید دانست مخاطب موضوع کیست؟ همانطور که از نحوه انتشار فیلم مشخص است، مخاطب اصلی آن مردم مغرب زمین و به خصوص امریکاییها هستند نه مردم دیگر کشورها. بنابراین در این فیلم باید دید که حکومت امریکا چگونه با مردمِ خودش دربارهی اسلام صحبت میکند و جنایتهای خود را توجیه میکند؟
چند سال پیش به همراه مؤسسهای سفری زیارتی علمی به قم داشتیم. کسانی که به این دست سفرها رفته باشند حتما مطلع هستند که یکی از برنامهها در این سفرها دیدار با بیت یکی از مراجع و علماست. ما هم به چنین توفیقی نایل گشتیم. در بیت مرجع تقلید پس از سخنرانی نماز ظهر را خواندیم و موقع رفتن کتاب رساله آن مرجع را هدیه دادند. دوستی دارم که به بحث ازدواج موقت بسیار علاقمند بود به همین جهت رساله را باز کرد و صاف رفت سراغ احکام ازدواج موقت. دید آنجا هم نوشته که صیغهی دختر باکره نیازمند اذن پدر است. پسر سمجی بود (و هست). پس جرئت کرد و وقتی دور و بر حاج آقا خلوت شد رفت جلو و به مضمون پرسید که احکام صیغهی دختر باکره چیست؟ و مرجع بزرگوار به مضمون گفت به شرط رشیده بودن دختر نیاز به اذن پدر ندارد...
اسلام به پیچیدگی هستی است
خداوند با آنها که با فضل با دیگران برخورد نمیکنند؛ با عدل خود برخورد میکند
لعن در لغت یعنی دعا برای دور بودن کسی از رحمت خداوند. در واقع درخواست از خداوند برای برخورد عادلانه با کسی است نه برخورد از روی فضل.
... أَلَا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِینَ
این متن را در سال 88 زمانی که کنکور کارشناسی داشتم با تلفیق فضای کنکور با فتنه 88 نوشتم که در آن من از زبان کشور ایران سخن گفتهام و امروز بعد از 4سال به مناسبت یوم الله 9دی در وبلاگم قرار دادم:
سیستم تخلیه مغز و اعصاب گرچه صد درصد علمی و ثابت شده نیست ولی برای تخلیه مُخَیّله ، پاکسازی یا چیزی شبیه همین کارهایی که برای باز کردن لوله انجام میدهند، این راهِ بسیار خوبی است.
دلم می خواست الآن دستم را میبردم درون جمجمهام (شاید از راه سوراخ گوش) و مغزم را میگرفتم و میآوردم بیرون و میبردمش حمام و آنقدر لیف و کیسه میکشیدمش تا همه افکار کثیف و اجق وجقی که توی مغزم تلمبار شدهاند پاک شوند و بدون مشغله این دوره زمانی که ممیزی واقعی بین دو بخش زندگی است را راحت تر بگذرانم. راحت تر که نه، راحت. چرا که الان خیلی ناراحتم. ولی خوب، نمی شود، چاره دیگری برای خالی کردن این حجم عظیم مُخَیّله ندارم. باید دست بجنبانم.
موتورسواران در هر ترافیک تهران، کاربردیترین mazeها* را حل میکنند
* به قول خودمان، هزار راه
قبلاً از دوچرحهام زیاد مینوشتم ولی مدتهاست چیزی ننوشتهام. از وقتی دزدیدندش. از 4سالگی دوچرخه داشتهام. تا به همین حالا که دوچرخام با یک موتور راه میرود. تا به حال 4دوچرخه کهنه کردهام و حالا دو سالی است که یک دوچرخ به نام موتور سیکلت دارم.
از مقدمّهای که برای کتاب بلوغ در زندگی دوم نوشتهام:
«أخسر النّاس صفقة رجل أخلق یدیه فی آماله و لم یساعده الأیّام على أمنیّته فخرج من الدّنیا بغیر زاد و قدم على اللَّه تعالى بغیر حجّة.» : «زیانکارترین مردم آن کس است که عمرى به آرزو گذارند و روزگار وى را بمنظور نرساند و از دنیا بىتوشه برون رود و در پیشگاه خداوند دلیلى نداشته باشد.»
(نهج الفصاحه - حدیث 108)
ما بعنوان مسلمان، چقدر مجاز به رؤیاپردازی هستیم؟ در واقع مسئلهی اصلی «زمان» است. عمر بعنوانِ بازهی زمانی محدود به انسان اجازهی عملی محدود میدهد. آنچه که در حدیث مذکور نیز برجسته است «اتلافِ عمر» است. امّا انسان چرا به رؤیا میپردازد؟ ویژگی اصلی رؤیا «آزادی» است. آزادی [مساحمتاً] بی حد و حصری که انسان را به خود میکشاند. این ویژگی ذاتی بشر است که به آنچه دارد اکتفا نمیکند و به آنچه ندارد حرص میورزد امّا آنچه دنیا بر او اعمال میکند «محدودیت» است پس انسان به دنبال «فرار» از محدودیت به رؤیا پناه میآورد. و طبیعی است انسان لیبرال پیشگام در فرار از واقع به مَجاز باشد. ما به جهانهای مجازی بعنوانِ وسیله ای برای رؤیاپردازی مینگریم. همانطور مسکر وسیلهی خیالپردازی و «فرار» از واقعیّت است. آنچه که عقل را زایل میکند.
