بنده

زندگی با تغییر یک «حرف» می‌شود بندگی؛ اینجا هم، محل همان «حرف» ...

بنده

زندگی با تغییر یک «حرف» می‌شود بندگی؛ اینجا هم، محل همان «حرف» ...

دنبال کنندگان: ‎+۱۰۰ نفر
بنده را دنبال کنید

گویا عشق از جنس خاطره است و نسبت به چیزی در گذشته وجود دارد. نوستالژی است که با گذشت زمان و انتزاع هرچه بیشتر از واقعیت و ابژه خویش قوی‌تر می‌گردد. اگر اینطور باشد عشق در لحظه و نسبت به یک چیز موجود بوجود نمی‌آید، به تدریج و نسبت به آنچه از دست رفته شکل میگیرد و تمنایی نسبت به به‌دست آوردن دوباره آن ایجاد میکند و از این رو وصال، عشق را نابود میکند! چون عشق نوستالژی است! سوژه آنرا به وجود می‌آورد چون به درد نوستالژی علاقه بی‌مورد می‌ورزد!

چندسال پیش چنین توییتی نوشتم: «تو خونه‌ی ما یک پنجره‌ی مخفی و سحرآمیز هست که مستقیم به امریکا، شهر San Andreas باز میشه. وقتهایی که خسته میشم میرم سواحل اونجا جت‌اسکی سواری میکنم. چندتا ماشین گرون قیمت هم میدزدم توی بِوِرلی‌هیلز ویراژ میدم و حین رانندگی با اسلحه اتوماتیکم آدم میکشم!»

سیارکی که حدود نودوشش کیلومتر قطر دارد، با سرعتی نزدیک به بیست‌وپنج‌هزار کیلومتر در ساعت در حال نزدیک‌شدن به زمین است. پیش‌بینی‌ها حاکی از آن است که سه‌ماه و ده‌روز دیگر این سیارک به زمین برخورد خواهد کرد و احتمال عدم برخورد آن چیزی کم‌تر از یک‌دهم درصد است. روش‌های مصنوعی جلوگیری از برخورد آن نیز به‌دلایل گوناگون موفق نخواهد بود و راهکاری برای مقابله وجود ندارد. چنین رویدادی در نوع خود کاملاً بی‌سابقه است و تا کنون هیچ‌گاه زمین در معرض تهدیدی در این سطح قرار نگرفته بوده. بر اساس پیش‌بینی‌ها، این رویداد باعث ازمیان‌رفتن حیات بر روی این کرهٔ خاکی خواهد شد و تاریخ بشریت به‌انتها می‌رسد.

«مرد ایرلندی» فیلمی به غایت طولانی، کند، خسته‌کننده و با حواشی زیاد است که آدم هر لحظه انتظار پایانش را می‌کشد. برخلاف یک فیلم گانگستریِ معمول که آدم منتظر هیجان است، در این فیلم تقریبا هیچ هیجانی وجود ندارد. حتی صحنه‌های گانگستری هم گانگستری نیستند! خیلی خشک و بی‌روح و کسالت‌بار!

اما بنظر میرسد همه اینها عمدی و حامل پیام و احساس اصلی مدنظر اسکورسیزی است. زندگی واقعی یک گانگستر اگرچه برایمان هیجان‌انگیز تصویر شده است اما واقعیت آن زندگی عین همین فیلم است.

اظهار نظر سخنگوی وزارت بهداشت و ستاد ملی مبارزه با کرونا درباره پنهان‌کاری چین مسئله‌ساز شده است و واکنش‌هایی حتی در ابعاد بین‌المللی داشته است. بنده درباره صحت آمار چین اطلاعی ندارم. احتمال دروغ‌گویی هر دولتی وجود دارد. اساساً حکومت‌ها کذاب هستند! یکی کمتر یکی بیشتر. امّا چین قطعاً مدیریت بحران قابل‌توجه و اقدامات چشم‌گیری داشته است که تنها ساخت دو بیمارستان 1000 تخت‌خوابی ظرف 10 روز چشم هر ناظر بین‌المللی را به خود جلب کرد. با وجودی که ممکن است چین درباره آمار کرونا پنهان‌کاری کرده باشد، نخستین سؤال این است که مگر ایران کاری غیر از این کرده است؟ آقای سخنگو بهتر است بیش از هرچیز نگران آمارهای مضحک وزارت فخیمه‌ی بهداشت ایران باشد که آنها را به اسم «علم» و «حقیقت» به مردم حقنه می‌کند! «دیگ به دیگ می‌گه روت سیاه»! کاش این رابطه «دیگ به دیگ» بود چون این دو مساوی‌اند. به قول یزدی‌ها، «تُرُش‌بالا (آبکش!) به آفتابه مِگِه دو سوراخه»!

