بنده

زندگی با تغییر یک «حرف» می‌شود بندگی؛ اینجا هم، محل همان «حرف» ...

بنده

زندگی با تغییر یک «حرف» می‌شود بندگی؛ اینجا هم، محل همان «حرف» ...

دنبال کنندگان: ‎+۱۰۰ نفر
بنده را دنبال کنید

۱۲۷ مطلب با موضوع «سیاست» ثبت شده است

اصل و اساس مدیریت تصمیم‌گیری است. اساس سیاست هم همین است. اساساً سیاسی شدن هم دقیقا در همین مرحله‌ی تصمیم‌گیری موضوعیت میابد. همه‌ی دعواها، منافع و تعارضات بر سر یک تصمیم نمود می‌یابند و منازعه می‌کنند. بگذریم. دوباره به یک تصمیم شخصی نسبتاً بزرگ رسیده‌م. خب، من دکتری قبول شده‌ام. حالا که چه؟ چه‌کار کنم؟ گام بعدی چیست؟ برای چه چیزی برنامه‌ریزی کنم؟

فیلم stonehearst asylum (تیمارستان استون‌هرست (که شاید عمداً یک حرف s را جابجا کرده و منظورش تیمارستانِ سنگ‌دلان بوده باشد)) را فرصت کردید ببینید. مرز جنون و عقلانیت را به چالش می‌کشد. فیلم روایتگر داستانی در سال 1899 است. یک نکته‌ی جالب فیلم آن بود که می‌گفت اکثر دیوانگانی که در تیمارستان نگهداری می‌شوند از خانواده‌های اعیان و اشراف هستند. چرا؟ زیرا خانواده‌ی آنها، آنها را نمی‌خواسته‌اند. مثلاً آنجا یک دختر زیبارو وجود داشت با یک اختلال کوچک: او هوس‌ران و عاشقِ روابط عاشقانه و جنسی بود (که شاید حتی اختلال هم نباشد). امّا خانواده‌ی ثروتمندِ او، وی را دیوانه تشخیص داده بودند چرا که مایه‌ی آبروریزی خانواده‌ی اشرافی آنها بوده است و از این رو وی را به تیمارستان سپرده‌اند و هزینه‌ی نگهداری‌ش را هم به تیمارستان می‌پرداختند. چه بسا اساساً تیمارستان‌ها بدین شیوه شکل گرفته باشند! باید تاریخ جنون را خواند.

مستند «انقلاب جنسی» آقای شمقدری را شاید دیده‌اید. من مطالعات جنسی نداشته‌ام اما بنظرم یک تأملی در این مستند جا مانده بود. این مستند همه‌چیز را در همان سطح «جنسی» میبیند و تفسیر میکند و اصلاً توضیح نمیدهد چرا یک «انقلاب» برای یک امر جنسی رخ داده است؟ اصلا وجه تسمیه عبارت «انقلاب» بعنوان یک مفهوم سیاسی چیست؟

از مسئولین کم نشنیده‌ایم که اصلاح مملکت نیازمند جراحی است! مثلا جراحی اقتصادی! و شنیده‌ایم که این جراحی دردناک است! وقتی مسئولین در رسانه‌ها از درد این جراحی می‌گویند، به مردم اشاره دارند. نظر آنها این است که این جراحیِ لازم، برای مردم دردناک است. من با جراحی دردناک موافقم امّا

این نوشته در الف (و برخی از دیگر وبسایت‌ها) بازنشر شده است.

از یکی از اساتید که اتفاقا انسان شریفی است درباره موضوع رساله و مقاله مشورت می‌گرفتم و موضوعات مورد علاقه‌م، مانند شفافیت و تعارض منافع، را می‌گفتم امّا وی پیشنهاد می‌کرد که «به فکر حل مشکل باشم و مسائل سیستم فعلی را حل کنم چون برای این پژوهش‌ها «مشتری» وجود دارد و کاربردی هستند.»

امروز یکی از اساتید داشت درباره قدرت یک دانش‌آموخته‌ی سیاست‌گذاری در جلسات سخن میگفت. از اینکه باید حرفهای سنجیده و پخته و علمی بزند و اینکه با دانش سخن گفتن یک منشأ قدرت است.

آنچه در ادامه می‌آید، نکات تکمیلی است در ادامه متن پیشین


یک نکته‌ی جالب دیگر درباره‌ی صحبت‌های پناهیان در شب عاشورا آنکه درست در شرایطی این صحبت‌ها را دارد انجام میدهد که کشور درگیر شوک ارزی است و مردم در حال تبدیل نقدینگی خود به دلار و سکه هستند تا ارزش پول خود را حفظ کنند یا سود کنند. یعنی دقیقا در شرایطی که حتی بازاری‌ها هم فیتیله کار و کاسبی خود را پایین کشیده‌اند و رفته‌اند در بازار ارز و سکه. در این شرایط نیاز است مردم را به آرامش دعوت کرد و آنها را به طمع نکردن و چشم‌پوشی از مال دنیا و پیگیری نکردنِ منافع شخصی و توجه به منافع جمعی فرا خواند. درست در چنین شرایطی پناهیان درست توصیه‌هایی برعکس می‌کند و مردم را به مال‌اندوزی و کوشیدن برای منافع شخصی سوق می‌دهد.

وزارت اوقاف از ما باشد... یک نفر هم وزیر اوقافش بکنیم، آن‌وقت ببینید که این‌طوری که الان دارد لوطی‌خور می‌شود، نخواهد شد... دست ما بدهید ببینید چه خواهد شد، آن‌وقت ببینید که ما با همین اوقاف این فقرا را غنی‌شان می‌کنیم... اجازه بدهید مالیات اسلامی را به آن‌طوری که اسلام با شمشیر می‌گرفت بگیریم از مردم، آن‌وقت ببینید دیگر یک فقیر باقی می‌ماند؟ (منبع)

مشخص است که این جملات برای قبل از انقلاب است امّا اولین بار که این جملات را میخواندم نمیدانستم گوینده‌ی آن کیست و با خود گفتم عجب جملات خام و نپخته‌ای است.