سؤالی اساسی است:
آیا بیشتر، فیلسوفان مسلمان شدهاند یا اینکه بیشتر، مسلمانان فیلسوف شدهاند؟
فکر میکنم فلسفه بلوف زن است! ادّعاهای بزرگتر از حدّ و اندازهاش دارد. ماهیّت استکباری دارد. به خود تکبّر میورزد. دروغ میگوید. فلسفه ادّعای شناخت جهان را دارد ولی کو؟ در ابتدائیاتش درجا میزند. آنجا هم که پیش میرود نه به این معناست که ابتدائیاتش را اثبات کرده بلکه آنها را به قول امروزیها skip کرده! با «بدیهی است» گذشته است! فلسفه هم مانند بسیاری دیگر از دانشها بر پایهی فرضیاتی به شدّت نامعلوم، و به اصطلاح بدیهی بنا شده. حتّی به نظرم آنقدر که فیزیک جهان را شناخته، فلسفه نشناخته! در صورتی که میگویند فلسفه مقدم بر فیزیک است! معلم عزیز شریعتی در جایی اینطور میگوید که «اندیشههای کنفسیوس در شرق بسیار مترقی تر از اندیشه های سقراط و افلاطون است امّا چرا این غربیها شناخته شده تر هستند؟ چون غربیها خود بزرگ بین هستند. تکبر دارند. فقط خود را «آدم» میپندارند. برای همین مثلاً اگر یک بابایی در طول انقلاب فرانسه عاروق هم زده باشد اسمش را در تاریخ ثبت میکنند و بزرگش میکنند و از او مجسمه و داستان میسازند ولی دیگران اینطور نیستند.» طوری سقراط و هم دستانش را بزرگ کردهاند که وقتی میخواهیم کنفسیوس را لقب دهیم چارهای نداریم جز اینکه به وی بگوییم «فیلسوف»! غرب به خود و به عاروقهای خود تکبر میورزد و دیگران را تا جایی که بتواند ذلیل و یا مصادره میکند. دانشی که از غرب هم میاید ویژگی شیطان را دارد، همان تکبر. دانش غرب نیز نافی یا مصادر کنندهی دیگران و بلوف زن است! و سؤال اساسی این است که فلسفه بعنوان یک دانش چقدر انسانها را موحدتر کرده است؟ چقدر بر ایمان انسانها افزوده است؟ چقدر از افراد اوّل فیلسوف شده اند و بعد مسلمان و از راه فلسفه، مؤمن؟ و چقدر از مسلمانان اوّل فیلسوف شده اند و بعد ملحد شده اند؟ آمار ندارم ولی فکر میکنم جواب واضح است!
همیشه فکر میکردم افرادی که حرفم را اصلاح میکنند از لحظهی اشتباهم تصویر بدی از من در ذهن خود ثبت میکنند
امّا متوجّه شدهام آنها چون توانستهاند در آن لحظه به اصلاح یک نفر کمک کنند تصویر خوبی از این اتّفاق در ذهن خود ثبت میکنند
آورده اند که انسانها آنگونه که هستی تو را نمیفهمند، آنگونه که خودشان بخواهند درباره تو فکر میکنند
انسانها بندهی محبّت هستند، امّا سؤال اصلی این است. آنها به چه چیزی محبّت میگویند؟ آیا حاضری آنگونه که یک هوسباز محبّت را درک میکند، به وی محبّت کنی؟
معروف است که تعریف اولیّهی اقتصاد و یا خاستگاه و فلسفه وجودی آن منابع محدود و نیازهای نامحدود بوده است. از آنجا که سهل انگاری است که اقتصاد را از آدام اسمیت بیاغازیم، میتوانیم از روش عقلی به این نتیجه برسیم که انسان در اوّلین جایی که برای برطرف کردن نیاز خود با مسئلهی بیشتر بودن نیازش نسبت به امکانات و منابعش مواجه شد، دست به اقدامی اقتصادی زد. پس اقتصاد در بدویترین تعریف خود به عمل تخصیص منابع محدود برای تأمین نیازهای نامحدود به طریقی که بیشترین کارایی را داشته باشد اطلاق شد. این تعریف بسیار عاقلانه به نظر میرسد و حقیقتاً هم هست. اقتصاد اگر واقعاً همین تعریف باشد نام «علم» زیبندهی آن است.
مبتنی بر نقاشی معروف میکل آنژ با عنوانِ خلقت آدم
استفاده از املای Virtually Human مربوط به کتاب «بلوغ در زندگی دوم» است که در آنجا نویسنده یعنی تام بلاستورف از این املا استمداد جسته تا اوّلاً به انسان مجازی اشاره کند، ثانیاً از آنجایی که Virtually بصورت عام معنای «تقریباً» میدهد، اشاره کند که انسان مجازی، تقریباً انسان است.