این روزها باب شده است که قرار است اکثر جمعیت کرونا بگیرند. در واقع به نظر می‌رسد با توجه به نرخ بالای بروز و شیوع کرونا و عدم کفایت تمهیدات لازم برای مدیریت همه‌گیری، در نهایت چنین اتفاقی می‌افتد. زمانی که حدود 60 الی 70 درصد جامعه به کرونا مبتلا شوند اکثر مردم نسبت به این ویروس مقاوم می‌شوند و «ایمنی گله‌ای» (Herd immunity) رخ می‌دهد و به دلیل مقاوم بودن اکثر افراد، انتقال ویروس، کنترل یا بسیار محدود می‌شود.

در این مدت تقریبا هیچ فعالیت تخصصی خاصی درباره کرونا و راه‌های درمان یا پیشگیری از آن نداشتم. امّا مثل یک آدم عادی از اینجا و آنجا چیزهایی شنیدم. در بین آنها توصیه یک هماتولوژیست برای درمان کرونا برایم جالب بود. او پیشنهاد داده بود دولت از مبتلایانی که بهبود یافته‌اند خون بگیرد و به افراد بیمار تزریق نماید (البته قاعدتا با کمک سازمان انتقال خون و با لحاظ تمامی تمهیدات لازم). گویا این کار در چین هم انجام شده است. من نمیدانم در ایران این کار انجام شده یا می‌شود؟ احتمالا انجام چنین کاری در سطح ملی و در این آشفته‌بازار ایران باب طبع دولت‌مردان نباشد ضمن اینکه صحبت‌هایی وجود دارد که برخی افراد دو بار کرونا گرفته‌اند! اما بهرحال بنظر میرسد اگر مبتلا شدید یکی از بهترین کارها این است که دنبال چنین خونی بگردید!

به این فکر میکردم که اگر خودم مبتلا شدم باید دنبال آن خون بروم. دیدم گروه خونی‌ام O+ است و پیدا کردن خون O فرد بهبود یافته از کرونا کار آسانی نباشد. بعد به این اندیشیدم که امّا برای مسئولین چطور؟ آنها اگر کرونا بگیرند میتوانند چنین خونی پیدا کنند؟ ابتدای شیوع کرونا احساس می‌کردم که کرونا باعث کاهش بی‌عدالتی شده است و فقیر و غنی و مدیر و مسئول و غیره نمی‌شناسد. اما هرچه به پیش می‌رویم میبینم که نه. چه بسا کرونا برای طبقه مهتران کاملاً قابل درمان باشد. ما اگر بیمار شویم بیمه درست‌درمانی که نداریم، تخت ICU بعید است گیرمان بیاید، دارو همینطور و حتی همین خون. احتمالاً مهتران به راحتی چنین خونی خواهند یافت و باقی مردم هم مگر اهمیتی دارند؟ تنها مشکلی که کرونا ایجاد کرده است، بار کاری اضافی است که برای دولت و نظام سلامت مملکت ایجاد کرده است.

این چند روز فرصتی شد تا دوباره بعد از حدود ۱۵ سال، سه‌گانه ارباب حلقه‌ها را ببینم. و هنوزم دوست دارم دوباره آنرا ببینم. ارباب حلقه‌ها یک سینمای کامل است. از داستان، کارگردانی، بازیگری، فیلمبرداری، موسیقی، جلوه‌های ویژه و همه‌چیز... یک شاهکار... یک حماسه‌ی ابدی، سرشار امید، حیات‌بخش و بقول خودش، داستانی که باید نسل‌ها برای همه تعریف کرد.

این کلیپ که این روزها در شبکه‌های اجتماعی بازنشر می‌شود حاوی ابعاد جالبی از تعارض منافع در کمیسیون بهداشت مجلس است. آقای علیزاده هم که کارشناس اندیشکده شفافیت برای ایران بوده است صحبت مشابهی در اینستاگرام منتشر کرده است. اینطور که بیان می‌شود اکثر اعضای کمیسیون بهداشت، پزشک، مدیر، رئیس یا سهام‌دار بیمارستان‌ها، شرکت‌های دارو و تجهیزات پزشکی هستند و تصمیماتی می‌گیرند که به نفع خود است و مسائل مردم را از دستورکار خارج می‌کنند.