  • چندماهی را در نوجوانی یا جوانی در جبهه‌های جنگ سپری کرده
  • با بازگشت از جبهه احساس عقب‌افتادگی شدیدی به وی دست داده
  • لیسانس ناتمام خود را تمام می‌کند

دیشب یکی از دوستان که در مرکز پژوهش‌های مجلس مشغول هستند گفتند که از آقای امیرحسین قاضی‌زاده هاشمی (پسر عموی وزیر بهداشت و عضو هیئت رئیسه مجلس) پرسیدند چند درصد از نمایندگان مجلس اعتقاد دارند نظام رفتنی است؟ پاسخ دادند 70 درصد. باز پرسیدند حتی نمایندگان انقلابی هم؟ پاسخ دادند حتی 50 درصد از نمایندگان انقلابی! البته ذکر این نکته همین‌جا لازم است که خود آقای قاضی‌زاده هم خیلی علیه‌السلام نیستند و حرف ایشان ممکن است کاملاً پرت و پلا باشد امّا بهرحال حتماً رگه‌هایی از واقعیت را دارد.

سحر مهرابی در دیدار دانشجویی رمضان رهبری نقدهایی قرائت کرد. رهبری در مجموع پاسخ به همه‌ی نقدها اینطور گفتند:

بنده از مسائل کشور مطلعم و گزارش‌ها را می‌خوانم؛ معتقدم در همه‌ی این آرمان‌ها که اسم آوردم پیشرفت کرده‌ایم. آن جوانی که می‌گوید وضع خیلی بد است، من احساسش را تأیید می‌کنم اما حرفش را مطلقاً [نه].

جلسه‌ی رسمی با حضور جمعی از متخصصین پزشکی و مسئولین رده بالای وزارت بهداشت آغاز می‌شود:

  • رئیس جلسه: آقای دکتر، پیشرفت طرح پزشک خانواده تا چه مرحله‌ای رسیده؟
  • نفر الف: طرح پیشرفت بسیار خوبی داشته و تقریبا به اکثر اهداف پیش‌بینی شده دست یافتیم. فقط در برخی محورها هنوز باید اقداماتی صورت بدیم که ...
  • رئیس جلسه: ولی گزارش‌هایی که به دست ما می‌رسه مؤید حرف شما نیست. به نظر می‌رسه پیشرفت قابل قبولی نداشتیم.

متنی از حسام سلامت در کانال تلگرام بازنشر کردم که بین دوستان محل بحث شد. متن این است:

قانونِ بدِ حجاب

قانون حجاب دست‌کم به ده دلیل یک قانون بد است: اول اینکه حجاب اجباری بنیان‌های محکمی حتی در خودِ قرآن و سنت ندارد؛ دوم اینکه مصداق بارز پایمال‌شدن حقوق اقلیت‌هاست (غیرمسلمانان، خارجی‌ها، دین‌ناباوران)؛ سوم اینکه اگر هم زمانی اجماعی درباره‌اش وجود داشت امروز دیگر چنین اجماعی در کار نیست؛

این روزها که اعتراضات مردم اوج گرفته است، انتقاداتی وارد شد از جمله اینکه مطالبه‌ی مردم مشخص نیست. اعتراضات رهبری ندارد. اعتراضات مدنی نیست. (برای مثال تحلیل عباس عبدی اصلاح‌طلب را ببینید) برخی نیز می‌گفتند روش مطالبه‌گری اعتراضات خیابانی نیست. آقای رسایی گفتند باید در انتخابات با رأی دادن به اشخاص دیگر مطالبه‌تان را نشان می‌دادید! در واقع به زعم ایشان تنها جایی که می‌شود مطالبه‌گری کرد، پای صندوق انتخابات است!

من از نسبت دادن مشکلاتمان به نفت بیزارم. از این آدم‌ها، تحلیل‌گران، مدیران و مسئولین و هر کسی که مشکلات ما را گردنِ نفت می‌اندازد بیزارم... چیزی که از آن حس می‌کنم این است که یک عده مسئول و مدیر بی‌خاصیت هستند که گندها و ناتوانی‌های خود را سر نعمات الهی خالی می‌کنند. تقصیر خداست به شما نعمت داده است؟ نه تنها از این نعمت به درستی استفاده نمی‌کنید و با استفاده‌ی ناصحیح کفران نعمت می‌کنید بلکه به زبان هم کفر نعمت می‌کنید.

در حاشیه متن پیشین برخی در کامنت‌ها گفتند که متوجه این تناقض و سیکل معیوب نمی‌شوند. گفتم با مثال ملموس‌تر بیان کنم.

اول

یک سخنرانی معروف هست از آقای پناهیان در پاسخ به این سؤال که چرا رهبری کاری نمی‌کند؟ آنجا ایشان می‌گویند که رهبری قرار نیست جبران کم کاری‌های ما را بکنند. من چیزی که از آن سخنرانی می‌فهمم این است که یعنی تقصیر کم کاری ماست که مثلاً یک نفر رئیس‌جمهور می‌شود و رهبری جلوی کارهای منتخب مردم را نمی‌گیرد. من اصلاً موافق نیستم مردم کم کاری کردند یا می‌کنند؛ حتی اگر کم‌کاری می‌کنند باز هم تقصیر حکومت می‌دانم. این مردم همانهایی هستند که یک موقعی انقلاب کردند، اگر دلسرد شدند و تغییر عقیده دادند بنگرید که در حکومت چه گندی زده‌اید! مردم به دین حاکمان خویشند. نکته‌ی دوم آنکه به نظر بنده نگرانی‌ها از نحوه‌ی تعامل رهبری با دولت‌ها نیست. بله، دولت منتخب مردم است و رهبری باید به شیوه‌های دموکراتیک تعامل داشته باشد. سؤال اصلی از نهادهای انتصابی است، نه انتخابی. آیا رهبری در باب نهادهای انتصابی همچون قوه قضاییه هم نباید دخالت کند؟ نباید در مورد این ارگان‌های انتصابی شفافیت ایجاد کند و نگرانی‌های مردم و انقلابیون را برطرف نماید؟ در مورد نهادهای انتصابی هم تقصیر مردم است؟ (بنده که حتی در مورد نهادهای انتخابی هم تقصیری را متوجه مردم نمی‌دانم!)