مطالب مرتبط: واقع رویایی - انسان، حیوان مست - خلقت انسان مجازی
حالا در بحبوحهی مذاکرات ایران و 1+5 و بعد از گذشت 5ماه از انتخابات 92 خیلی دوست دارم میزان علاقمندی مردم به سعید جلیلی را در یک نظر سنجی درست و حسابی بدانم. نتیجه هرچه باشد قطعاً آمار قابل تأملی خواهد بود. به نظرم سعید جلیلی الکی در این انتخابات سوخت. از اوّل هم حسابی روی رأی آوردن جلیلی باز نمیشد. ولی به هر حال با التماس عدّهای آمد و در نهایت سوخت. آمار دقیقی ندارم ولی تجربه شخصیام نشان میدهد کسی که یکبار در انتخابات شرکت کند و رئیس جمهور نشود حضور دوبارهاش ثمر زیادی ندارد. این قضیه برای چهرهی کاریزماتیکی مثل قالیباف هم صادق بود چه برسد به جلیلی که عمدتاً کاریزما ندارد. خوشا به حال کسانی که توفیق الهی نصیبشان شد و در این انتخابات نیامدند تا الکی بسوزند.
نمیدانم شما هم شنیدهاید یا نه، چند شب پیش اخبار 20:30 گزارشی از کارواشی در یزد پخش کرد که صاحاب کارواش نام دکّانش را 1+5 گذاشته بود! صاحاب مغازه میگفت کارواش دیگری هم دارد میزند تا اسمش را بگذارد 3+3! این مسئله را چطور میشود توجیه کرد؟ اوّل فکر کردم که به دلیل سیاسی بودنِ ما ایرانیهاست. بعد دیدم نه، به دلیل تحت تأثیر قرار گرفتن ما آدمها از رسانههاست. همان جو گیر شدن خودمان.
این صوتی را هم حتماً دریافت کنید. با اینکه هیچی ازش نمیفهمم ولی خیلی عالیه.
بزرگترین گناهان این است که انسان بدعتها را بجای امور مستحب گرفته و یا امور مستحبی را بدعت وانمود کند. از طرفی چون شیطان و یارانش همیشه در صدد ترویج امور منکر و زشت هستند و در هر مورد راه بخصوص آن را خوب میشناسند مردمان دیندار را نیز از راه دین گول زده و از راه در میبرند و این خود بهترین راه گمراه کردن مردم است و کمتر عبادت و سنتی هست که شیطان با وساوس خود در آن دخالت نکرده آن را فاسد ننموده باشد.* از جمله این امور یکی موضوع عزاداری برای امام حسین (علیه السلام) است. در این مورد چون شیطان و یارانش با همه کوشش و تلاش خود نمیتوانستند کاملاً پیروز شوند، تصمیم گرفتند مردم را وادار کنند که در این موضوع بدعتها و منهیات و اعمال شنیع بسیاری وارد نمایند. و به این طریق سود و ثوابهای آن را از بین برده اموری را در آن وارد کردند که نه تنها تمام مسلمانان بلکه تمام ملل دیگر نیز آن اعمال را شنیع و زشت میدانند. علاوه بر زشتی، این امور اغلب از چیزهایی است که در قرآن و سایر اخبار رسماً از آنها نهی شده و به عملکنندگان آنها وعده عذاب داده شده است. این امور منهیه که در این عزاداریها فراوان اتفاق میافتد از قرار زیر است:
بچه که بودم میدیدم پدرم دراز کشیده که بخوابد ولی خوابش نمیبرد. چشمانش بستهاند و پلکهایش کمی میجنبند. کمی هم که میگذرد آهسته نُچ نُچ میکند. یکبار که پیشش بودم دیدم نُچ نُچ که کرد یکی هم بر پیشانیاش زد. در همان کودکیام پرسیدم: «چرا خودتونو میزنین بابا؟» کمی چشمانش را باز کرد و به من نگاه کرد. ماند چه بگوید. آخر دل به دریا زد و گفت: «یاد اشتباهاتم میافتم.» آن موقع نمیفهمیدم چه میگوید ولی حالا خودم هر وقت و بی وقت مثل دیوانهها نُچ نُچ میکنم و خودم را میزنم و با یک «استغفرالله» و بعد هم «خدایا شکرت» خود را دلداری میدهم. او آن موقع 40 سال داشت که یاد اشتباهاتش خواب را از وی میربود، ولی من در بیست سالگی روزی نیست که استغفار نگویم. چقدر زود و چقدر زیاد گناهکار شدهام...
در این شبهای اوّل محرّم که حال خوبی دارید در کنار همهی مسلمین مرا هم دعا کنید
به فروشگاه خالق اضافه شد.
چند روزی پیش با چندی زندیق همکلام شدیم بسیار غصهام شد. زندیق فحّاش بیچیز فرزند خانوادهای ارواح عمّهشان مذهبی بود. از آنهایی که صبح تا شب قرآن میخوانند. ولی آن خانواده که دو پسر داشته هر دو را کافر حربی تحویل جامعه داده. قرآن بعضیها را که میخوانندش نفرین میکند. من نیز!