این عکس را امشب، در اولین روز آغاز تبلیغات مجلس در میدان اطلسی #یزد گرفتم. تصویری از ضجه‌ی مردمی زجر دیده. از آن خط کج و معوج مشخص است نویسنده از کدام طبقه اجتماعی است. کسی که این ضجه را با جانش نوشته. حس نوشته‌ای را میدهد که یک زندانی با خون خویش بر دیوار زندان نوشته باشد. جای چنگ زدن‌های این جسم نیمه‌جان کنار نوشته خویش بر این دیوار زندان پیداست. چقدر همین عبارت حرف دارد. او از همه بریده. برایش هیچ کس مهم نیست. هیچ آرمانی نمیخواهد. او میگوید:

دسترسی به خدمات سلامت بعنوان یک حق عمومی پذیرفته شده است و دولت‌ها خود را متعهد و مکلف به افزایش دسترسی و پوشش همگانی سلامت می‌دانند. از این رو، نظام سلامت فعلی کشورهای مختلف صرفاً بر اساس مناسبات بازار شکل نگرفته است بلکه حاصل‌ها سال‌ها سیاست‌گذاری دولت‌ها در عرصه‌ی سلامت بوده است.

هرگاه مسئله‌ی سیاست و سیاست‌گذاری به میان می‌آید، قدرت‌های بزرگ و کوچک در عرصه حاضر هستند تا بتوانند با تأثیر بر سیاست‌ها، آنها را منطبق با منافع فردی یا جمعی خویش شکل دهند. نظام سلامت امریکا نیز بعنوان بزرگترین نماد یک نظام سرمایه‌مدارانه، از این قاعده مستثنی نیست.

(جلسه کمیسیون بهداشت آغاز می‌شود)

دکتر علی وراثتی (رئیس کمیسیون بهداشت با کت سورمه‌ای): بسم‌الله الرحمن الرحیم. همانطور که همکاران عزیز در جریان هستند اخیراً هجمه‌های فراوانی علیه قشر نخبه و مظلوم پزشکی ایجاد شده که باعث شده سقف درامدی 60 میلیون تومانی برای کارانه پزشکان دولتی گذاشته شود که ظلم بزرگی است. جهت کاستن بخشی از مشقتهای پزشکان عزیز ما در این جلسه می‌خواهیم قانون «معافیت پزشکان از مالیات پلکانی» را به رأی بگذاریم. من از نماینده محترم دولت که در جلسه حضور دارند درخواست میکنم نظر خودشون رو بیان کنند.

دکتر علی وراثتی (نماینده وزارت بهداشت با کت خاکستری!): بله همانطور که آقای دکتر به درستی اشاره کردند متأسفانه هجمه‌های سازمان‌یافته‌ای علیه ما شکل گرفته است که باید با آنها به شدت مقابله کرد. بنده هم با گرفتن مالیات پلکانی از پزشکانِ نخبه مخالفم.

مباحث علوم انسانی در بسیاری از موارد آنقدر واضح و بدیهی هستند که اکثر مردم اهمیت آن را متوجه نمی‌شوند. برای مثال سون‌زو نویسنده نخستین کتاب نظامی جهان در جمله‌ای می‌گوید: «آنکس که خود را بشناسد و دشمن را بشناسد پیروز است.» بسیاری با ساده‌انگارانی بدین جمله توجه نمی‌کنند حال آنکه از همین جمله ساده، مبانی علوم استراتژیک، تحلیل وضعیت و SWOT استخراج می‌گردد.

چکیده

سون‌زو، اندیشمند و فرمانده‌ی نظامی چینی است که کتاب «هنر جنگ»، قدیمی‌ترین اثر نظامی جهان و بزرگترین اثر نظامی چین را 2500 سال پیش به رشته‌ی تحریر درآورده است. این کتاب تنها یک اثر نظامی به حساب نمی‌آید بلکه کتابی فکری و فلسفی است و اندیشمندان، استراتژی‌های مطرح در این کتاب را برای استفاده در علوم سیاسی، مدیریتی، اقتصادی، اجتماعی و حتّی ورزشی مناسب می‌دانند. مقاله حاضر به تبیین نگاه استراتژیک سون‌زو در مواجهه با شرایط مختلف و تشریح برخی از مهم‌ترین استراتژی‌های وی در حل مسائل می‌پردازد. به این منظور ابتدا، «تحلیل استراتژیک» را بعنوان گام صفر در اندیشه‌ی سون‌زو مورد مداقّه قرار می‌دهد. سپس استراتژی‌های عمده‌ی سون‌زو یعنی «استراتژی تعیین زمین بازی (ایجاد و استفاده از فرصت‌ها)»، «استراتژی پیروزی با سهولت»، «استراتژی فریب»، «استراتژی پیروزی سریع» و «استراتژی نبرد در زمین مرگ (تبدیل مضار به مزایا)» تبیین می‌شوند. در نهایت با شناخت نظرات استراتژیک سون‌زو و کاربرد آن‌ها در مدیریت سازمان‌ها، نیاز مدیران امروزی به شناخت و استفاده از اندیشه‌ها و استراتژی‌های سون‌زو مورد تأکید قرار می‌گیرد.

هشدار، متن حاوی تصویرسازی‌های دلخراش است. بهتر است نخوانید!