نمیدانم، شاید تا ته حرف را فهمیده باشید و از همین الان انتقادات خود را، یا همدردی‌هایتان را آماده کرده باشید. اما اجازه دهید حرف ناپخته و شاید تکراری‌ام را بار دیگر بگویم. حرف قطعا از اسلام نیست، بلکه از مسلمانی ماست. از رویکردهای مضحک اخباری ما به مسائل و آکبند گذاشتن عقل‌هایمان. دو گروه مسلمان را تصویر می‌کنم:

سلام برادر

آخرین ترکش‌ها را دیده‌ای؟ شده‌ایم خوارج! به جرم عدالت‌خواهی! آقایان هر سال فتنه‌ی جدیدی کشف می‌کنند. فتنه‌ی اکبر! فتنه‌ی اصغر! فتنه‌ی جعفر! حالا هم فتنه‌ خوارجِ عدالت‌خواه! اینها همان‌هایی هستند که حسن روحانی را مذمت می‌کنند که چرا رقیب‌هراسی می‌کند. چرا مردم را از رئیسی ترسانده است! حالا خودشان مردم را از رقیب فکری می‌هراسانند. مردم را از عدالت‌خواهی می‌ترسانند: «مبادا دنبال عدالت بروید! اگر بروید ضد ولایت می‌شوید!» حقیقت این است که تریبون‌های یک‌طرفه به دهان آقایان خیلی مزه می‌کند. کدام دیوار هم از دیوار عدالت‌خواهی کوتاه‌تر؟ هر که رد می‌شود یک لگدی بر عدالت می‌زند.

برای مطالعه‌ی قست نخست مطلب از این پیوند استفاده کنید.

امّا چرا سرمایه‌دارها علاقه دارند ارزش‌های خود را به جامعه تسری بدهند؟ چرا اگر ارزش‌های آنها همه‌گیر شود، بقاء آنها تضمین شده است؟ جواب این سؤالات چندین جنبه می‌تواند داشته باشد. نخست آنکه وقتی ارزش‌های آنها همه‌گیر شد، مردم دیگر به چشم یک انسان غاصب به سرمایه‌دارها نگاه نمی‌کنند بلکه آنها تبدیل به قهرمان‌های بزرگ می‌شوند که با هوش و ذکاوت خود و از موقعیت‌های بیرونی پیش‌آمده بهترین استفاده را کرده‌اند و توانسته‌اند چنین پیشرفتی داشته باشند؛ به این ترتیب آنها از یک چهره‌ی استثمارگر، ضد انسانی، دشمنِ رعیت، هواپرست، پول‌دوست و غارتگر تبدیل می‌شوند به سوپرمن‌ها و ناجیان جامعه. قصد ندارم بگویم سرمایه‌دارها حتما غارتگر هم هستند. خیر. بلکه صرفاً در حال توصیف گذار از نوعی نگرش افراطی انسانِ به خصوص غربی نسبت به سرمایه‌دارها به نوعی تفریط در آن هستم. وقتی تصویر سرمایه‌دارها روی کتاب‌هایشان بزرگ چاپ می‌شود که در حال تشویق مردم به زندگی کردنِ بهتر هستند، آنها به مثابه فرشتگان نجاتی تمثیل می‌شوند که در حال دست‌گیری ما مستضعفین‌اند. آنها می‌خواهند به ما کمک کنند. این فرشتگان دست یاری دراز کرده‌اند. سؤالی که آنها از ما می‌پرسند این است که آیا ما مستضعفین هم حاضریم به توصیه‌ی آنها گوش کنیم و دست یاریِ آنها را بگیریم و خود و جامعه را ارتقاء دهیم؟ من این را نوعی وسوسه یا دست شیطان تلقی می‌کنم.

جالب است بدانید با وجود آنکه «آموزش همگانی» شاید یک مفهوم سوسیالیستی به نظر برسد امّا آن را طبقه‌ی بورژوا پایه‌گذاری کرده است! چرا؟ تا یک زمانی، بورژواها علاقه‌ای نداشتند که دیگران یا به قولی رعیت تحصیل کنند. دانش هم باید در انحصار آنها می‌بود. بهرحال دانش‌آموختگی خود یک کلاسی دارد. پیش از آن می‌خواستند طبقه‌ای تافته و جدا بافته باشند. سواد و آموزش هم در انحصار آنها باشد و تنها اشراف‌زادگان حق تحصیل داشته باشند. امّا زمانی که سر عقل آمدند دریافتند که برای آنکه طبقه‌ی بورژوا بتواند به حیات خود ادامه دهد باید ارزش‌های خود را در جامعه منتشر و حاکم کنند. باید ارزش‌های آنها در جهان حکم‌فرما شود تا بتوانند همچنان سلطان جهان باشند. این شد که برای «آموزش همگانی» پیش‌قدم شدند.

دولت در حرف یکی از اهداف مهم خود را کاهش نرخ بیکاری و رکود گذاشته است. در این بین اظهار نظرهای محیرالعقولی برای رساندن نرخ بیکاری به عدد صفر نیز وجود دارند. به نظر من دو حالت وجود دارد. یک اینکه اساساً این حرف‌ها هم وعده‌های توخالی هستند. و خوب تفاوتی ایجاد نخواهد شد و همان رویه‌ی انفعالی گذشته وجود خواهد داشت. این تازه فرض خوب است!

در باب مدیریت نظام سلامت دو مسئله وجود دارد:

1- آیا کسی که صرفاً در رشته‌ی تحصیلی پزشکی درس خوانده است مشروعیت دارد که تولیت این نظام را در دست بگیرد؟

2- آیا کسی که پزشک است مشروعیت دارد متولی این نظام باشد؟

این دو سؤال با وجودی که تشابه زیادی دارند امّا یکی نیستند و یکی پنداشتن این دو سؤال موجب شده است که بسیاری درباره‌ی تعارض منافع در نظام سلامت به اشتباه بیافتند.

یکم

علی (ع) فرمود: «در فتنه ها چونان شتر دو ساله باش، نه پشتی دارد که سواری دهد و نه پستانی تا او را بدوشند»(نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتی، حکمت 1، ص 624)

یکم

یکی از نکاتی که در مورد اتفاقاتی مثل مسئله‌ی اخیر میثم مطیعی به ذهن متبادر میشود این است که ما حزب‌الهی‌ها بسیار از جریان رسانه‌ای غرب‌گراها می‌ترسیم! تا آنها یک پِخ می‌کنند ماها به جان هم می‌افتیم و همدیگر را تکذیب می‌کنیم! آنوقت ما انقلابی هستیم؟ عملاً ما ضربه دومی و منفعل شده‌ایم! مدام می‌خواهیم خودمان را با جریان رسانه‌ای رقیب هماهنگ کنیم تا مبادا علیه ما جریان بسازند! البته من فکر میکنم رقبای رسانه‌ای در این بین خودزنی هم میکنند! میثم مطیعی پارسال عید فطر هم نقدهای مشابهی را خوانده بود. امّا صدایش به خیلی از مردم نرسید! امّا اینها که در بوق کردند صدای میثم را منعکس کردند!