امّا تأثیر علایق و عقاید بر گفتار و رفتار چگونه است؟ اینجا نیز میتوان طیفی رسم کرد که در یک سر انسانهای منطقی وجود دارند و اکثراً عقاید خود را بروز میدهند و در سر دیگرِ طیف، افراد اکثراً علایق خود را بروز میدهند. امّا انسانها میتوانند چیزهایی از خود بروز دهند که نه علاقهشان است و نه عقیدهشان برای مثال بدون داوری، سخنی از کسی نقل قول کنند که این گفتار قابل چشمپوشی است. لازم است روشن شود که رفتار نیز نوعی گفتار است. از آنجایی که هر چیز قابل توصیف، حاوی اطّلاعات است پس رفتار نیز نوعی بیان است و از همین جاست که مباحثی مانند زبانِ بدن(body language) حاصل میشوند. گفتار نوع صریحِ انتقال اطلاعات است و رفتار نوع نمادینِ آن. هرچند که خود زبان نیز نوعی نماد قراردادی است امّا شاید تفاوت در همین باشد که زبان نماد قرارداد شده است امّا رفتار عمدتاً قرارداد نشده است. ریخت را اگر بخشی از رفتار بدانیم و نوعی ابرازِ اطّلاعات، این اطّلاعات میتواند از علایق باشد یا عقاید (و یا هیچکدام که قابل چشمپوشی است).
قبل از آنکه دربارهی شخصیّت افراد قضاوت کنیم باید خودِ شخصیّت را بشناسیم. شخصیّت با چه کلماتی وصف میشود؟ شخصیّت چیست؟ انسان بصورت ناخودآگاه و بی هیچ تلاشی متوجّه است که انسانها از یکدیگر متفاوتند. بخشی از تفاوت به جسمِ انسان (قد، وزن، رنگ و ...) مربوط است و بخشی به آن چیزی که ما شخصیّت مینامیم. پس شاید جامعترین تعریفِ شخصیّت این باشد که شخصیّت هر آنچیزی است که غیر از جسمِ انسان است. سادهترین تعریفی که از تفاوت شخصیّت افراد داریم این است که افراد یا خوب هستند یا بد. امّا آیا همهی افراد خوب، مانند هم هستند؟ موضوعِ بحثِ ما جسم انسانها نیست بلکه شخصیّت است، عمده به این دلیل که جسمِ انسانها به اختیارِ آنها حاصل نشده (حدّاقل به اختیارِ این جهانی آنها. در مورد عوالم پیشین سکوت میکنیم). امّا آیا شخصیّت انسانها به جسمِ آنها سرایت نمیکند؟ برای مثال حفظ تناسب اندامی که دختران با رژیمهای غذایی سخت و تضعیفکننده انجام میدهند، غیر از مواردی که برای سلامتی صورت میگیرد، محصول شخصیّت نیست؟ اعمال جرّاحی زیبایی چطور؟ جواب مشخّص است. امّا آیا حتّی این جسمی که خارج از اختیار انسانهاست، بر شخصیّت آنها تأثیر نمیگذارد؟ آیا قدّ بلند یا قدّ کوتاه بر شخصیّت افراد تأثیر نمیگذارد؟ سادهانگارانه است اگر به راحتی بگوییم تأثیرگذار نیست ولی اینکه مشخّص کنیم چه تأثیری میگذارد کاری علمی و دشوار میطلبد. البتّه تحقیقاتی در این موارد از گوشه و کنار به گوش میرسند. در خلال بحث مشخّص شد که شخصیّت تأثیرپذیر است چنانکه فرهنگ و عرف میتوانند بر شخصیّت افراد تأثیر بگذارند. پس شخصیّت با کلمهی تأثیرپذیر وصف میشود. خود این مسئله که شخصیّت چقدر تأثیرپذیر است یک ویژگی شخصیتی است که در افراد مختلف متفاوت است و بصورتِ عامّ زنان تأثیرپذیرتر از مردان هستند چرا که احساسات بر شخصیّت آنها تأثیرگذارتر است و احساسات متغیّرتر از منطقها هستند. پس جنسیّت نیز بر شخصیّت تأثیر میگذارد و برخی عناصر شخصیّتی مردان متفاوت از زنان است.
با وجود حرفهای رفته برای اثباتِ قاضی بالطبع بودن انسان میتوان این استدلال را آورد: اطّلاعات یا دادههایی به دست انسان میرسد. او دو کار میتواند بکند. یک اینکه آنها را بپذیرد؛ دو اینکه آنها را نپذیرد. چه او بخواهد بپذیرد و چه نپذیرد، عمل قضاوت را انجام داده است چرا که برای هر دوی این افعال نیاز است دادههای خام را با ملاکهایی که دارد تطابق دهد و طبق تعریفی که داشتم قضاوت را عملِ تطابق دانستم. امّا ممکن است برای سنجش دادههای دریافتی هیچ معیاری نداشته باشد. در این حالت نیز او ابتدا با معیارهایی که داشته عمل قضاوت را انجام داده ولی چون معیار مناسب را پیدا نکرده این قضاوت را در مورد دادهها صورت میدهد که باید دربارهشان سکوت کند.