در دوران راهنمایی معلم هنری داشتیم به نام زارعشاهی. مرد شریف و دوست داشتنی است و همچنان در یزد آموزشگاه آزاد هنری دارد و هنر می‌آموزد. من در آن دوران بیشتر ورزشهایی مثل بسکتبال و بدمینتون بازی می‌کردم. جناب زارعشاهی روزی در ساعت ورزش در حین بازی مرا دید و صدایم کرد و به مضمون چنین چیزی گفت: «بوذرجمهری، تو نمیخواد بسکتبال بازی کنی!» با تعجب پرسیدم چرا؟! گفت: «تو مثل بقیه نیستی! به دست‌هات نیاز داری! دستهای تو، دستهای ظریف یک هنرمنده!» کتمان نمی‌کنم که تعریف بی‌نظیری بود و مرا ذوق‌زده کرد! از آن زمان به بعد تازه متوجه دستانم شدم! انگار تا آن زمان نمی‌دانستم دست دارم! پس از آن بارها به دستانم نگاه کرده‌ام و به آنها اندیشیده‌ام. به اینکه این دستان برای چه خلق شده‌اند؟ هنر را که نشد حرفه‌ای پی بگیرم. شاید این دستان ظریف به درد جراحی هم می‌خوردند. و شاید به درد قلم به دست گرفتن و نوشتن. امّا تقدیر روزگار آنقدرها هم رمانتیک و رؤیایی نیست! این دست تابحال بیش از هرچیزی به کارهای بی‌فایده‌ای پرداخته است!

آیا سوئد سوسیالیستی است؟ چندی پیش دنیای اقتصاد آنرا افسانه خواند و دلیل پیشرفت سوئد را گردش به راست این کشور بیان کرد. اول اینکه آن گزارش سوگیریهای جدی دارد. مثلا در موضوع خدمات سلامت که مطلعم تقریبا به کلی دروغ پرداخته و سوئد هم مانند انگلستان حائز نظام سلامت ملی (NHS) است. اما در پاسخ به پرسش نخستین باید ابتدا پرسید سوسیالیسم چیست؟

یکی از اساتیدمان که در انگلستان تحصیل کرده تعریف میکرد که «ما در آنجا مشکل چاپ مقاله نداشتیم. رساله را که مینوشتیم و دفاع می‌کردیم تقریبا بصورت خودکار مقاله‌ش هم در جایی مثل BMJ (با IF حدود ۱۷) چاپ می‌شد». بیشتر توضیح نداد و از این رهگذر به خاطره‌ی دیگری پرداخت اما این چند جمله مرا درگیر کرد.

دانشجویان این سری با استعدادتر از سری قبل هستند. امیدوارم راهشان را بتوانند خوب پیدا کنند. هرچند به آنها نیز مثل سری‌های قبل از سختی راه گفته‌ام. از این جاده‌ی سنگلاخ کوهستانی که باید با یک چراغ فکسنی در شب رفت. اما فعلا که انگیزه دارند و کار را هم یاد گرفته‌اند. مهم همین است. اگر کار را بلد باشند آخرش گلیم خود را از آب بیرون می‌کشند.

جوکر این روزها بخوبی دیده و فهمیده شده است. مردمی که خودشان را در آینه‌ی جوکر می‌بینند با او همدردی می‌کنند. جوکر، داستان فرزند این سرزمین است که به دست پدر خویش دیوانه شده است. سرمایه‌دار و سیاست‌مدار کلان این شهر، مادر (نماد همیشگی طبیعت، سرزمین، قلمرو و کشور) را خدمتکار خویش ساخته است امّا این مرد زورمند، عاشق سرزمین می‌شود و به وی تجاوز می‌کند، شیره‌اش را می‌مکد و تفاله‌ی طبیعت را به گوشه‌ای پرتاب می‌کند.

حال خوشی ندارم. دست و دلم به کار نمی‌رود. همچون کسی که در عشق شکست خورده است و شاید بدتر. در این جهان ناشناخته عشق‌های بزرگتری است که انگار در همه‌ی آن‌ها شکست خورده‌ام.

چرا آقای خامنه‌ای که در خارج حامی مستضعفین عالم است و روبروی ایدئولوژی امریکایی و سیاست خارجی هاشمی رفسنجانی می‌ایستد، در داخل با تصویب امثال سیاست‌های اصل ۴۴ قانون اساسی حامی سرمایه‌سالاران است و با ایدئولوژی امریکایی و سیاست اقتصادی هاشمی رفسنجانی همراه است؟ قریب به مضمون این سؤال را @ali.alizadeh.insta پرسیده است. @mohsen_mahdian هم پاسخی داده است که بنظرم بکلی تهی و بیراه است و بعد از اینکه نظر صریحم را برایش کامنت کردم، بلاکم کرد!