ما نباید از جریان رسانه‌ای این مدعیان پوچ‌اندیش بترسیم. هرچند نباید الکی و با مسائل سخیفی مثل حضور زنان در ورزشگاه و جریان الله‌کرم هم به آنها آتو بدهیم! ولی سر مسائل اساسی مثل انتقادات استخوان‌دار میثم که دیگر نباید کوتاه بیاییم. مسئله ورزشگاه سخیف است، انتقادات میثم که دقیق است. سر اینها که دیگر نباید ما خودمان را سانسور کنیم تا مبادا آنها بدشان بیاید. اگر میثم تندرو نباشد و هزینه ندهد و انتقاد نکند، رهبری مجبور است خودش وارد شود و تندروی کند و انتقاد کند. شما این را میخواهید؟ حتما باید رهبری صریح انتقاد کند؟ یک ذره هزینه بدهید دیگر! چرا می‌ترسید؟ شجاع باشید. خود را سپر بلای رهبری کنید نه اینکه عین بچه‌ها رهبری را جلوی خود بیاندازید و پشت او قایم شوید. درباره تندروی

می‌توان گفت معمای دو زندانی (Prisoner’s Dilemma) شناخته‌شده‌ترین بازی استراتژیک در تئوری بازی‌ها (Game Theory) است که توسط دو تن از دانشمندان شرکت رند (RAND) با نام‌های مریل فلاد و ملوین درشر شکل گرفت و توسط آلبرت تاکر، ریاضیدان دانشگاه پرینستون رسمیت یافت. امّا بگذارید آن را به زبان ساده توضیح دهم. فرض کنید شما و شریک جرم شما را دستگیر کرده‌اند و در دو اتاق جداگانه انداخته‌اند. ولی هیچ مدرکی ندارند. بنابراین باید از شما اعتراف بگیرند. حال به شما این پیشنهاد را می‌دهند:

1-    اگر تو اعتراف کنی ولی رفیقت اعتراف نکنه، تو تبرئه می‌شی ولی رفیقت 20 سال میافته زندان.

2-    اگر تو اعتراف نکنی ولی رفیقت اعتراف کنه، تو 20 سال میری زندان و رفیقت تبرئه می‌شه!

3-    اگه جفتتون اعتراف کنید هر دو 5 سال می‌رید زندان!

4-    اگر جفتتون اعتراف نکنید هر دو 1 سال می‌رید زندان!

یادم نیست انیمیشن رابین‌هود بود یا زورو یا یکی شبیه به اینها. از آن انیمیشن‌های دوران کودکی که تلویزیون در آن دوران سازندگی پخش می‌کرد چیز زیادی یادم نیست جز اینکه یک حکومت دزد و غاصبی بود که از مردم دزدی می‌کرد و رابین‌هود یا زورو یا هرکس دیگری، می‌رفت پول مردم را پس می‌گرفت و به مردم پس می‌داد. آن گروهبان گارسیا یا هر کس دیگری که مأمور اخذ مالیات بود، می‌آمد درب خانه‌ی مردم را می‌شکست و به زور از مردم مالیات می‌گرفت! من آن موقع اولین بار بود که کلمه‌ی مالیات را می‌شنیدم. چه می‌دانستم چیست؟ فقط از قرائن موجود در انیمیشن مالیات را اینطور برای خودم تعریف کردم: «به دزدی حکومت از مردم می‌گویند مالیات!» و احتمالاً این تعریف در ذهن خیلی از هم‌نسلان من، بعنوان اوّلین و مهمترین تعریف از مالیات تثبیت شده است!

بعد از انتخابات دارم به اصطلاح یتیم سیاسی می‌اندیشم. به اینکه جوان‌های ما در احزاب موجود می‌روند و انگ‌های آنها را به خود می‌چسبانند. به اینکه این جوان‌های سیاسی دیگر هویت مستقل ندارند، همان قدیمی‌ها هستند. کمترین نتیجه‌ی آن بسته شدن ذهن آنهاست و عدم توانایی تفکر به مسائل نو. کسانی که دیگر حتی نمیتوانند به تغییر در قانون اساسی کشور بیاندیشند! تغییر در ساختارهای کهنه و پوسیده. جوانهایی که همان پیرهای سیاست هستند و همان ذهن‌های پیر و کهنه و پوسیده را به ارث برده‌اند. در این بازی سیاست تماشاچی هستیم و برای پیرهای خود کف و سوت می‌زنیم.

دو دسته برایم ارزش زیادی ندارند. یک آن دسته که از باخت‌ها بیش از حد ناراحت می‌شوند و دوم آن دسته که از بردها بیش از حد خوشحال. بازی دموکراسی متناوباً در حال تکرار است و به وضوح چرخش قدرت خود را نشان می‌دهد. در دموکراسی هیچ گروهی به مدت طولانی بر مسند قدرت نبوده است. نمی‌فهمم چرا آنهایی که زیاد ناراحت یا زیاد خوشحال می‌شوند این را درک نمی‌کنند. بیشتر احساس می‌کنم این دو قشر هر دو انحصار طلب و تمامیت‌خواه باشند. اینها می‌خواهد «همیشه» در قدرت باشند و اگر این نشود، خوب معلوم است که آشوب می‌کنند.

گفته می‌شود تحلیل‌های منفی برد-برد است! اگر تحلیلت درست باشد که هیچ امّا اگر تحلیلت غلط باشد آنقدر خوشحال هستی و دیگران هم هستند که تحلیل منفی تو اهمیت خود را از دست می‌دهد. می‌خواهم تحلیل منفی‌بافانه کنم! حداقل خودم راحت‌تر هستم! البته پیش‌بینی امسال خیلی دشوار است. سال 92 هم که ریاست روحانی غیر منتظره می‌نمود، باز امکان پیش‌بینی وجود داشت. امّا امسال متفاوت است. همه‌چیز لب به لب پیش می‌رود! رئیسی خوب سخنرانی نمی‌کند و فضا را نمی‌تواند شفاف کند، از آن طرف روحانی در سخنرانی‌هایش روی میرحسین را هم سفید کرده است. از طرف دیگر امّا پوئن منفی روحانی عملکرد ضعیفش است.