ظاهر نعت فاعلی از ظهور است به معنای آشکار، پدیدار، هویدا، معلوم، واضح، پدیدآینده، نمودار، بیانکننده (لغتنامهی دهخدا). باطن نیز به معنای پوشیده و خلافِ ظاهر است. از لحاظ منطقی هر آنچه در اختیار ماست، ظاهر است و ما هیچگاه به باطن دسترسی نداریم. آنچه از باطن بر ما آشکار شود، دیگر باطن نیست و ظاهر شده است. همهی جهانِ ظاهر را میتوان بصورت اطّلاعات درآورد و در واقع، همهی جهانِ ظاهر حاوی اطّلاعات است. در مورد جهانِ باطن از آنجایی که [حدّاقل فعلاً] پوشیده است نمیتوانیم قضاوت کنیم. این اطّلاعات را میتوان به توصیف درآورد برای مثال در مورد آب میتوان شروع کرد و در باب تمام ویژگیهایش که ظاهر است یا ظاهر شده است بحث کرد؛ از ویژگیهای زیر اتمیاش تا صورتِ ظاهرش و رنگ و بو و مزّه. آنچه ما «آب» میشناسیم در واقع ظاهرِ آب است به این دلیل که ما میشناسیم. ما به ظاهر آب دانش داریم و ممکن است هنوز حقیقت آن را ندانیم و ممکن هم هست بخشی از حقیقتِ آنرا که ظاهر شده است بدانیم. همچنین چیزی که برای یک نفر پوشیده است میتواند برای دیگری پیدا باشد. از طرفِ دیگر ظاهر نعتِ فاعلی است به معنای نمودار و بیان کننده. میتواند بیانکنندهی خودش باشد، یا ظاهر دیگری و یا باطنی را آشکار کند.
پارسال در جشن علومپایهی دانشجویان داروسازی بود که این دانشجویانِ کم خرد به اسم جشن تا آنجایی که توانستند قرتی بازی در آوردند و آهنگ گذاشتند. روز بعدش حراست دانشکده نماینده کلاسشان را خواسته بود و از او تعهد گرفته بود که اینبار موسیقیهای غیر مجاز نگذارند و خلاصه شأن مکان علمی را نگه دارند. در حینِ تعهد گرفتن، مسئول حراست که از وضعِ حجابِ نمایندهی کلاسشان ناراضی بوده، آمده تذکری دهد و به قولی امر به معروفی کند که دخترهی قرتی درآمده که: «نکنه میخوای از روی ظاهر من درباره عقاید و باطنم قضاوت کنی؟» و مسئول حراست که با این سؤالِ تابو شده روبرو شد دست و پایش را گم کرد و خفه خون گرفت و عذرخواهی کرد! همسرم داشت اینها را تعریف میکرد. وقتی به اینجای کار رسید من گفتم که اگر من جای مسئول حراست بودم در جواب جوری محکم و با اطمینان میگفتم «بله» که او در خودش و در سؤالی که اینقدر با اطمینان پرسیده بود شک کند!
امروز در کلاس شنا
۱. اول فکر کردم که آدمها را لخت بیشتر دوست دارم چون هیچ لباس تفاخری ندارند و مثل صحرای محشر، همه شبیه هم اند.
۲. بعد دیدم که لباس، از اول برای جلوگیری از تفاخر اندام ایجاد شده ولی حالا ضد کارکرد خودش را دارد. یعنی موجب افزایش زیبایی اندامها میشود و بیشتر جلب توجه میکند بصورتی که آدمها با لباس زیباتر از بدون لباس هستند.
۳. و در آخر به این نتیجه رسیدم که همان بهتر که لباس تنشان هست چون میشود از روی لباس سره را از ناسره و آدم را از حیوان تشخیص داد.
۴. و الان که مینویسم باز متوجه شدم که این حرف که «نباید از روی ظاهر افراد قضاوت کرد» چقـــــــــــــــدر حرف مفتے است!
پی نوشت: خیلی وقتها فکرهایم از یک جای خیلی ساده شروع میشوند و بعد به جاهای جالب میرسند. احتمالا از این به بعد این خط سیرها را اینطور مینویسم.
بی ربط: سخنان امروز آقا رو داشتی؟ دیدی آقا هم از مکالمه تلفنی دکتر ناراحته؟!
امروز در یکی از کلاسهای دکترای اقتصاد و مدیریت دارو شرکت کردم. بحثهای جالبی شد، همه بیجواب. آشفتگی و تفاوت آراء در این کلاس بیست و چند نفره بیداد میکرد. جالب اینکه مسئلهی اقتصاد در سلامت از پایه و بن زیر سوال رفت. برخی معتقد هستند برای سلامتی و جان انسانها نمیتوان قیمتگذاری کرد و لذا سلامت را اساساً اقتصادبردار نمیدانند. خوشبختانه پاسخی منطقی برای این دسته وجود دارد. فرض بفرمائید شما وزیر بهداشت هستید،.(اولاً که مبارک باشه! :دی) حال تصور کنید برآورد هزینه برای رسیدگی به بیماران و تأمین سلامت جامعه در سال جاری بیست میلیارد تومان است، اما بودجهی شما تنها ده میلیارد تومان. پس حداقل در دنیای پولمحور کنونی و با روشهای تأمین سلامت فعلی که در چارچوب یک نظام اقتصادی بیمار گنجانده شدهاند ناچار به پیروی از قواعدی تحت عنوان اقتصاد هستیم. در پیروی از این قواعد شاید مجبور شویم اولویت بودجه را در حفظ جان تعداد بیشتری از افراد و من حیثالمجموع افزایش طول عمر بیشتر قرار دهیم. چالشی که در این باب وجود دارد اینگونه مطرح شد، آیا سه ماه افزایش طول عمر یک انسان بسیار موثر و مفید در جامعه فیالواقع ارزشی کمتر از یک سال افزایش طول عمر صد نفر منفعل در جامعه دارد؟ البته دلیل به نتیجه نرسیدن این دست مسائل و چالشها از نظر من میتواند مربوط به بیمار بودن اقتصاد به طور کلی باشد. یکی از دیگر دلایل، که در این جلسه واضحاً نمود داشت، تفاوت فاحش در مبانی نظری افرادِ در رأس است. برخی مبنای مسائل اخلاقی در سیاستگذاری را شرع میدانستند، برخی عقل، عدهای هم اجتهاد کرده شرع را بر پایهی عقل خواندند!