پاسخ مختصر بنده شامل چند چیز است:

View this post on Instagram

A post shared by Hossein Bouzarjomehri (@h_bouzarjomehri) on

این عکس را امروز در خیابان شیخ بهایی گرفتم. یک ماشین شاسی بلند با پلاک بین‌المللی و البته پلاک معلولین! شیوه جالبی برای اعتراض است و من همانطور که در انتها میگویم، از این شیوه حمایت میکنم.

شلوغ می‌کنید؟ اعتراض دارید؟ پس باید تنبیه شوید! اینترنت قطع! قطعی اینترنت ایران چیزی جز حرکت سریعتر به سمت کره‌ی شمالی شدن را به ذهن متبادر نمی‌کند. شاید البته شیلی! اقتصادی که دشمن مردم باشد جز با یک نیروی قهریه و فضای کاملاً بسته‌ی سیاسی به پیش نمی‌رود.

سریال Breaking Bad داستان والتر، یک دانشمند شیمی، برنده‌ی جایزه‌ی نوبل و انسان شریفی است که تحت یک حاکمیت و در یک جامعه‌ی بی‌شرف زندگی می‌کند! وی که عمر خود را صرف علم و دانش کرده و در یک مدرسه تدریس می‌کند، چون درامدش کفاف مخارج زندگی‌اش را نمی‌دهد شغل دوم خودش را اجباراً کار در یک کارواش انتخاب کرده است! تا اینکه سرطان ریه می‌گیرد.

ساختارها رفتار ما را شکل می‌دهند. یکی از این ساختارها شبکه‌های اجتماعی‌اند. هر شبکه، ساختار (فرم) خاص خود را دارد و این ساختار به طرز جالبی محتوای آنرا تحت تأثیر قرار می‌دهد. مثلا توییتر ابتدا با ایده‌ی یک شبکه اجتماعی پیامکی شکل گرفت. اکنون دیگر پیامکی در کار نیست تقریبا، همه آنلاین شده‌اند. اما ساختار کوتاه و مینیمال‌نویسی باعث شده است توییتر هویت خاص خود را پیدا کند. برای مثال فضای توییتر حداقل برای دو کارکرد سیاسی و طنازی مهیاست که به زعم بنده محصول ساختار آن است.

وبلاگها هویت و حس و حال خود را داشتند.

View this post on Instagram

A post shared by Hossein Bouzarjomehri (@bandegram) on

به این نطق کوین اسپیسی در بازی Call of Duty Advanced Warfare بسیار بسیار علاقمندم. خیلی مختصر، مفید و هنرمندانه همه آنچیزی که باید درباره ذات چیزی شبیه به سرمایه‌داری-فاشیسم بگوید را گفت!

1.

View this post on Instagram

A post shared by Hossein Bouzarjomehri (@bandegram) on

ساعت شش صبح روز اربعین است و بعد از یکی دو هفته کم‌خوابی و بی‌خوابی، دیشب را هم نخوابیدم و بالاخره فاز اولش را تمام کردم. من همیشه مشکل وقت داشتم. چه از زمان مدرسه و درس خواندن چه از آزمونها و کنکور و چه حالا موقع کار. همیشه روی دور کند کار میکنم. حالا که مقدار وقتم کم آمده است از کیفیت وقتم میزنم و به کمیت‌ش اضافه میکنم!

هر قدر هم‌صحبتی با آدمای معمولی و‌ خوب حالمو خوب میکنه، همونقدر صحبت با آدمای مغرور و از خود راضی و خودبزرگ‌بین حالمو بد میکنه. مخصوصاً وقتی این آدمها ۴کلام چیزی هم بلد باشند. دانش برای این افراد ابزاری برای اثبات برتری خودشون و فخرفروشی است. اتفاقا من دقیقا به همین دلیل دوست ندارم خیلی «دانشمند» باشم و چیزهایی که بلدم رو به رخ دیگران بکشم. چون میدونم چیزی که من میدونم در مقابل چیزی که نمیدونم صفره.

حالا که سالهای پایانی دهه سوم زندگی‌ام را می‌گذرانم، باز می‌گردم و به گذشته می‌نگرم و از خود می‌پرسم در این سه دهه، حسرت چه چیزهایی را دارم؟ در واقع سؤال اصلی برعکس است. پرسش از این است که از چه چیز بیش از همه لذت برده‌ام؟ امّا این سؤال ممکن است گمراه‌کننده باشد از آن جهت که بسیاری از لذایذ دم‌دستی را متبادر می‌کند. امّا وقتی از خودم می‌پرسم چه کاری بود که می‌توانستم انجام دهم و ندادم و حسرت کدام یک بر دلم مانده است، دقیق و سر راست می‌روم سراغ همان چیزهایی که گویا بهترین لذت‌های زندگی‌ام نیز بوده‌اند یا می‌توانسته‌اند باشند.