من تازه بعد از 12 سال از قالیباف خوشم آمده بود! البته باز هم شاید در نهایت به رئیسی رأی می‌دادم. و اصلاً چه فرقی می‌کرد؟ مهم این بود که روحانی نباشد. البته حتی در این هم مطمئن نیستم! با این وضعیت نقدینگی و نظام پولی و بانکی، بدون شک مشکلات عجیبی در آینده خواهیم داشت و بعید میدانم کسی بتواند جلوی شکستن این سد نقدینگی و فروپاشی بانک‌ها را بگیرد. چه بهتر که خود روحانی طعم آشی که پخته است را بچشد.

روحانی مدام احمدی‌نژاد را به رئیسی و قالیباف می‌چسباند و تورم دوران وی را سرکوفت می‌زد. اما خوب است بدانیم که هیئت دولت روحانی همان هیئت دولت رفسنجانی است! او که شعار می‌دهد به عقب باز نمی‌گردیم ، خودش 20 سال به عقب بازگشته است! اگر دولت احمدی‌نژاد تورم 35% داشت، زمان هاشمی و با همین تیم اقتصادی ایران تورم 45% را تجربه کرد که بیشترین تورم تاریخ ایران است. با این تیم فشل و با این وضعیت، دولت دوم روحانی چیزی مشابه و بلکه بدتر از دولت دوم هاشمی رفسنجانی خواهد بود.

پدرم همیشه به من میگفت با این آدم‌های بدذات دهان‌دریده بحث نکن. داستانی واقعی هم تعریف میکرد از یک زن بدکاره‌ای که در کوچه‌ای بوده است. یک انسان خیرخواهی آمده به او نصیحتی کرده است. آن فاحشه لجش می‌گیرد و شروع می‌کند بلند بلند داد زدن و فحش ناموس به او و مادر آن یارو دادن. آن بنده‌خدا هم از خجالت از محل می‌گریزد.

این فاحشه‌ها آب از سرشان گذشته. دیگر در بند آبرو و اینها نیستند. اما شما که آبرویتان برایتان مهم است! با آنها وارد بحث نشوید. سون‌زو هم می‌گوید در حمله به دشمن، او را در زمین مرگ قرار ندهید. زمین مرگ جایی است که دشمن هیچ راه فراری نداشته باشد. در این صورت آب از سرش گذشته است. هرکاری می‌کند و به هرچیزی متوسل می‌شود تا پیروز شود.

۱- چند ساعت پیش کانال‌های تلگرامی فتن، احمدی‌نژادیسم، حزب اللهی و پشیمونم از دسترس خارج شدند.

۲- یک کانال تلگرامی تقریبا محال است هک شود مگر اینکه زمان ارسال پیامک کد ورود از تلگرام به شماره‌ی همراه، یک نفر بتواند پیامک را بدزدد و ببیند!

۳- امکان دزدیدن این پیامک از طریق اپراتورهای تلفن همراه میسر است.

۴- دولت میتواند به راحتی این کار را بکند!

امشب یاد مناظره‌ی احمدی‌نژاد و موسوی افتادم. سال 88 امتحانات نهایی دیپلم را داشتم. توی آن انتخاباتِ داغ اصلاً یادم نیست چطور درس خواندم. اصلاً یادم نمیاید درس می‌خواندم؟ نمی‌خواندم؟ نمراتش برایم مهم نبود. نمی‌دانم این خاطره را پیش از این نوشته‌ام یا نه. در دیپلم فقط یک درس را بیست شدم، آن هم فیزیک بود. آن سال هم برای احمدی‌نژاد کم و بیش فعالیت‌های انتخاباتیِ دلی کردم. یکی از کارهایی که می‌کردم این بود که مسیر مدرسه تا خانه یا دیگر مسیرها را که با دوچرخه می‌رفتم، به خودم پوسترهای احمدی‌نژاد را آویزان می‌کردم! بعضاً در مسیر با طرفداران موسوی که روبرو می‌شدم، مذاکراتی از طریق اشارات انگشتان (!) نیز داشتم!‌ بعدها دیدم خبرگزاری‌های سبزی یک خبری گذاشته‌اند از اینکه در برخی شهرستان‌ها ستادهای احمدی‌نژاد دوچرخه‌سواران را برای تبلیغات استخدام کرده‌اند! یزد هم که شهر اصلاحات است!‌ نمی‌دانم اینها خبر من را رفته بودند یا موارد مشابه دیگری هم داشته؟ داشتم از فیزیک دیپلم می‌گفتم! برگه‌ی امتحان را کامل نوشته بودم. آخر برگه یک ریسکی کردم و آن اینکه نوشتم: «احمدی‌نژاد تنهاست! تنهایش نگذاریم!» تا موقع اعلام نتایج دل توی دلم نبود که آن مصحح نکند سبزی باشد و پدرم را در آورد؟! ولی خوب خدا را شکر بیستم را گرفتم! و شاید اگر از نمره‌ام مطمئن نبودم آنرا نمی‌نوشتم! همانطور که در امتحان زمین‌شناسی که ناپلئونی پاس کردم جرئت چنین کاری نداشتم! (باید بشینم خاطرات سال 88م را بنویسم. اصلاً شاید بد نباشد چند نفری جمع شویم و یک مجموعه خاطرات کوچولو و باحال از اینها بنویسیم. چطور است خاطرات هشت سال دفاع مقدس آنقدر حیاتی و ارزشمند است ولی این خاطرات هشت ماه نبرد هشتاد و هشت آن اهمیت را پیدا نکرده؟ اصلا شاید شما که میخوانید پایه بودید و گفتید چند نفری جمع شویم یک مجموعه خاطرات از آن چیزهایی که به چشم خودمان دیدیم چاپ کردیم!)