بحث جالب دیگری که شد دربارهی بخش خصوصی، یکپارچهسازی آن با بخش دولتی، آزاد گذاردن آن بخش در سیاستگذاری و ... بود. یکی از حاضرین که مخالف سیاستگذاریهای کلان و محدود کردن بخش خصوصی بود، گفت آن درصدی از جامعهی ما که پورشه و بوگاتی سوار میشوند حق دارند با هزینهی شخصی از داروهایی استفاده کنند که به علت عدم تناسب کارایی و هزینه در لیست سیاستگذاریها وجود ندارند. شخص دیگری به شدت مخالفت کرده و گفت که اساساً نباید کسی در جامعهی ما پورشه سوار شود! مخالف دیگری گفت که فساد در جامعه اقزایش خواهد یافت، چون سلامت مسئلهای حساس است و هر کسی تلاش خواهد کرد از حداکثر موجود بهرهمند شود، طبعاً در این بین عدهای به دزدی و قاچاق متوسل خواهند شد. این دوست عزیز صراحتاً بیان کرد که گناه چنین رخدادهایی به گردن سیاستگذاری خواهد بود که محدودیتهای لازم را اعمال نکرده است. البته خیلیها در این بحث شرکت کرده و نظراتی دادند، اما این چند مورد بسیار تأملبرانگیز بودند. حتی بحث از عدالت هم شد و بعضی به صدا درآمدند که عدالت لزوماً برابر با مساوات نیست و از این دست سخنان.
متأسفانه در بین برخی از تحصیلکردههای این مرز و بومِ اسلامی صحبت از دین و شرعیت غیرمنطقی و غیرعلمی طلقی میشود. هرچند با تعریفی که آنها از علم دارند، علمشان برای خودشان باشد بهتر است! اما اینکه عدهای به مشکلات موجود میاندیشند و بحث از شرعیت نیز به میان میآید بسیار امیدبخش است. مشکل اینجاست که راهگشا نیست. راه زمانی به معنای واقعی و در بهترین حالت ممکن برای این میهن اسلامی گشوده خواهد شد که همهی افراد حاضر در چنین کلاسی با شناخت کافی از اسلام و تسلط به آن به جای بحث کردن برای اثبات خود، در این زمینهی نظری مشترک به دنبال راهکاری عملی باشند.
در مطلب پیشین این بی ربط را نوشتم که ترجیح دادم به مطلبی مستقل تبدیلش کنم:
ما از دکتر روحانی بابت مواضع اصولی خود در سخنرانی در مجمع عمومی سازمان ملل صمیمانه کمال تشکر را داریم و بر مواضع اصولی، خداپسندانه، منطقی، مقتدرانه و در حقیقت مواضعی که رضایت خدا و ولی او را در بر دارند پافشاری میکنیم و این مواضع از طرف هر کسی باشد برای او احترام قائل هستیم. باید اعتراف کرد که عزت روز افزون اسلام در ایران مرهون خدمات مثبت تمامی مسئولین 34 سال گذشته است که وارث چنین عزتی در حال حاضر دکتر روحانی است. همانطور که رؤسای جمهور پیشین در حد وسعشان بر این عزت افزودند و آنرا پاس داشتند، امیدواریم دکتر روحانی نیز ابتدا به امر آنرا پاس داشته و در نهایت بر آن بیافزاید. فلله عزة جمعیا. تنها اتفاق ناخوشایند این سفر به نظر حقیر تماس تلفنیای بود که در انتهای سفر رخ داد. اما نه خود تماس بلکه اینکه چه کسی تماس گرفت. دکتر روحانی گفتند که از سوی امریکا بوده و امریکا میگوید از طرف ایران. ما از روحانی میپذیریم که امریکا تماس گرفته و حرفش را صدق میپنداریم چرا که حرف یک مسلمان (آنهم مجتهد شیعه) را با حرف کافر فرق میگذاریم. اما نکته دردآور این است که امریکا طوری رسانه های جهان را پر کرد که انگار ایران دست نیاز به امریکا آورده. این نکته عزت کسب شده در این سفر را متاسفانه شکست. اگر نگوییم همه آنرا به نفع امریکا مصادره کرد قطعا باید بگوییم که بخشی از آن را مصادره کرد. امریکا که اینهمه تریبون به ایران داد و گفت ایران بزرگ است در نهایت با یک تماس تلفنی و یک دروغ به همه جهان نشان داد که این ایران هرچقدر هم بزرگ باشد باز باید آخرش در 15 دقیقه جلوی امریکا دریوزگی کند. من معتقد نیستم که دکتر روحانی به عمد وسایل چنین دریوزگی را فراهم کرده است بلکه معتقدم این فقط یک غفلت بود و روحانی که به امریکا خوشبین بود فکر نمیکرد آنها به او زنگ بزنند و بعد در رسانه ها بروند بگویند ایران زنگ زده است. اولاً خدا کند این اتفاق که ما انشالله چشممان را برویش میبندیم، موجب آگاهی دکتر روحانی و تلنگری به او باشد که طرف مقابلش هیچگاه صادق نبوده و نیست و ثانیا موجب شود که دکتر روحانی بفهمد که رابطه با امریکا چقدر ظریف و پیچیده و چقدر سخت است. فکر میکنم در این چند روز که امریکا خوب ایران را به دیپلماسی اش مغرور کرد، آمد با یک تماس تلفنیِ بد موقع از این هیئت مغرور شده به زیرکی استفاده کردند و آنچه میخواستند (حداقل بخش کوچکی اش را) کسب کردند. این زیرکی دیپلماسی است که متاسفانه هیئت ایرانی کمی در این امتحان مردود شد و البته ما چشممان را میبندیم چون میدانیم کشور ولی امر دارد و او مراقب است و همیشه امیدواریم و انشالله این اتفاق ناخوشایند موجب هوشیار تر شدن هیئت دولت یازدهم شده باشد.