  1. هفته پیش داشتم در سایت دکتری دانشکده کار می‌کردم و به این می‌اندیشیدم که چند سال دکتری را با حقوق بخور نمیر دانشگاه بسازم و کار نکنم و در عوض تجربه‌ی یک فعالیت لذت‌بخش نسبتاً خالص علمی را داشته باشم و از زندگی لذت ببرم که شاید چنین فرصتی دیگر در طول عمرم به دست نیاید. در همین فکرها بودم که یادم آمد سال دیگر حلما باید برود مدرسه و اگر نتوانیم دولتی بفرستیمش یا نگذارند که بفرستیمش (!) باید خصوصی بگذاریم و هزینه‌هایش کمرشکن!
  2. از طرف دیگر چند روز بعد از این فکرها و با آغاز کلاس‌ها دیدم که درس جالبی برای واحد «سیاست‌گذاری سلامت» گذاشته‌اند: دو واحد «کارآفرینی»! مسخره است که برای درس سیاستگذاری عمومی واحد کارآفرینی بگذارند. بخش عمومی وظیفه‌ی خودش را دارد و بخش تجاری و خصوصی وظیفه‌ی خود را. ما نه آن را داریم و نه این را و حالا که از بالا امر شده است که کارآفرینی چیز خوبی است (!)، در راستای دانشگاه‌های نسل سوم باید در همه رشته‌های تحصیلی دو واحد کارآفرینی اجباری گذاشته شود که در نتیجه برای رشته‌ی سیاست‌گذاری هم کارآفرینی گذاشته‌اند! همینقدر مبتذل! چیزی که احتمالاً‌ در هیچ کوریکلوم جهانی یافت نمی‌شود.

دستشویی‌های عمومی معمولاً یک مدیر دارند! این مدیر احتمالاً دم درب نشسته است و هزینه استفاده از سرویس را می‌گیرد. این مدیر دستشویی یک کار دیگر هم ممکن است بکند. مثلاً یکبار که آفتابه را برداشته‌اید و می‌خواهید داخل سرویس بهداشتی شوید، ممکن است صدایتان کند و بگوید آن آفتابه‌ای که برداشته‌اید را کنار بگذارید و آفتابه دیگری را بردارید! حال آنکه هرچه به آفتابه خودتان و دیگری توجه می‌کنید تفاوتش را در نمی‌یابید! احتمالاً واقعیت هم همین است که این دو آفتابه هیچ تفاوتی ندارند! پس چرا چنین رفتاری از مدیر سرویس بهداشتی سر می‌زند؟!

این یکی از شعارهای معروف نظامی‌هاست. آنرا اینطور توجیه میکنند که در یک عملیات نظامی، خطای یک نفر می‌تواند برای همه گران تمام شود، بنابراین تنبیه خطای یک نفر برای همه است! البته نمیدانم قسمت تشویق را چطور توجیه می‌کنند ولی بهرحال این توجیه برای من هیچوقت معقول نبوده است. اگر هدف از تنبیه، اصلاح رفتار نادرست است، با چنین نوعی از تنبیه بعید میدانم اصلاحی صورت بگیرد و اتفاقا برعکس، چیزی شبیه به لغزش به میانگین را حاصل می‌کند.

من هیچوقت علاقه زیادی به بازی‌های کامپیوتری استراتژیک نداشتم؛ عمدتاً به دلیل اینکه معمولاً کند، کم هیجان و حوصله سر بر بودند! با این وجود به نظر می‌رسد کسانی که به مدیریت علاقمند هستند باید به اینگونه بازی‌ها نیز علاقمند باشند. حداقل در عمل کسانی که به مسائل مدیریت و سیاست علاقمندند اظهار می‌کنند که یا بازی‌ها را دوست ندارند یا نهایتاً بازی‌های استراتژیک را دوست دارند. امّا این مسئله می‌تواند صرفاً یک سوگیری بی‌جهت نیز باشد. بهرحال تنها بازی استراتژیکی که بنده دوست داشتم و آنرا تمام کردم بازی قلعه (stronghold) بود. اتفاقاً خیلی‌ها با این بازی نوستالژی دارند. دلیل علاقه‌ی من ساده بود: دوبله‌ی فارسی بانمک آن. عمدتاً با خواهر و برادرم می‌نشستیم پای بازی و ادای دوبله‌های با نمکش را در می‌آوردیم و می‌خندیدیم.

این دیگر از کجا پیدا شد؟ بسیج ملی کنترل فشار خون؟ نظام سلامت این مملکت آنقدر مشکل دارد که نگو و نپرس. آنوقت یکدفعه «بسیج ملی کنترل فشار خون»؟ آنقدر این اولویت سوسول‌گونه و تیتیش‌مامانی و نچسب است که وقتی دانشجوی پزشکی نخبه مملکت در دیدار دانشجویان با رهبری، از ایشان خواست که به این بسیج ملی بپیوندند و بصورت نمادین فشار خون خود را اندازه بگیرند، کسی در سالن باقی نماند که خنده مضحکه نکرده باشد.