مدتی است کاری را به اسم هم‌خواهی شروع کرده‌ام. یک کار کاملا ذوقی است. با افراد مختلفی هم درباره‌اش صحبت کردم. حدوداً بالای 95% افراد با کار حال کرده‌اند و موافقش بوده‌اند. البته راهنمایی‌هایی هم داشته‌اند. اما افراد بسیار کمی بوده‌اند که علاوه بر حال کردن، کمک هم کرده‌اند! با خودم فکر می‌کنم:

تو چته که دنبال این کاری؟ آبت کمه؟ نونت کمه؟ اینهمه کار داری حالا یهو این کاری که هیچیش معلوم نیست؟ برات چی از توش در میاد؟ این مردم که کمک نمیکنن. کمک پیشکش، انقدر یُبس هستن که حال ندارن یه مطالبه بنویسن. اصلا اینا مطالبه ندارن. حکومت هم که قربونش برم. مدام هم که باید جلوی این و اون موس موس کنی یکی کمک کنه. سنگ کی رو به سینه میزنی؟ برو دنبال کار خودت بابا. برو اون پایان‌نامه گنده‌ی نیمه‌کاره‌ت رو تموم کن. برو سر کارت ساعت بزن دوزار کاسب باشی، یه کار مفیدی هم کرده باشی. وقت داری به خونوادت برس. به اونا کمک کن. وقت اضافه آوردی یه کم برو خوش بگذرون. استراحت کن. اینهمه در اسلام و روایات هم سفارش شده! برو با زن و بچه‌ات گردش، پارک. اصلاً وقت اضافه داری برو کتاب بخون. فیلم ببین. اینهمه فیلم و کتابی که چند وقته نخوندی و ندیدی. برو تو وبلاگت مطلب بنویس. مرادی روی مطلب قبلیت کامنت گذاشته، کی میخوای جوابشو بدی؟

از جلوی کتابخانه‌ام که رد می‌شوم غصه‌ام می‌گیرد! دو سه ماهی است کتابی نخوانده‌ام. دلم لک زده یک گوشه‌ی دنج و کتاب. علاوه بر اینکه چهار کلام چیز یاد می‌گیری، پُز کتاب را هم به این و آن می‌دهی و چهارتا مطلب هم برای وبلاگ در میاوری؛ خوب‌تر کار کنی مقاله‌ای چیزی هم ازش در می‌آید. ولی یاد این جمله افتادم که: «به آنچه می‌دانید عمل کنید تا خدا آنچه را نمی‌دانید به شما بیاموزد». دیدم همین است!

همخواهی، بستر مطالبه‌گری عمومی

شورای نگهبان شده است مدافع درامد بالای مدیران و مجددا مصوبه سقف حقوق مدیران را رد کرده است (بخوانید). دلیلش چیست؟ برای جلوگیری از خروج نخبگان. یعنی وقتی سقف میگذارید نخبگان خارج میشوند! به این نخبگان هرچه میخواهند بدهید تا مبادا بهشان بر بخورد.

1- طبق کدام معیار اینها نخبه‌اند؟ کیلویی است؟ چون چهارتا رانت و پارتی داشته‌اند و توانسته‌اند فساد کنند نخبه‌اند؟

از خودم بدم آمده است. از یک طرف در سرم کلّی رؤیا و آرزو درباره‌ی آن آرمانشهر تمدن-ایرانی اسلامی و از اینجور حرفها می‌پرورانم. از طرف دیگر، در عمل درگیر ساده‌ترین مسائل و مشکلات جامعه هستیم و باید برای آنها بجنگیم! برای مثال خود مسئله‌ی شفافیت یک چیز کاملا عقلی، مفهوم، شدنی، ساده و اولیه است. بعد عمرمان را باید بگذاریم برای چهارتا مسئول جاهل یا خائن که ظالمانه در مسندهای قدرت نشسته‌اند قسم خدا و پیغمبر بخوریم که آقا شفافیت چیز خوبی است.

خبری در تلگرام خواندم از این که سامسونگ با شرایط ویژه و اقساط به کارمندان دولت جنس می‌فروشد (این خبر). البته این اتفاق برای اولین بار نیست. امّا اینطور که فهمیدم در این سال اقتصاد مقاومتی، شاید بازاریابی سامسونگ در دولت بیشتر شده است. کاری به نفهمی مسئولین و کارمندان دولتی چه ریشو چه غیر ریشو ندارم. این که چیز مشخصی است!

امّا این بازار برای سامسونگ یک بازار معمولی است یا ویژگی خاصی دارد؟

به نظر من بازار خیلی خاصی است و برای سامسونگ اهمیت زیادی دارد و سامسونگ هدفمند روی آن سرمایه‌گذاری می‌کند؛ زیرا وقتی یک مسئول ریشوی دولتی یک گوشی سامسونگ مدل خدا را مثلا با صد یا دویست هزارتومان ارزان‌تر از بازار نزدیک به دو میلیون تومان می‌خرد و از این خریدش یک احساس پیروزی عظیم می‌کند و ژست اجتماعی‌اش بالاتر می‌رود (و اصلاً مگر می‌شود آقای دکترِ، گوشی مدل خدا نداشته باشد؟) حالا این مسئول می‌آید برای تولید ملّی و اقتصاد کشورش سینه چاک کند؟ نه آقا. خوش خیالید. این مسئول یا کارمند دولتی با شندرغاز رشوه خریده شده است. این دیگر رطب خورده است. این منع رطب کند؟ البته این آقایان که در عمل خودشان بزرگترین مانع تولید ملّی هستند، قطعاً در حرف از تولید ملّی می‌گویند چون این حرف خودش باعث افزایش شأن اجتماعی است و چه بسا در فیش حقوقی‌شان هم بی تأثیر نباشد که بتوانند جنس‌های بهتر و بیشتری از سامسونگ بخرند!

رشوه‌ی سامسونگ

از وقتی دعوت‌نامه‌ی چالش وبلاگی را نوشتم می‌خواستم سریع‌تر خودم درباره‌ی خیال‌بافی‌ها و رؤیای خودم از آینده بنویسم ولی نمیدانم فرصت نیست، قسمت نیست، تنبلی است. هرچه هست نشد تا اینکه به این مسئله‌ی گورخواب‌ها رسیدیم. دیدم بحث گورخواب‌ها بعنوان مقدمه‌ای برای رؤیای بنده مناسب است. حرف‌هایی که در ادامه می‌آید از جنس لا اله است برای رسیدن به الا الله. مخصوصاً آنچه درباره «رؤیای شیطان» و نظام‌سازی شیطان در ادامه میگویم مقدمه‌ای است برای اینکه رؤیای بنده و نظام‌سازی رؤیایی خودم را از آینده بیان کنم.