چند ماه پیش که بحث انفصال دانشگاه ایران از تهران پیش آمد، پرسشنامه ای دادند دستمان درباره رضایت از دانشگاه که من هم پشتش این کاریکاتور را کشیدم. حالا که دیگر این قضیه قطعی شده است گفتم در وبلاگ هم بگذارم. اولین روز ترم جدید، دیدیم سر در دانشکده (دانشکده پیراپزشکی تا چند هفته دیگر هنوز در محلّ دانشکده پیراپزشکی دانشگاه ایران است) پارچه نوشتهاند که: تولّد دوباره دانشگاه ایران را به همه دانشجویان تبریک میگوییم! یک عده عقدهای مدیر این دانشگاه ایران هستند. میخواستم بلند و بالا دربارهشان بنویسم امّا دیدم حیف وقت که پای آنها تلف شود.
باز پاییز شد و همین روزهاست که باز دردسرهای آلودگی هوا
بی ربط: 1ـ در این هوای کثیف و روزهایی که کم کم سرد و سردتر میشوند، حرفهای قاسم عزیز خوب گرممان میکند: اینکه میگویید به دنبال براندازی نظام جمهوری اسلامی نیستیم، این سخن اظهار لطف نیست بلکه اعلام ناتوانی است، شما نتوانسته و نمیتوانید در پی براندازی نظام جمهوری برآیید... تمام تلاش آمریکا تا به امروز برای براندازی نظام جمهوری اسلامی بوه است. 2ـ پوستر جنبش ممانعت از جنگ با خدا با اندازه و سایز مناسبِ چاپ برای استفاده در مراکز فرهنگی در پست مربوطه قرار گرفته است که دوستان میتوانند در دانشگاه یا دیگر مراکز از آن استفاده کنید. دانلود کنید.
زندگی دوم از منظر یک مردم نگار، موضوع کتابی است که ان شاء الله ترجمهاش تا یکی دو ماه دیگر کامل میشود. از آنجایی که در ایران با زندگی دوم آشنایی عمومی وجود ندارد باید ابتدا آنرا توضیح داد. برای فهمِ بهتر میتوان زندگی دوم را به یک شبکه اجتماعی گرافیکی تعبیر کرد. زندگی دوم همچون بازیهای رایانهای محیطی سه بعدی دارد که مبتنی بر شبکه اینترنت است و هرکسی میتواند با هر هویتی در آنجا زندگی جدید یا دومی را آغاز کند. شاید تعبیر مناسب، «توهم همگانی» باشد. خوابی است که همهی اعضایش در آن شریکند. با تحلیلی که این محقق(تام بلاستورف) داشته فواید بسیاری برای دنیاهای مجازی و زندگی دوم برشمرده است مانند این مورد:
زندگی دوم میتوانست در موارد ناتوانی شدید روانی، به شکل قابل توجهی اشکال جدیدی از شخصیّت را فراهم آورد. یوسف (جوزف)، برادر سوزی، از شیزوفرنیِ تضعیف کنندهای رنج میبُرد. سوزی توضیح داد که یوسف در دنیای واقعی (در سی و چند سالگی، تقریباً هم سن با سوزی) «منزوی است و به ندرت [با کسی] ارتباط برقرار میکند.» امّا در زندگی دوم:
من و یوسف ساعتها اماکن مختلف را سیاحت میکنیم، زمانی را برای حرف زدن صرف میکنیم، چیزهایی درست میکنیم. دیدنِ کارهایی که او اینجا انجام میدهد امّا در زندگی واقعی هرگز قادر به انجام آن نیست، شگفت انگیز است. برای مثال، او در زندگی واقعی به دلایلی که واضح است با مادرم زندگی میکند. کمی بعد از اینکه یوسف به زندگی دوم آمد، اتاق کوچکی روی قطعه زمینی درست کرد و آن را با تعداد کمی از اقلام کوچک تزئین کرد. وقتی به او سر زدم، گفت: «این باید همان حسّی باشد که پس از نقل مکان به خوابگاه دانشگاه برای اولین بار ایجاد میشود.» این جمله قلب مرا شکست، اما همزمان مرا خوشحال هم کرد چون در زندگی واقعی او هرگز نمیتواند این را تجربه کند، اما اینجا میتواند. اگر به خاطر زندگی دوم نبود به علت ناتوانی برادرم هرگز نمیتوانستم چنین تجربهای را با او داشته باشم. (از فصل پنجم (شخصیت) قسمتِ «نماینده»)