امشب جلسه‌ای بود با دکتر رشیدیان درباره خطاهای رایج در سیاست‌گذاری. مطالب خوبی ارائه می‌کردند. در حین سخنرانی‌اش به این فکر رفتم که در میان این غول‌ها من چه جایگاهی خواهم داشت؟ من فکر نمی‌کنم هیچوقت بتوانم حداقل از نظر کمّی، به پای کسی مثل رشیدیان برسم. چه از نظر تعداد مقالات چه چیزهای مشابه دیگر. بخش مهمی از آن هم به مسئله توزیع نابرابر فرصت‌ها بر میگردد. یعنی حتی اگر بنده توانایی ذاتی‌اش را هم داشته باشم، احتمالا فرصت‌هایی که برای کسانی مثل رشیدیان پیش آمده را نخواهم داشت.

جای شما خالی، غروب زیبای دیروز را بر بلندای بام اسکندریه‌ی سنه‌ی ۴۰ قبل از میلاد مسیح گذراندم.

صبح داشتم سشوار می‌کشیدم که به فکر رفتم. چه شد که سشوار بعنوان یک کالای اساسی در هر خانه جا پیدا کرد؟

ایام نوروز فرصتی شد تا در حد چند دقیقه‌ای با دکتر یاحقی هم‌کلام شوم. از مدتی که درسم باقی مانده پرسید تا به خود رشته‌ام رسید و من فرصت را غنیمت شمردم و خواستم نظرش را درباره واژگان بهداشت و سلامت بدانم. گفتم که بهداشت الان معادل پیشگیری (prevention) شده است در صورتی که ابتدا این واژه روبروی Health گذاشته شده بود (برای مثال همچنان در نام «سازمان جهانی بهداشت» بهداشت روبروی Health قرار دارد) و ادامه دادم که «این واژه حیف شده است. واژه فارسی بود و زیبا. مثلا نام وزارتخانه پیش از انقلاب وزارت بهداری بوده است که مختصر و جامع بود.» خواستم ببینم نظرش چیست که او

اصل و اساس مدیریت تصمیم‌گیری است. اساس سیاست هم همین است. اساساً سیاسی شدن هم دقیقا در همین مرحله‌ی تصمیم‌گیری موضوعیت میابد. همه‌ی دعواها، منافع و تعارضات بر سر یک تصمیم نمود می‌یابند و منازعه می‌کنند. بگذریم. دوباره به یک تصمیم شخصی نسبتاً بزرگ رسیده‌م. خب، من دکتری قبول شده‌ام. حالا که چه؟ چه‌کار کنم؟ گام بعدی چیست؟ برای چه چیزی برنامه‌ریزی کنم؟

یادم می‌آید بچه که بودیم، فیلم تایتانیک تازه آمده بود و حکم فیلم‌های پورن را داشت! نمی‌شد اسمش را آورد! و من هم ندیدمش. تا همین دو هفته پیش که بالاخره توفیق شد و فیلم را دیدیم! خب فرهنگ سیال است! آنچه که آن روز اسمش را نمی‌شد آورد امروز شبکه‌ی تلویزیونی کیش هم می‌تواند نمایش دهد! فوقش چند صحنه‌ی آنرا می‌شود سانسور کرد و در سیمای ملی هم پخش کرد!

دین‌داران یکی از مهمترین دلایل خود را برای وجود خدا و ضرورت دین، هدف‌مندی جهان بیان می‌کنند همراه با این پرسش که «آیا امکان دارد این جهان بدون هدف به وجود آمده باشد؟» خیلی هم سر راست آدرس می‌دهند که هدف کمال انسان است و بهشت و وصال و معبود و فلان! من با این گزاره‌ها راضی نمی‌شوم چون آنها را نمی‌فهمم. خودم را هم گول نمی‌زنم.

فیلم stonehearst asylum (تیمارستان استون‌هرست (که شاید عمداً یک حرف s را جابجا کرده و منظورش تیمارستانِ سنگ‌دلان بوده باشد)) را فرصت کردید ببینید. مرز جنون و عقلانیت را به چالش می‌کشد. فیلم روایتگر داستانی در سال 1899 است. یک نکته‌ی جالب فیلم آن بود که می‌گفت اکثر دیوانگانی که در تیمارستان نگهداری می‌شوند از خانواده‌های اعیان و اشراف هستند. چرا؟ زیرا خانواده‌ی آنها، آنها را نمی‌خواسته‌اند. مثلاً آنجا یک دختر زیبارو وجود داشت با یک اختلال کوچک: او هوس‌ران و عاشقِ روابط عاشقانه و جنسی بود (که شاید حتی اختلال هم نباشد). امّا خانواده‌ی ثروتمندِ او، وی را دیوانه تشخیص داده بودند چرا که مایه‌ی آبروریزی خانواده‌ی اشرافی آنها بوده است و از این رو وی را به تیمارستان سپرده‌اند و هزینه‌ی نگهداری‌ش را هم به تیمارستان می‌پرداختند. چه بسا اساساً تیمارستان‌ها بدین شیوه شکل گرفته باشند! باید تاریخ جنون را خواند.