 اوّل

نمی‌توانم کتمان کنم که از رئیس‌جمهور شدن ترامپ خوشحال شدم! دشمن خوبی است! دشمن خوب هم نعمت است! یک دشمن خوب می‌تواند ما را متحد کند. معاویه دشمن خوبی بود تا اینکه حیله‌های عمروعاص وارد شد. دشمنی‌های معاویه یاران علی را متحد کرد اما حیله‌های عمروعاص این اتحاد را شکست و پیروز شد. ترامپ هم در دشمنی‌اش صادق است و این چیز خوبی است.

امشب پای روضه‌ای نشستم. روضه‌ای برای مادر! نه از این روضه‌های آبکی که می‌رویم و بعد هم هیچ. از آن روضه‌های سیاسی! از آن روضه‌های اساسی! روضه‌ای که کمیل سوهانی خواند! و عجب روضه‌ای و عجب روضه‌خوانی. نه تنها اشک آدم را درآورد، که جان را مالامال خشم و غضب کرد.

مادرکشی نام روضه‌ای است که کمیل سوهانی خواند. یک فیلم مستند بلند، که بحران آب ایران را بررسی می‌کند. حقایقی که شاید همه ما بخشی از آن را دانسته باشیم امّا حدود و صغورش را به این حد، نه! مادر، طبیعت است. نه اصلاً طبیعت یعنی چه؟ این واژه‌ی نامفهوم از کدام گورستان آمده؟ مادر، خلقت است و ما انسان‌ها به جان مادر، این خلقت خدا افتاده‌ایم. نابودش کردیم. مادر را کشتیم! بگذارید این روضه را من خراب نکنم. شما از زبان ناب و اصیل روضه‌خوان این روضه را بشنوید (کلیک کنید). نقدهای بعضاً درست و بعضاً نادرست و سخیفی هم به این روضه‌ی ناب شده است که با جستجو می‌توانید بخوانید.

مادرکشی، بحران آب ایران

فیلم لانتوری، از زبان یک آقازاده حرام‌خوار یک دیالوگ خوب داشت. می‌گفت:

وجدانا چند درصد مردم اگر جای بابای من بودن اختلاس نمیکردن؟

راست میگوید! بگذارید من تکمیلش کنم! چند درصد از مردم اگر با جنس مخالف (حتی اگر زشت هم باشد) «تنها» بشوند مرتکب گناه نمی‌شوند؟ نه واقعا؟ دین میگوید تنهایی و نظارت نکردن دیگران مایه گناه است. چطور در مثال روابط دختر و پسر همه این را میفهمند و نوچ نوچ میکنند ولی همین مسئله را در حاکمیت درک نمی‌کنند؟ وقتی به مسئول گردن کلفت اینهمه قدرت دادید، نظارتی هم نمی‌کنید (یا بهتر بگویم، نظارت به درد بخوری!) و حاکمیت را شفاف هم نکردید که مردم ببینند مسئولین چه می‌کنند، خوب معلوم است آن مسئول ناموس مملکت را فدای لذت خودش می‌کند! مسئله واقعا انقدر پیچیده است؟

هرجا میگوییم شفافیت، دوستان حزب‌الهی میگویند پس تقوا چه میشود؟! خوب مومن، خدا هم راه حل داده است که اگر می‌خواهید تقوا داشته باشید، با دختر مردم تنها نشوید! تعبیر درست و دقیق از حاکمیت فعلی این است که ما یک فاحشه‌خانه داریم! انبوه مدیران و مسئولین  را در اتاق‌های در بسته با انواع دختران زیبارو تنها گذاشته‌ایم و توقع داریم هیچکس هیچ خطایی نکند! واقعا این توقع به‌جایی است؟ یعنی تنها راه متّقی کردن مردم ایجاد شرایط گناه است؟ و اگر لوازم و شرایط گناه را در جامعه کم کنیم باعث می‌شویم مردم بی‌تقوا شوند؟ (شاید چیزی شبیه به نظر حجتیه‌ای‌ها که برای ظهور اعتقاد به اشاعه‌ی گناه دارند!)  چنین تفکرات احمقانه‌ای متأسفانه نه در مردم کوچه بازار بلکه در قشر نخبگانی و بعضاً در منبری‌هایی وجود دارد که در دانشگاه‌های معتبر تهران در شب‌های احیاء و محرم و فلان منبر می‌روند! مسئول اینهمه گناه و بی‌تقوایی در حاکمیت، رسماً و رأساً نظام جمهوری اسلامی است که لوازم و مقدمات گناه را بسیار دم دست قرار داده است.


پی‌نوشت:
یک سایت خبری نظرسنجی کرده بود که اگر شما جای مسئولین بودید از دریافت حقوق نجومی خودداری می‌کردید؟ اکثر مردم جواب داده بودند نخیر! می‌خوردیم یک آب هم روش! پیشنهاد میدهم یک سؤال مکمل برای آن بگذارند: «شما اگر می‌دانستید که حقوق‌تان شفاف می‌شود و همه‌ی مردم قرار است بفهمند و آبرویتان برود و مردم پدرتان را در بیاورند، باز هم حقوق نجومی می‌گرفتید؟»

به نظر می‌رسد تقدم اندیشیدن بر عمل کردن و تقدم تولید مفاهیم نظری بر اجرایی کردن آنها امری بدیهی باشد امّا در مقام عمل می‌بینیم اینگونه نیست و برای بسیاری از افراد این امر نه تنها بدیهی نیست بلکه اساساً انگاره‌ای غلط است. در واقع بسیاری بر این باورند که ایده‌ها باید در سطح خام باقی بمانند و با اجرایی کردن آنهاست که پخته می‌شوند. یا در مرحله‌ای بالاتر عده‌ای معتقد می‌شوند حتی اجراها و عمل‌هاست که ایده‌ها را شکل می‌دهند و اساساً اوّل باید اجرا کرد بعد برای آن تئوری‌پردازی کرد! بصورت طبیعی ممکن است همه‌ی این حالات و دیگر حالات متصور رخ دهند امّا بحث جدی بر سر آن است که در شرایط عادی برای انجام یک کار، کدام شیوه صحیح‌تر است؟ آیا اینکه بصورت طبیعی ممکن است اوّل عملی واقع شود و بعد برای آن تئوری پردازی شود، دلیلی بر آن است که برای انجام هر کاری ابتدا باید آنرا اجرا کرد سپس همزمان یا بعد از آن برای آن تئوری‌پردازی نمود؟

داستان حسن تنبل را حتماً به یاد دارید. حسنی که در خانه می خوابید و هیچ کاری نمی‌کرد. آخر مادرش از کنار تخت او تا بیرون خانه سیب چیند و حسن دانه دانه سیب‌ها را برداشت تا از خانه بیرون رفت و آن وقت مادرش در خانه را بست و حسن مجبور شد برود دنبال کار و تنبلی را کنار بگذارد.