در ادامهی مطلب شماره 42ام و چون در پاراگراف آخر آن متن از افراط و تفریط تعریف مختصری داشتم و احساس کردم اصلاً واضح نیست؛ کمی بیشتر توضیح خواهم داد. آنجا نوشتم که «افراط و تفریط دو مفهوم نیستند بلکه یک مفهومند. یعنی افراط نوعی تفریط است و تفریط نوعی افراط! هر دو فرط هستند. هر دو هم باطل هستند. این نیست که اعتدال بین افراط و تفریط باشد. بلکه مثلاً اعتدال سمتِ راست است و افراط و تفریط هر دو در سمتِ چپ. یعنی افراط و تفریط هر دو در یک جناحند.» فرط در واژه نامهی معین اینطور تعبیر شده است: «(فَ رْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) از حد گذشتن.» در واژه نامهی عمید: «۳. تجاوز از حد و اندازه؛ زیادهروی؛ افراط و تجاوز از حد چیزی.» و در واژه نامه دهخدا آمده که: «ایاک والفرط فی الامر؛ بپرهیز از تجاوز از حد در کار خود.» شاید بتوان بهترین ترجمهی فارسیِ واژهی فرط را «زیاده» دانست که کوتاهشدهی عبارتِ «زیاده از حدّ» میباشد. در این صورت ابتدا باید «حدّ» را تعیین کرد چیست؟ در لغت نامهی دهخدا (که به نظر میرسد از لحاظ ریشه شناسی(etymology) در دسترس ترین لغت نامه موجود است) حدّ اینطور معنا شده است: «حد. [ ح َدد ] (ع مص ) دفع. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || منع. بازداشتن از کاری . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || تیز کردن ، چنانکه کارد را با سوهان و سنگ و جز آن . || اندازه کردن . || تمیز دادن چیزی از چیزی . جدا کردن چیزی را از چیزی ...» و در فرهنگِ فارسی معین: «(حَ دّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - حایل میان دو چیز. 2 - انتها، کرانه . 3 - تیزی . 4 - اندازه.» و در فرهنگِ عمید: «(اسم) [عربی: حدّ] 1. اندازه؛ مقدار.۲. کرانه؛ مرز.۳. (اسم) [جمع: حُدُود] حائل و حاجز میان دو چیز.۴. کناره و انتهای چیزی.۵. (فقه) عقوبت و مجازات شرعی برای گناهکار و مجرم، مانندِ تازیانه زدن شرابخوار.۶. [قدیمی] تمیز دادن چیزی از چیزی.۷. [قدیمی] پدید کردن کنارۀ چیزی.۸. [قدیمی] برای زمینی حد و مرز قرار دادن.۹. [قدیمی] تیزی؛ برندگی.۱۰. [قدیمی] تیزی شراب.» به نظر میرسد از بین معانی موجود، تعابیرِ «اندازه و مقدار» «حایل و تمایز میان دو چیز»، «انتها و کرانه و مرز» مقصود ما هستند. حال باید فهمید افراط که به معنای از حد گذراندن است دقیقاً در چه حوزه هایی وارد است و در چه حوزه هایی اصلاً امکانِ افراط وجود ندارد. واضح شده است که افراط به آن چیزی راه دارد که حدّ داشته باشد. میتوان مثال زد که اگر در یک لیوان یا هر ظرف دیگری بیش از مقدار گنجایشش، مظروف ریخته شود، افراط رخ داده است. این به آن دلیل است که ظرف حدّ دارد و اگر ظرفی داشتیم که حدّ نداشت یعنی گنجایشش بینهایت بود آنوقت میشد گفت که افراط به آن راه نداشت. مثال بسیار معروف در ادبیات روزمرّهی ما، از یک طرفِ بوم افتادن است. این نیز به آن دلیل است که بوم حد و مرز دارد و الّا از یک طرفِ کرهی زمین که حدّ و مرزی ندارد (در عین حال بینهایت نیز نیست) نمیتوان به بیرون افتاد. تفریط هم نوعی افراط است که به این ترتیب از طرفِ دیگرِ بوم افتادن را تفریط میخوانند و در اصل مشخّص است که افراط و تفریط حدّاقل از حیث نتیجه (نه روش) تفاوتی با هم ندارند. و همه اینها منوط به داشتنِ حدّ است. که اگر ظرفی حدّ کمینه داشت، گذر از حدّ کمینه تفریط میشود و اگر حدّ بیشینه داشت، گذر از حدّ بیشینه به معنایِ افراط است که البته اینها همه فرط هستند یعنی زیاده از حدّ هستند.