یک اتفاق جالب این است که افرادی که معمولاً در رانندگی دقت بسیار بیشتری می‌کنند در مواجهه با خطرات واکنش بدتری دارند. این قضیه را با نام بیش‌تمرکزی یا روانشناسی گیرکردن یاد می‌کنند. مثال رایج این قضیه در روانشناسی ورزش بررسی شده است، مثل فوتبال یا بسکتبال. برای مثال یک بازیکن بسیار خوب، ممکن است ضربه پنالتی را خراب کند. یک دلیل آن این است که روی ضربه‌ی پنالتی بیش از حد تمرکز یا گیر می‌کند! این فعالیت‌ها چنان پیش پا افتاده‌اند که ورزشکاران حرفه‌ای در انجام دادن خودکار آنها عملکرد بهتری دارند. شما هم می‌توانید آزمون کنید، دفعه‌ی بعد که از پله‌ها می‌دوید به حرکت پاهایتان فکر کنید! اگرچه شما در گام برداشتن روی پله‌ها حرفه‌ای هستید امّا با فکر کردن به آن کارآمدی‌تان بسیار کم خواهد شد.

مستند «انقلاب جنسی» آقای شمقدری را شاید دیده‌اید. من مطالعات جنسی نداشته‌ام اما بنظرم یک تأملی در این مستند جا مانده بود. این مستند همه‌چیز را در همان سطح «جنسی» میبیند و تفسیر میکند و اصلاً توضیح نمیدهد چرا یک «انقلاب» برای یک امر جنسی رخ داده است؟ اصلا وجه تسمیه عبارت «انقلاب» بعنوان یک مفهوم سیاسی چیست؟

خطر لو دادن بخشی از سریال westworld

نیچه گفت خدا مرده است امّا ما نمیتوانیم نیچه را نفی نکنیم از آن رو که همچنان دست دخالت خدا را در زندگی خود احساس میکنیم. همچنان که انسان نمیتواند دست خدا را نادیده بگیرد، قصد کرده است دست او را از دنیا کوتاه کنند!

سال اول دانشگاه، یک آزمون سلامتی از دانشجویان می‌گیرند. حتی آزمون سلامتی کارشناسی را هم یادم هست. در خوابگاه کوی علوم پزشکی تهران. یک بخشش برایم جالب بود. بخش تست‌های روانشناسی. بخشی از سؤالاتش مرتبط با خودکشی بود. یادم می‌آید تست‌ها را جوری زدم که حساس نشوند. معمولی پر کردم رفت. در دوران کارشناسی ارشد باز همان آزمون را دادم. اما اینبار در بخش تستهای خودکشی کمی شیطنت کردم!

از مسئولین کم نشنیده‌ایم که اصلاح مملکت نیازمند جراحی است! مثلا جراحی اقتصادی! و شنیده‌ایم که این جراحی دردناک است! وقتی مسئولین در رسانه‌ها از درد این جراحی می‌گویند، به مردم اشاره دارند. نظر آنها این است که این جراحیِ لازم، برای مردم دردناک است. من با جراحی دردناک موافقم امّا

این نوشته در الف (و برخی از دیگر وبسایت‌ها) بازنشر شده است.

از یکی از اساتید که اتفاقا انسان شریفی است درباره موضوع رساله و مقاله مشورت می‌گرفتم و موضوعات مورد علاقه‌م، مانند شفافیت و تعارض منافع، را می‌گفتم امّا وی پیشنهاد می‌کرد که «به فکر حل مشکل باشم و مسائل سیستم فعلی را حل کنم چون برای این پژوهش‌ها «مشتری» وجود دارد و کاربردی هستند.»

امروز یکی از اساتید داشت درباره قدرت یک دانش‌آموخته‌ی سیاست‌گذاری در جلسات سخن میگفت. از اینکه باید حرفهای سنجیده و پخته و علمی بزند و اینکه با دانش سخن گفتن یک منشأ قدرت است.

پارسال قمار کردم! برخی میگویند قمار، اصل زندگی است. قمار خیلی خوبی بود و احساس میکنم بردم. قمار یک بازی با مجموع صفر است! یعنی یک بازی برد-باخت! امّا بنده یک قمار برد-برد میشناسم. شاید تنها قمار برد-برد. بستگی دارد با چه کسی قمار کنی. وقتی با خدا قمار میکنی!