چندوقتی است اسم حسین دهباشی زیاد شنیده می‌شود و تحلیل‌ها و مطالبش در شبکه‌های اجتماعی زیاد دست به دست می‌چرخند. من هم با وجودی که از آنها استفاده کرده‌ام و مثلا از خاطره‌ی او از طالب‌زاده لذت برده‌ام امّا به برجسته شدن یکباره‌ی برخی چهره‌ها با شک و تردید می‌نگرم. به هر حال برخی از دوستان ما شب گذشته قرار ملاقاتی با وی تنظیم کردند تا ساعتی را به تبادل نظر و معرفی کار و مجموعه‌ی «شفافیت برای ایران» بپردازند.

امروز برخی از مکالمات را نقل قول می‌کردند که در بین همه‌ی حرف‌ها و تحلیل‌های گنده از زمان جنگ و زمان حال و وضعیت دولت و مشاوران نام آشنای آن و دیگر تحلیل‌های کلان؛ یک نکته از حرف‌های دهباشی نظرم را خیلی جلب کرد. دوستان گزارش مفصلی از فعالیت‌های گروه را پرینت رنگی کرده بودند (حدود 50 برگ) و در کاوری زیبا به وی تقدیم نمودند. او که گزارش را نگاهی انداخته درآمده که: «حالا شما اگر اینها را پرینت رنگی نمی‌گرفتید، من نمی‌خواندم؟ اگر آدم، آدم باشد پرینت سیاه و سفیدش را هم می‌خواند و اگر اهلش نباشد این را هم نمی‌خواند. خوی قدرت‌طلبی از همین‌جاها شروع می‌شود.» و من به مضمون تکمیل می‌کنم که منظورش این بود که در حد و اندازه‌ی خودتان کار کنید نه اینکه همیشه بخواهید خود را بزرگتر (و البته به دروغ بزرگتر) جلوه دهید. یا برای بزرگ جلوه دادن خود، از این ابزارها و رنگ و لعابهای کم اهمیت بهره جویید یا اینکه اصلاً هزینه‌ی الکی بکنید؛ هزینه‌ای که نیازی بهش نبوده است. همین خوی است که وقتی به مقامات بالاتر هم می‌رسد تجمل‌طلبی را پیش می‌گیرد. این مسئولین تجمل‌گرا از همین جاها شروع کرده‌اند.

واقعیت امر هم همین است. وقتی کسی که در سنین دانشجویی و جوانی و آن جایی که باید تمرین قناعت کند، نمی‌کند و هرچه می‌خواهد بخرد، از کفش و جوراب گرفته تا گوشی و لپ‌تاپ و خانه و ماشین و حتّی همسر، می‌رود گران‌ترین و بهترین و فلان‌ترینش را انتخاب می‌کند، چه تضمینی است این فرد پس فردا که مسئول شد قناعت کند؟ اصلا ممکن است؟ آنها که جوانی‌شان را در فقر و مبارزه و زندان و جنگ گذراندند الان که مسئول شده‌اند وضعیت‌شان این است، نسل جدید که از همه چیز، بهترینش را می‌خواهد، چه خواهد شد؟

با ماجرای فیش‌های حقوقی، عده‌ای درصدد توجیه برآمدند تا آنجا که دیرین دیرین هم در یک انیمیشن ضعیف، دوگانه‌ای را به نمایش گذاشت که در آن مدیران دولتی استدلالهای قابل دفاعی داشتند. برای مثال این برداشت‌ها «قانونی» بوده است یا اینکه «حق» آنهاست چرا که آنها توانمندند (ادعایی بس پوشالی! دلیل توانمندی آنها چیست؟ آیا جز رانت است؟). اما امروز در خطبه‌های عید فطر، حضرت آقا قضیه را یکسره کرد. رهبری دو راه گذاشت:

ضریب جینی عددی است بین صفر و یک (یا صفر و صد درصد) که در آن صفر به معنی توزیع کاملا برابر درآمد یا ثروت و یک به معنای نابرابری مطلق در توزیع است. هرچه این عدد کوچکتر باشد نشان از اختلاف طبقاتی کمتر می‌باشد. طبق برآورد سازمان CIA در سال 2006، ضریب جینی در ایران برابر با 44.5 است.

با یک جستجوی ساده‌ی عبارت «us president annual salary» می‌توانید در همان صفحه‌ی اول گوگل میزان درآمد سالیانه او را که 400 هزار دلار است ببینید. البته مبالغ دیگری به رئیس‌جمهور امریکا پرداخت می‌شوند که از آنها صرف نظر می‌کنیم. اگر قیمت دلار را 3500 تومان در نظر بگیریم، درآمد سالیانه رئیس‌جمهور امریکا (بعنوان یک شخص حقوقی) سالانه 1/4 میلیارد تومان خواهد بود که با تقسیم بر 12، حدوداً ماهانه 117 میلیون تومان، درآمد رئیس‌جمهور امریکاست.

درآمد سالیانه‌ی مقامات عالی قوای سه گانه‌ی امریکا (منبع)

وزیر بهداشت در بخشی از واکنش تلگرامی خود (این مطلب) به موضوع افشای فیش‌های حقوقی چندصد میلیونی در وزارت بهداشت آورده‌اند:

اولین باری که فیش در کشور افشا شد مربوط به همین سفر بود که هزینه سه روز اقامت هیئت همراه وزیر ۱۷ هزار تومان شده بود؛ هواداران حزب توده کپی فیش مربوطه را بر در و دیوار خیابانها و دانشگاهها چسبانده بودند و بلوایی در کشور بپا کردند.

جناب وزیرِ سرمایه‌دار در اشاره‌ای دیگر افشای فیش‌های حقوقی را «افشاگری‌های توده‌وار» خوانده‌اند. آقای وزیر، خوب است بدانید که این افشاگران توده‌ای نیستند، اینها همان جوانان انقلاب و انقلابی‌اند، بلکه این شمایید که لیبرال شده‌اید.